بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب ارمیا | صفحه ۳ | طاقچه
کتاب ارمیا اثر رضا امیرخانی

بریده‌هایی از کتاب ارمیا

انتشارات:نشر افق
امتیاز:
۴.۲از ۳۲ رأی
۴٫۲
(۳۲)
یک لب‌خند در مقابل شربت خنک. معامله‌ای پر سود.
sss
مصطفا حتا عکس سنگ قلب را نمی‌گرفت، سنگ‌شکن قلب بود. قلبت را دیالیز می‌کرد.
sss
از قم به‌طرف تهران، بعد از دریاچهٔ نمک، بستر خاکی دشت‌ها بسیار و متنوع و گونه‌گون است. بعد از دریاچهٔ نمک، کوه‌های سی مایلی که بیش‌تر به تپه می‌مانند، خاک‌های سرخی دارند، با پوسته‌ای سفت و محکم. بعد کوه که‌ریزک، از آن‌جا به بعد خاک‌ها آرام‌آرام قهوه‌ای می‌شوند. رنگ‌شان روشن‌تر می‌شود و حالت رمل پیدا می‌کنند. سطح روی‌شان هم شل می‌شود. با اندک بادی که می‌وزد، خاک بلند می‌شود و در هوا حل می‌شود. این سیر ادامه دارد تا بهشت زهرا. نزدیک بهشت زهرا خاک‌ها مثل خاک‌های جنوب می‌شوند. خاک‌های بهشت زهرا مثل خاک‌های جنوب‌اند. این شاید به‌خاطر به خاک سپردن بعضی آدم‌ها در بهشت زهرا باشد. آدم‌هایی که گوشت و پوست و استخوان‌شان از خاک‌های جنوب ساخته شده است! بوی خاک‌های جنوب را همه حس می‌کردند. خاصه آن‌هایی که لباس‌های خاکی و سبز تن‌شان بود. خاصه آن‌هایی که با ویل‌چیر آمده بودند.
آرین
بدترین قشرهای اجتماعی، در مورد مسائل اجتماعی، فئودال‌ها و بورژواها هستند. زاویهٔ دیدشان نسبت به مسائل اجتماعی، از بدترین جهت است. در ایران، البته بعد از انقلاب، این دو دسته با هم مخلوط شده بودند. انقلاب طبقهٔ فئودال را بورژوا می‌کند. جنگ طبقهٔ بورژوا را فئودال می‌کند. در ایران بلافاصله بعد از انقلاب، جنگ شده بود!
آرین
کاووس فردای آن روز از ارمیا تشکر کرد و رفت. این تشکر دیگر برای هیچ‌کس عجیب نبود. ارمیا به کار در معدن عادت کرده بود. معدن‌چی‌ها هم به ارمیا عادت کرده بودند. احترام‌شان به محبتی غریب بدل شده بود. این محبت شاید در اوایل کار طبیعی بود. معدن‌چی، هر کسی را که خوب کار کند، در موقع کار لب‌خند بزند، با هیچ‌کسی دعوا نکند، کم‌حرف باشد، وقتی از او سؤال می‌کنند با خوش‌رویی جواب دهد، هیچ‌وقت در هنگام غذا خوردن بشقاب دوم نخواهد، چه ارمیا باشد و چه ارمیا نباشد، دوست دارد.
آرین
سعی می‌کرد رفتار او را تقلید کند. حمید سیاه رگه‌های سنگ را پیدا می‌کرد، پتک را آرام روی رگه می‌گذاشت، بعد پتک را بلند می‌کرد و یک ضربهٔ معمولی به محل رگه در سنگ می‌زد. سنگ بدون هیچ صدایی ترک می‌خورد و کافی بود با لبهٔ پتک به سنگ ترک‌خورده اشاره‌ای کند تا به زمین بیافتد. هر قطعه سنگ که جدا می‌شد، حمید سیاه پتک را روی زمین می‌گذاشت، نفسی عمیق می‌کشید، دو دستش را به صورتش نزدیک می‌کرد، بزاقش را داخل هر دو دست تف می‌کرد، بعد پتک را برمی‌داشت. همهٔ این کارها با آرامش خاصی انجام می‌شد.
آرین
اگرچه درست و حسابی به مدرسه نرفته بود اما مثل همهٔ آدم‌های باهوش دیگر راجع به مسائل طبیعی عمیق فکر می‌کرد. از آن‌هایی بود که احتمال داشت دوباره مثلاً قانون جاذبهٔ عمومی را کشف کند! با خودش فکر می‌کرد اگر بتواند چشمهٔ این‌طرف را کور کند، آب چشمهٔ خودشان دو برابر خواهد شد. حالا انگیزه‌ای تازه برای رفتن به‌سمت چشمه پیدا کرده بود. دوست داشت حالا که چیزی برای پیرمرد پیدا نکرده است، حداقل برای دیگران کاری کرده باشد. دوست داشت تفاوت‌های خودش را با آن دو هم‌راه دیگرش، مجید و علی، نشان دهد.
آرین
گریه‌اش می‌گرفت. یکی دو سال دست و دلش به هیچ کاری نمی‌رفت. عاقبت مطمئن شد که کسی بر نمی‌گردد. دوباره به معدن برگشت. اما این بار در معدن ساکن شد. سالی یکی دو بار بیش‌تر به شهر نمی‌آمد. جوان‌ترها چیزی از زنده‌گی نورعلی نمی‌دانستند. نورعلی بعد از سال‌ها گمان می‌کرد پسرش را دیده است.
آرین

حجم

۱۸۲٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۳۰۴ صفحه

حجم

۱۸۲٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۳۰۴ صفحه

قیمت:
۵۵,۰۰۰
۳۸,۵۰۰
۳۰%
تومان
صفحه قبل۱۲
۳
صفحه بعد