- طاقچه
- داستان و رمان
- رمان
- کتاب مادر
- بریدهها
بریدههایی از کتاب مادر
۴٫۲
(۴۱)
آدم شما رو دوست داره... و دوست داشتن یک بشر به اندازهای کیف داره... این قدر خوبه، کاش میدونستین!
Naarvanam
«این روزهای آخر که در ادارهای کارمند بودم، میان رقمها و کاغذپارهها تُرشیدم. یک سال از چنین عمری برای مثله ساختن من کافی بود. چونکه پیش از اون عادت داشتم در میان مردم بهسر ببرم و وقتی از مردم جدا میشم ناراحتم.
Naarvanam
چه آدمهای نازنینی! به روشنی روزهای ماه مه! مقصودم کارگرهای جوونه؛ قوی و حساس هستن. به دانستن همه چیز تشنهاند... وقتی که آدم اونها رو میبینه به خودش میگه عاقبت روزی روسیه از درخشانترین کشورهای دموکراسی روی زمین خواهد شد!
Naarvanam
«قباحت را ببین؟ یک مشت بشر کودن، برای دفاع از اقتدار شوم خودشون بر روی مردم، همه کس را میزنن، خفه میکنن و به همه ظلم روا میدارن... وحشیگری افزوده میشه، بیرحمی قانون زندگی میشه... فکر کنین! بعضیها میزنن و قلدرانه رفتار میکنن چونکه از عدم مجازات مطمئن هستند، چون که به احتیاج شهوتآمیز شکنجه دادن، یعنی به این مرض نفرتآور غلامان مبتلا هستند؛ آنها غرایز بردگی و عادات بهیمی خودشونو را هر چه تمامتر آشکار میکنند. بعضی دیگه از انتقام مسموم شده و برخی هم در زیر ضربات خرف شده و کور و لال میشن... مردم رو فاسد میکنن، تموم مردم را!»
Naarvanam
«البته همه این مأموران، این افسرها وسیلهای بیش نیستند، چماقهایی هستند در دست یک عده مزدور، فقط مربی حیوانات آنها را به کار میبرد! اما حیوان را برای اینکه گذاشته تا به درنده تبدیلش کنن باید مجازات کرد! من اگه بودم اون سگها رو میکشتم!»
Naarvanam
صبر کن! باید بگی که خدا رو شکر که خودتون او را نزدین! چونکه گاهی خود دهقانان رو به زدن زندونیها وادار میکنن! اونها هم اطاعت میکنن! شاید دلشون میسوزه و گریه میکنن، اما با وجود این میزنن، از ترس اینکه مبادا خودشون مورد شکنجه قرار بگیرن، جرأت ندارن از انجام وحشیگری خودداری کنن! هر چه دلشون میخواد به آدم فرمان میدن و کسانی رو که اطاعت نمیکنن کلکشان را میکنن. نه، باید ترتیبی داد که عده زیاد بشه و با هم شورش کرد!
Naarvanam
«اما به حضرت عیسی معتقدم و گفتارش را باور دارم: همنوع خودت را مثل خودت دوست داشته باش... بله، به این معتقدم!»
Naarvanam
«یک بار در کتابی خوندم که زندگی معنایی نداره... فوری به این مطلب پی بردم! من میدونم که این زندگی چیه. آدم افکاری داره اما از هم جدا هستن، دور میزنن، دور میزنن مثل گوسفندهای کودن بیچوپان... دور میزنن... نه چیزی و نه کسی هست که اونها رو جمعآوری کنه... آدم نمیدونه چه کار باید بکنه! اینه زندگیی که معنی نداره. دلم میخواست از این زندگی فرار کنم، حتی بدون اینکه به پشت سر نگاه کنم. آدم وقتی چیزی رو بفهمه حتی اگر کم هم باشه بازم بدبخته...»
Naarvanam
«حالا چه باید کرد؟ باید مردم را شوراند! معلومه! همه کس به این فکره، اما هر کس جداگانه. وانگهی باید با صدای بلند در این مورد حرف زد... باید یک نفر تصمیم بگیره که این کار رو بکنه...»
Naarvanam
تاتیانا به طعنه پرسید: «پییر، یاد گرفتی چه طور بترسی؟»
پییر روی زانویش زد و جواب داد: «باید همه چیز را دونست! باید بیباک بودن رو بلد بود؛ باید ترسیدن رو هم دونست!
Naarvanam
دهقان فریاد زد: «رفقای ما کجا هستن؟ من هرگز اونها رو ندیدم!»
ـ بهت میگم که مردم دوستانی دارند!
استپان فکورانه گفت: «داره، اما نه اینجا، بدبختی همینه!»
ـ خوب، باید برای خودتون درست کنین.
استپان اندیشید و آهسته جواب داد: «بله، بایستی همین کار رو کرد.»
Naarvanam
«بد میکنین این طور حرف میزنین! آدم نباید ارزش خودشو از روی قضاوت ظاهری کسانی که جز خونش خواستار چیزی نیست معین کنه. شما باید باطنآ به ارزش خودتون پی ببرین، نه برای دشمنان بلکه برای دوستانتون!»
Naarvanam
اهالی در اینجا سوادشون کمه وترسو هستن، راسته، با وجود این زندگی به اندازهای سخت شده که آدم ناچاره چشمش رو باز کنه و از خودش بپرسه که چه اتفاقی داره میافته! و کتاب به سادگی به او جواب میده: اتفاقی که میافته اینه: فکر کن و نگاه کن! غالبآ آدم جاهل از آدم باسواد بیشتر میفهمه... مخصوصآ اگه آدم باسواد شکمش سیر باشه.
Naarvanam
اهالی در اینجا سوادشون کمه وترسو هستن، راسته، با وجود این زندگی به اندازهای سخت شده که آدم ناچاره چشمش رو باز کنه و از خودش بپرسه که چه اتفاقی داره میافته! و کتاب به سادگی به او جواب میده: اتفاقی که میافته اینه: فکر کن و نگاه کن! غالبآ آدم جاهل از آدم باسواد بیشتر میفهمه... مخصوصآ اگه آدم باسواد شکمش سیر باشه.
Naarvanam
«بد میکنین این طور حرف میزنین! آدم نباید ارزش خودشو از روی قضاوت ظاهری کسانی که جز خونش خواستار چیزی نیست معین کنه. شما باید باطنآ به ارزش خودتون پی ببرین، نه برای دشمنان بلکه برای دوستانتون!»
Naarvanam
ما چهطوری زندگی میکنیم؟ مثل گوسفند! سواد خوندن و نوشتن دارم، کتاب میخونم، خیلی فکر میکنم، گاهی فکر نمیگذاره که شب بخوابم و نتیجه همه اینها چیه؟ اگه فکر نکنم بیهوده در عذابم و اگر فکر هم بکنم همینه... وانگهی همه چیز بیهودهست. مثلا دهقانان کار میکنن برای یک لقمهنون، کمرشون خرد میشه تازه هیچ وقت هم چیزی ندارن... از این وضع ناراحت میشن، مشروب میخورن و همدیگر را میزنن و دوباره شروع به کار میکنن و نتیجهاش چی میشه؟ هیچ...
Naarvanam
تا وقتی که مردم تشکیل یک روح واحد ندهند و تا موقعی که همآواز نگویند: «فرمانروا هستم و خودم قوانین را وضع میکنم؛ قوانینی که برای همه یکسان باشد!» اینها دستبردار نیستند.
Naarvanam
تمام کسانی که از ظلم و فلاکت به ستوه آمدند، تمام مردم باید به پیشواز کسانی برند که در زندون یا روی دار برای چوبه خاطر اونها هلاک میشن. این اشخاص هیچگونه منظور شخصی ندارن، توضیح میدن که راه سعادت برای همه کدومه و آشکار میگن که این راه سخته! هیچ کس رو به زور به دنبال خود نمیکشن، اما وقتی که آدم در وصف اونها قرار میگیره دیگه ازشون جدا نمیشه چون میبینه که حق دارن و این راه خوبه و راه دیگهای نیست...
Naarvanam
صدایش یکسان بود. حالا دیگر کلمات را به آسانی پیدا میکرد و آنها را مانند مرواریدهای رنگارنگ و تابان بر روی رشتهای محکم یعنی آرزوی صفا دادن دل از گل و خونِ ریخته شده در ماجراهای آن روز منتظم میساخت.
Naarvanam
دفعه دومه که حبسش میکنن، چون که به حقیقت ملکوتی پی برده و بذرِ اون رو آشکارا در قلبهای مردم کاشته!... جوونه، خوشگله، باهوشه! او بود که به فکر تهیه روزنامه افتاد. او ریبین را تشویق کرد تا روزنامهها را پخش کند.
Naarvanam
حجم
۳۸۱٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۴۵۴ صفحه
حجم
۳۸۱٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۴۵۴ صفحه
قیمت:
۱۶۳,۰۰۰
تومان