بریدههایی از کتاب در جستجوی زمان از دست رفته (جلد دوم)
۴٫۰
(۲۱)
امّا دلیل اصلی، که آن را درباره همه بشریت نیز میتوان گفت، این است که خوبیهای ما بهخودیخود چیزی آزاد و سیال نیستند که ما همواره در اختیار داشته باشیم؛ بلکه رفتهرفته در ذهن ما چنان پیوندی با کارهایی مییابند که هنگام انجامشان کاربست آن خوبیها را وظیفه خود کردهایم، که اگر فعالیتی از گونهای دیگر برایمان پیش آید غافلگیرمان میکند و حتی به فکرمان هم نمیرسد که شاید انجامش کاربرد همان خوبیها را ایجاب کند.
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
این نکته را بگوییم که سرشتی که ما در نیمه دوم زندگی از خود نشان میدهیم همیشه (حتی اگر هم اغلب چنین باشد) همان سرشت نخستین ما نیست که بالیده یا سستی گرفته، حادتر شده یا به نرمی گراییده باشد؛ بلکه گاهی برعکس میشود، به معنی واقعی چون جامهای که پشت و رو شود.
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
این نکته را بگوییم که سرشتی که ما در نیمه دوم زندگی از خود نشان میدهیم همیشه (حتی اگر هم اغلب چنین باشد) همان سرشت نخستین ما نیست که بالیده یا سستی گرفته، حادتر شده یا به نرمی گراییده باشد؛ بلکه گاهی برعکس میشود، به معنی واقعی چون جامهای که پشت و رو شود.
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
این هم یکی از راههای حل مسأله زندگی است که به اندازه کافی به چیزها و کسانی که از دور به چشممان زیبا و اسرارآمیز آمدهاند نزدیک شویم تا ببینیم که در آنها از راز و زیبایی نشانی نیست؛ این، یکی از چند دستور سلامت است که میتوان برگزید، که شاید چندان دلپسند نباشد، امّا آناندازه آرامش میآورد که زندگیمان را بگذرانیم و، ـاز آنجا که امکان میدهد حسرت هیچ چیز را نخوریم، چون به ما میباوراند که به بهترینِ چیزها رسیدیم و بهترینش هم چیزی نبودــ همچنین، به مرگ تن دهیم.
rezai milad
لذت به عکس میماند. لذتی که در کنار دلدار حس میکنی نگاتیفی بیش نیست، آن را بعد که به خانه رفتی ظاهر میکنی، هنگامی که تاریکخانه درونیات را دوباره در اختیار داری که تا زمانی که با دیگرانی درش به رویت بسته است.
rezai milad
«نه. وقتی ذهن آدمی دنبال خیال است نباید او را از خیال دور کرد، نباید خیال را برایش جیرهبندی کرد. تا زمانی که ذهنتان را از خیالهایش دور نگه میدارید، مانع آن میشوید که آنها را بشناسد؛ و گول ظواهر بیشماری را میخورید چون نتوانستهاید به ذات آنها پی ببرید. اگر کمی خیالبافی خطرناک باشد، راه درمانش کمتر کردن خیال نیست، بلکه باید خیال را بیشتر کرد، خیال و بازهم خیال. مهم این است که باید خیالهایمان را خوب بشناسیم تا دیگر از آنها رنج نکشیم؛ نوعی جدایی خیال از زندگی هست که اغلب آنقدر سودمند است که فکر میکنم شاید بد نباشد آدم آن را به عنوان پیشگیری عملی کند، مثل بعضی جراحانی که معتقدند برای پیشگیری از آپاندیسیت باید آپاندیس همه بچهها را درآورد.»
rezai milad
اگر راست باشد که برخی مخدّرها خوابآورند، خواب طولانی خود مخدری از همه نیرومندتر است، چه در پی آن بیداری کار دشواری است.
rezai milad
این گذرایی آدمهایی که نمیشناسیم، و وامیدارندمان از زندگی هرروزهای وابکنیم که در آن، زنانی که میشناسیم سرانجام عیبهایشان را آشکار میکنند، ما را به تکاپویی پیوسته میاندازد که دیگر هیچ چیز نمیتواند تخیلمان را مهار کند. و اگر تخیل را از لذتها بگیری تنها خود لذّت میماند، یعنی هیچ.
rezai milad
در یکی از آن دورههای جوانی بسر میبردم که آدم به کسِ خاصی دل نبسته، «آزاد» است، و در همه جا زیبایی را ـآنگونه که دلداده زنی را که دوست داردــ میخواهد و میجوید و میبیند. یک چیز واقعی ـهمان اندکی که از زنی از دور، یا از پشت، به چشم بیایدــ به او امکان میدهد که «زیبایی» را در برابر خود ببیند، تصور کند که آن را شناخته است، و دلش به لرزه میافتد، به گامهای خود شتاب میدهد، و همواره بیش و کم بر این باور میماند که «خودش» بود، البته اگر به زن نرسد: اگر بتواند خود را به او برساند، به خطای خود پی میبرد.
rezai milad
در یکی از آن دورههای جوانی بسر میبردم که آدم به کسِ خاصی دل نبسته، «آزاد» است، و در همه جا زیبایی را ـآنگونه که دلداده زنی را که دوست دارد
rezai milad
در زندگی چیزی که دوست داریم مهم نیست، خودِ دوست داشتن مهم است.
rezai milad
لابرویر میگوید همین برای آدم کافیست. 'در کنار آنان که دوست میداریم، با آنان سخن گفتن، یا هیچ نگفتن، یکی است `». و با لحنی اندوهناک: «راست میگوید، خوشبختی فقط در این است؛ امّا افسوس که زندگی آنقدر بد ساخته شده که خیلی بهندرت طعم این خوشبختی را میچشیم
rezai milad
دوست خوبی دارم، و دوست خوب چیز کمیابی است
rezai milad
در حالیکه عقلم میتوانست عکس این را به من بگوید. امّا ویژگی سنّ مسخرهای که من آن زمان داشتم ـسنّی نه سترون که بسیار بارآورــ این است که آدم به عقل خود رجوع نمیکند و کوچکترین مشخّصههای کسان به نظرش بخش جداییناپذیری از شخصیت آنان میآید. در این سن، دیوها و خدایان از هرسو در میانمان گرفتهاند و آرامش نمیشناسیم. شاید هیچ حرکتی نباشد که در آن زمان کرده باشیم و بعدها آرزو نکنیم که بتوان برای همیشه آن را برانداخت. حال آن که، برعکس، باید حسرتِ از دست دادن صمیمیتی را بخوریم که ما رابه آن حرکتها وامیداشت. بعدها، برداشتمان از چیزها عملیتر، و با بقیه جامعه کاملا همخوان میشود، امّا نوجوانی تنها دورهای است که در آنچیزی آموختهایم.
rezai milad
هیچچیز، حتی درد و رنج، ثبات و پایداری ندارد
rezai milad
تا بلایی به سرمان میآید اخلاقی میشویم. گمان کردم که بدآمد ژیلبرت از من کیفری است که زندگی به خاطر رفتارم در آن روز بر سرم میآورد. میپنداریم که میتوان از کیفر در امان ماند، چون هنگام گذر از خیابان مراقب خودروها هستیم، و از خطر میپرهیزیم امّا کیفرهای درونی هم هست.
rezai milad
شادکامی زمانی به سراغمان میآید که به آن بیاعتنا شدهایم. امّا نکته همین است که این بیاعتنایی از توقع ما کاسته است و به ما امکان میدهد با نگاه به گذشته بپنداریم که شادکامی، در دورهای که شاید به نظرمان بس ناقص میرسید، ما را خوش میآمد.
rezai milad
با این همه، هربار که جامعه برای کوتاهزمانی ساکن است، کسانی که در آنند میپندارند که هیچ دگرگونی رخ نخواهد داد، به همانگونه که با دیدن آغاز کار تلفن، نمیخواهند تحول بعدی یعنی هواپیما را باور کنند. در این حال، فیلسوفانِ روزنامهنگاری دوره پیشین را محکوم میکنند: نهتنها نوع خوشیهایی را که در آن زمان باب بود و به نظرشان بدترین نمونه فساد میرسد، بلکه حتی آثار هنرمندان و فیلسوفانی را که از دید آنان کوچکترین ارزشی ندارند، انگار که آن آثار پیوند جداییناپذیری با دگرگونیهای پیاپی هوسهای محفلی داشته باشد. تغییری رخ داده است
rezai milad
شیوه کاونده، نگران، پُرتوقعمان در نگریستن کسی که دوست میداریم، انتظارمان که چیزی بگوید که به دیدار فردا امیدوار یا از آن نومیدمان کند، و تناوب (اگر نه همزمانی) شادمانی و درماندگی در خیالمان تا زمانی که هنوز آن را به زبان نیاورده است، این همه ذهن ما را در برابر دلدار آنچنان لرزان میکند که نمیتواند از او تصویری دقیق بگیرد. همچنین شاید این فعالی همه حواس با هم، فعالیتی که میکوشد با نگاهِ تنها به همه آنچه در ورای آنهاست پی ببرد، دربرابر هزار شکل و رنگ و حرکت آدم زندهای که معمولا (اگر عاشق نباشیم) ثابتشان میکنیم، بیش از اندازه مدارا نشان میدهد.
حمیدرضا
پدرم با گفتن این که من «دیگر بچه نیستم، که گرایشهایم دیگر عوض نمیشود...» ناگهان مرا در درون زمان نشان میداد، و مرا دچار همانگونه اندوهی میکرد که اگر نه هنوز ازپاافتاده در بیمارستان، بلکه یکی از آن شخصیتهایی بودم که نویسنده، با لحن بیاعتنایی که سخت بیرحمانه است، در پایان کتاب دربارهشان میگوید: «دیگر هرچه کمتر از روستا به شهر میآید. رفتهرفته برای همیشه آنجا ماندگار شده است...».
حمیدرضا
حجم
۷۳۵٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۷۰۴ صفحه
حجم
۷۳۵٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۷۰۴ صفحه
قیمت:
۱۱۴,۰۰۰
۵۷,۰۰۰۵۰%
تومان