بریدههایی از کتاب در جستجوی زمان از دست رفته (جلد دوم)
۴٫۰
(۲۱)
اصولا، درباره همه رویدادهایی که در زندگی و نشیب و فرازهایش به عشق مربوط میشوند، بهتر آن است که دربند فهمیدن نباشیم، چون حالت وصفناپذیر و نامنتظرشان چنان است که پنداری از قانونهایی نهمنطقی که جادویی پیروی میکنند. میلیاردری که مرد جذابی هم هست، و زن تهیدست دلناپسندی که با او زندگی میکرده عذرش را خواسته است، و در درماندگی همه ثروتهای زمین را به یاری میخواند و همه قدرتهای زمان را به کار میگیرد و باز معشوقه جوابش میکند، دربرابر یکدندگی چارهناپذیر او بهتر است به جای جستجوی توجیهی منطقی گمان ببرد که سرنوشت با او سرِ جنگ دارد و میخواهد او را دقکش کند.
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
خود، با مدارای بیکرانه مهربانی، بدترین مزخرفگوییهای او را میستایند. به انگیزههایی که در این
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
خود، با مدارای بیکرانه مهربانی، بدترین مزخرفگوییهای او را میستایند. به انگیزههایی که د
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
تنها کسانی که نمیتوانند در ادراک خود آنچه را که در آغاز بخشناپذیر مینماید تجزیه کنند، بر این باورند که وضعیت یک آدم با خود او یکی است. موجود یگانهای در دورههای پیاپی زندگیاش، به درجات گوناگونی از مقیاس اجتماعی در محیطهایی بسر میبرد که الزامآ یکی بالاتر از دیگری نیستند؛ و هربار که، در یکی از دورههای زندگیمان، با محیطی پیوند، یا پیوند دوباره، مییابیم که در آن خود را ناز کرده حس میکنیم، به گونهای بس طبیعی به آن دل میبندیم و در آن ریشههایی انسانی میدوانیم.
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
تنها کسانی که نمیتوانند در ادراک خود آنچه را که در آغاز بخشناپذیر مینماید تجزیه کنند، بر این باورند که وضعیت یک آدم با خود او یکی است. موجود یگانهای در دورههای پیاپی زندگیاش، به درجات گوناگونی از مقیاس اجتماعی در محیطهایی بسر میبرد که الزامآ یکی بالاتر از دیگری نیستند؛ و هربار که، در یکی از دورههای زندگیمان، با محیطی پیوند، یا پیوند دوباره، مییابیم که در آن خود را ناز کرده حس میکنیم، به گونهای بس طبیعی به آن دل میبندیم و در آن ریشههایی انسانی میدوانیم.
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
«شوهرخاله دختری است که مدرسه ما میآمد. همان آلبرتین معروف که از من چند کلاس پایینتر بود. حتمآ بعدها خیلی فَست میشود، امّا فعلا که یکجور
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
«شوهرخاله دختری است که مدرسه ما میآمد. همان آلبرتین معروف که از من چند کلاس پایینتر بود. حتمآ بعدها خیلی فَست میشود، امّا فعلا که یکجور عجیبی است.» ـ «عجیب است ها، این دختر من همه را میشناسد» ــ «نمیشناسمش.
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
از آنجا که، دستکم برای چندگاهی، به کار بردن تعبیرهای تازه فراگرفته را از همه بیشتر دوست میداریم، خانم سوان گاه آنهایی را به زبان میآورد که از مردمان برجستهای آموخته بود که شوهرش نتوانسته بود با او آشنایشان نکند (و شیوه تکلفآمیز حذف حرف تعریف از برابر صفت را از آنان داشت)، و گاه تعبیرهایی از همه جلفتر (مثلا: «بیخود است!») را که تکیهکلام یکی از دوستانش بود و میکوشید آن را در شرح همه ماجراهایی بگنجاند که، به عادتی که از «محفل کوچک» گرفته بود، خوش داشت تعریف کند. سپس با علاقه میگفت: «خیلی از این موضوع خوشم میآید»، «آه! قبول کنید که موضوع قشنگی است!»؛ و این را، از طریق شوهرش، از خانواده گرمانت داشت که خودش نمیشناخت.
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
این «غیبت» او ابعاد نامنتظر حواسپرتی و حضور ذهن، فراموشی و یاد را که ذهن بشر را میسازد برایم روشن کرد؛
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
ازدواجهای بدنامیآور، از آنجا که فدا کردن وضعیتی کمابیش آبرومندانه در راه خوشیای صرفآ خصوصی را ایجاب میکنند، معمولا از همه ارزشمندترند (در واقع، ازدواجهایی را که برای پول میشود نمیتوان بدنامیآور دانست، چون هیچ نمونهای از ازدواجی نمیتوان آورد که زن، یا شوهر، خود را فروخته باشند و سرانجام، چه به دلیل سنت و به خاطر بسیاری نمونههای پیشین، چه برای آن که مبادا گفته شود که یک بام و دوهوایی در کار است، پذیرفته نشده باشند). از دیگرسو، شاید به انگیزهای هنرمندانه، اگر نه بداندیشانه، سوان در هر حال گونهای لذت حس میکرد از این که، در یکی از آن پیوندهای نژادی که مندلیها (۴۱) میکنند، یا در اسطورهها آمده است، با کسی از تخمهای دیگر، آرشیدوشسی یا بدکارهای، جفت شود،
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
درباره زنانی که دیگر دوستمان نمیدارند، و نیز «رفتگان»، این آگاهی که دیگر هیچ امیدی به آنان نیست مانع از آن نمیشود که باز انتظارشان را بکشیم. همچنان چشم به راه و گوش به زنگیم؛ مادرانی که پسرشان برای اکتشاف خطرناکی به سفر دریا رفته است، هر دقیقه در حالی که خبر کشتهشدن او از دیرباز قطعی شده منتظرند او سالم و معجزهآسا نجات یافته از راه برسد. و این انتظار به تناسب نیروی خاطره و پایداری بدن، یا به ایشان امکان میدهد که سالها را بگذرانند تا زمانی که به نبودِ فرزند خو کنند و رفتهرفته از یادش ببرند و زنده بمانند ـیا این که آنان را میکشد.
علی افشاری
ناراحت میشود، نمیفهمم چرا خانه نیست. سر یکی از درسهایش خیلی گرمش شده بود، گفت که میخواهد با دختری از دیدمش». «گمان نکنم او بوده، در هر حال، به پدرش نگویید، خوشش نمیآید که در همچو وقتی بیرون برود. گود ایونینگ». به راه افتادم،
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
درنتیجه، اگر «خانم» در مهمانخانه حضور داشت، پرنس داگریژانتمعرفیاش میکرد. چون ترجیح میداد که خانم وردورن
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
راستش را بخواهید آقای سوان چشم دیدن زنک را ندارد و خوشش نمیآید که من با او رفت وآمد مرتب داشته باشم. من هم، به همسرش را همراهی میکرد، امّا هنگامی که او به دیدن اودت میآمد از او دوری میجست. درنتیجه، اگر «خانم» در مهمانخانه حضور داش
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
فقط به اودتاجازه داده بود که سالی دوبار خانم
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
سوان هنگام ازدواج با اودتاز او خواسته بود که دیگر با گروه
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
بدهم؟» اودتبا خرسندی میگفت: «البته، خیلی خوشوقت میشوم» بیآنکه آرامشش را از دست
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
از کتاب خواندن اودت در چند لحظه پیش، و در نتیجه شاید از فکر او در لحظه حاضر، خبر میرفتی از این که تنها نبود، یا هنگامی که با او پا به خانه میگذاشتی از این
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
به اراده خودم است) هربار که از پیش میدانستم ژیلبرت در خانه نیست، و باید با میرفتم (که برای من دوباره همانی شد که در گذشتهها بود، هنگامی که نمیآمد، برای گردش به خیابان
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
مطمئن باشید خلاف عرض نمیکنم. اگر جنابعای میخواهید
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
حجم
۷۳۵٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۷۰۴ صفحه
حجم
۷۳۵٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۷۰۴ صفحه
قیمت:
۱۱۴,۰۰۰
۵۷,۰۰۰۵۰%
تومان