بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مادر | صفحه ۱۴ | طاقچه
تصویر جلد کتاب مادر

بریده‌هایی از کتاب مادر

۴٫۳
(۳۹)
مردم را با یکدیگر خویشاوند کردن هنر بزرگی است! وقتی آدم می‌فهمد میلیون‌ها نفر طالب همان چیزی هستند که ما طالبیم، قلبش مهربان‌تر می‌شود و مهربانی نیروی عظیمی است.»
Naarvanam
«روزی می‌آید که تمام ملل سر بلند کنند و فریاد بزنند: بس است! دیگر این زندگی را نمی‌خواهیم! و آن وقت کاخ قدرت رؤیایی کسانی که تنها به اتکای حرص و آز خود قوی هستند فرو می‌ریزد، زمین از زیر پای آن‌ها جدا می‌شود و دیگر نمی‌دانند به چه چیزی باید تکیه کنند...»
Naarvanam
بعضی وقت‌ها آدم نمی‌خواد پستی بشر و دیوانگی اونو باور کنه، نسبت به همه حس ترحم داره چه ثروتمند باشه چه فقیر. چون آدم ثروتمند هم راه غلط می‌ره... یکی رو گرسنگی و دیگری رو طلا کور کرده... و آن وقت آدم به خودش می‌گه: آهای! مردم، برادرانم! تکانی به خود دهید و مردانه فکر کنید.»
Naarvanam
برای اینه که ما را دوست دارن، کسانی که ما رو دوست دارن می‌تونن بدون اینکه اوقاتمون تلخ بشه همه چیز به ما بگن!»
Naarvanam
این‌طور با مردم حرف می‌زنین؟ اما ای دیوسیرت‌ها انتظار عفو نداشته باشین! اگه من نباشم یک نفر دیگه انتقام اهانت را از شما یا از بچه‌هاتون می‌گیره. یادتون باشه! سینه مردم را با پنجه آهنین حرص خود شخم زده و تخم بدی در اون کاشتین!... ای ملعون‌ها، شما را نمی‌بخشیم!»
Naarvanam
«دیروز بخشدار مرا احضار کرد و پرسید: الدنگ! به کشیش چی گفتی؟ به او جواب دادم: برای چی الدنگم؟ کمرمو خرد می‌کنم و نون درمی‌آرم. من که کسی رو اذیت نکردم. او مشتی به صورتم زد و مرا سه روز به زندان انداخت. آه! این‌طور با مردم حرف می‌زنین؟ اما ای دیوسیرت‌ها انتظار عفو نداشته باشین! اگه من نباشم یک نفر دیگه انتقام اهانت را از شما یا از بچه‌هاتون می‌گیره. یادتون باشه! سینه مردم را با پنجه آهنین حرص خود شخم زده و تخم بدی در اون کاشتین!... ای ملعون‌ها، شما را نمی‌بخشیم!»
Naarvanam
«پس خیال می‌کردی این جنگ علیه چه کسانی است؟ ما رو با دست خودمون خفه می‌کنن، عجیب اینجاست!» ژفیم آهسته گفت: «با همه این حرف‌ها می‌رم سربازی.» ایگناتی فریاد زد: «کی مانع توست؟ زود باش!»
Naarvanam
پاداش زحمت‌هاتونو چه کسی می‌ده؟ سوفی با لحنی که به نظر مادر غرورآمیز بود جواب داد: «ما پاداش خودمونو گرفتیم! برای خود، آن زندگی را ترتیب دادیم که مایه خشنودی ما است، بیشتر از این چی می‌شه آرزو کرد؟»
Naarvanam
موقع خداحافظی دست خواهرش را به گرمی فشرد. باز هم مادر سادگی و آرامش را در میان آن‌ها دید. به راستی که عشق و محبت آنان تا چه حد از تظاهر و ریا به دور است. اما محیطی که پلاگه در آن زندگی کرده بود مردم همدیگر را می‌بوسیدند و غالبآ حرف‌های محبت‌آمیز به هم می‌زدند ولی با وجود این مثل سگ‌های گرسنه همدیگر را گاز می‌گرفتند.
Naarvanam
در آن موقع گمان می‌کردم که بدبخت‌ترین مخلوق روی زمینم اما مادرجان اگه تمام بدبختی‌های من پهلوی هم قرار بگیرد و ده برابر بشه به پای یک ماه از زندگی شما نمی‌رسه... نه! تحمل این شکنجه روزانه در ظرف سال‌های متمادی... مردم بیچاره از کجا نیروی زجر کشیدن به‌دست می‌آورند؟» مادر آهی کشید و جواب داد: «به اون عادت می‌کنن.»
Naarvanam
«گمون می‌کردم که با این زندگی آشنا هستم ولی وقتی آن تأثرات را در کتابی نخوانی بلکه یک آدم از اون حرف بزنه وحشت آوره! و جزئیات، حتی قسمت‌های پوچ آن و ثانیه‌هایی که سال‌ها رو تشکیل می‌ده وحشت آوره...»
Naarvanam
اما مادرجان اگه تمام بدبختی‌های من پهلوی هم قرار بگیرد و ده برابر بشه به پای یک ماه از زندگی شما نمی‌رسه... نه! تحمل این شکنجه روزانه در ظرف سال‌های متمادی... مردم بیچاره از کجا نیروی زجر کشیدن به‌دست می‌آورند؟»
Naarvanam
حالا می‌تونم کمی از خودم و از خویشان و نزدیکانم صحبت کنم... چون زندگی رو می‌فهمم و از وقتی که تونسته‌ام مقایسه کنم شروع به فهمیدن کردم. پیش از آن معیاری برای مقایسه نداشتم. در طبقه ما همه یک جور زندگی می‌کنن. حالا می‌بینم دیگران چه طور به سر می‌برند و به یاد می‌آرم که خودم چگونه زندگی کردم و به خاطر آوردن آن، برای من دشواره... بالاخره آدم به عقب برنمی‌گرده و اگر هم برگرده دیگه جوانی شو پیدا نمی‌کند.
Naarvanam
«ما، مردم محروم اجتماع، همه چیز را حس می‌کنیم، اما بیان احساسات برایمان سخته. خجالت می‌کشیم از اینکه نمی‌توانیم آنچه را می‌فهمیم بگوییم و گاهی علیه افکارمون و هم‌چنین علیه کسانی که آن افکار را به ما القا می‌کنن عصبانی می‌شیم. از هر طرف ما رو می‌کوبند، مجروحمون می‌کنن. اما هرگز نمی‌توانند روحمان را تسخیر کنند. دلمون می‌خواد استراحت کنیم، اما افکار روح را بیدار می‌کنه و به او فرمان نگاه کردن می‌ده...»
Naarvanam
«نه، باید بفهمید! یک نفر، مخصوصآ یک زن وقتی غمگینه ممکن نیست موسیقی رو حس نکنه...»
Naarvanam
«نه، باید بفهمید! یک نفر، مخصوصآ یک زن وقتی غمگینه ممکن نیست موسیقی رو حس نکنه...»
Naarvanam
«چه سعادت‌ها که نصیب من کرد! چه خوب بلد بود زندگی کند!... دائمآ شادمانی، شادمانی کودکانه و زنده در نهادش سرشته بود...»
Naarvanam
«این خواهر و برادر زندگی آرام و دوستانه‌ای دارند. موسیقی می‌نوازند... ناسزا نمی‌گویند و نوشیدنی نمی‌خورند و برای موضوعات احمقانه با هم ستیزه نمی‌کنند. برخلاف آن‌چه نزد مردمان تیره‌بخت مرسوم است در فکر رنجاندن همدیگر نیستند.»
Naarvanam
«همه چیز عوض شده! پول هم در نظر شماها ارزشی نداره. مردم برای کسب پول به هر کاری تن در می‌دهند حتی روح خودشونو تباه می‌کنن اما برای شماها حکم کاغذ و مهره‌های مسی رو داره. مثل اینکه پول را فقط برای نیکی کردن به دیگران می‌خواین.»
Naarvanam
به ساعت نگاه کرد و گفت: «درباره این موضوع بعدآ صحبت می‌کنیم! کار خطرناکی را به عهده می‌گیرید... خوب فکر کنید!» پلاگه فریاد زد: «دوست عزیزم، فکر کردن چه فایده‌ای داره؟ بچه‌ها یعنی پاک‌ترین خون ما، جگرگوشه‌های ما که بیش از هر چیز در نزد ما عزیزند، آزادی و جان خودشونو نثار می‌کنن و بدون تأسف درباره خود هلاک می‌شن. پس من که مادرم چه طور حاضر به انجام هر کاری نباشم؟»
Naarvanam

حجم

۳۸۱٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۱

تعداد صفحه‌ها

۴۵۴ صفحه

حجم

۳۸۱٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۱

تعداد صفحه‌ها

۴۵۴ صفحه

قیمت:
۱۶۳,۰۰۰
تومان