بریدههایی از کتاب مثل هیچکس
۴٫۲
(۲۱)
آیا ما ذرههای ناچیزی هستیم، بینهایت حقیر که هیچ کاری از دستمان بر نمیآید؟
Parinaz
به برابری فکر کردم، به همبستگی و وحدت. به تمام چیزهایی که توی مدرسه یاد گرفته بودیم اما وجود خارجی نداشت. در حقیقت تصور برابری مردم چیزی بود غیر واقعی. چه این جا چه در هر کجای دیگر. مادرم حق دارد. زدگی خیلی ناعادلانه است
s.h
وقتی دو نفری با هم بودیم سر چیزهای بیاهمیت عصبانی میشد. رفتارش خیلی ناراحتم میکرد، اما یادم است روزی پدرم به من گفت که با آدمهایی که بیشتر از همه دوستشان داریم و بیشتر از همه بهشان اعتماد داریم، بدترین رفتار را هم داریم (چون میدانیم با وجود بد رفتاری مان، آنها هنوز دوستمان خواهند داشت)
yalda2001
بعضی از رازها به فسیلهایی میمانند که سنگهای رویشان چنان سنگینند که به سختی بلند میشوند.
yalda2001
فکر میکنم که تئیس هم احتمالاً پیش افتادۀ ذهنی بوده، چون خیلی زود همه چیز را رها کرد و رفت. خیلی زود وقتی که فهمید چه رنجی را باید متحمل شود. اینجا هیچ خبری نیست، نه چاره ای، نه راه گریزی.
s.h
من اما توی اتاق مینشستم و مشغول خواندن رمانهای عاشقانهای میشدم که عمهام کلکسیونی از آنها داشت: شهامت دوست داشتن، ماه عسل درهاوایی، دختر زیبا و دزد دریایی، سایۀ سلیا و..
Mahsa Saadati
شب سر میز شام از مادرم سؤال کردم که چرا بعضی از دختران جوان توی خیابان زندگی میکنند، او آهی کشید و گفت زندگی همین است: ناعادلانه.
پاسخش قانعم کرد. هر چند معمولاً اولین پاسخها برای شانه خالی کردن از سؤالات بعدی ست. این را میدانم. مدتهاست که این را میدانم.
کاربر حسن ملائی شاعر
سکوت هم میشود خشونت را لمس کرد.
Mary gholami
زندگی همین است: ناعادلانه.
Mary gholami
فصلهای مختلف کتابها، لحظات را به خوبی از هم جدا میکنند. یعنی به خوبی مشخص است که زمان، گذشته یا شرایط عوض شده. و حتی گاه این فصلها تیترهایی دارند که نوید بخش چیزی ست؛ دیدار، امید، سقوط. اما در زندگی چنین چیزی وجود ندارد، نه تیتری، نه پلاکاردی، نه تابلویی. چیزی که نشان دهد خطر، مراقب باشید: خطر ریزش، دلسردی قریب الوقوع. ما توی دنیا تنها هستیم، با رخت و لباسمان، و چه بد که اگر پاره شده باشد.
وحید
و نمیدانیم دورتر از این فاصله هم آیا دنیایی وجود دارد یا نه. حتی مطمئن هم نیستیم این سؤالها معنایی داشته باشد. به خاطر همین هم مردم بیشتر ترجیح میدهند در آپارتمانهای کوچک خود بمانند و با وسایل، کاسه بشقاب، پرده و مبلمان کوچکشان خود را سرگرم کنند تا گیج نشوند. چون در غیر این صورت این سؤالها بیمهابا به سمتمان هجوم میآورند و بعد سؤال بزرگتری برایمان پیش میآید که ما کجا هستیم، چقدر کوچک، چقدر حقیر، در این هستی بینهایت عظیم.
وحید
ما قادریم موشک و هواپیماهای ما فوق صوت به هوا بفرستیم، مجرم را از طریق یک تار مو یا کوچکترین سلول پوستی تشخیص دهیم. میتوانیم گوجه فرنگیای تولید کنیم که سه هفتۀ تمام بدون چروکیده شدن در یخچال سالم بماند. توانایی داریم که میلیاردها اطلاعات را در ذرهای میکروسکوپی ذخیره کنیم. ما قادریم مردم را رها کنیم تا در خیابان جان خود را از دست بدهند.
وحید
توی تختخواب یاد خانم روزنامه فروش ایستگاه قطار افتادم. یاد این جملهاش که گفت دنیای شما دو نفر با هم متفاوت است. به نظر من اما وجود چندین دنیای متفاوت در دنیای ما آن قدرها اهمیت ندارد. الزامأ هر کسی مجبور نیست حتماً در دنیای خودش زندگی کند. دلم نمیخواهد دنیای من زیر مجموعه A باشد بدون هیچ نقطه اشتراکی با دیگر مجموعههای B، C، یا D. دوست ندارم دنیایم هیچ ربطی به دنیای دیگران نداشته باشد. دلم نمیخواهد دنیایم چون مجموعهای تهی باشد. ترجیح میدهم جای دیگری باشم و مسیر مستقیمی را دنبال کنم که به محل تلاقی تمام دنیاها هدایتم کند. جایی که تمام دنیاها درهم نفوذ پذیر باشند. جایی که زندگی خطی، تک بعدی و بدون هیچ از هم گسیختگیای باشد، جایی که اتفاقات بیهیچ دلیل قانع کنندهای بیرحمانه و با خشونت رخ ندهد
وحید
از پدر و مادرم درخواست کردم که من را در دبیرستانی معمولی که مخصوص دانشآموزان معمولیست، ثبتنام کنند. دلم میخواست زندگی به روال گذشته بر میگشت. مثل آن وقتها همه چیز ساده به نظر میرسید و همه با هم بودیم. دلم میخواست که هیچ چیز ما را از خانوادههای دیگر متمایز نمیکرد، خانوادههایی که بیشتر از چهار کلمه حرف در روز با هم میزنند و بچهها ذهنشان را درگیر سؤالهای بیهوده نمیکنند. گاهی با خودم فکر میکنم که تئیس هم احتمالاً پیش افتادۀ ذهنی بوده، چون خیلی زود همه چیز را رها کرد و رفت. خیلی زود وقتی که فهمید چه رنجی را باید متحمل شود. اینجا هیچ خبری نیست، نه چاره ای، نه راه گریزی.
وحید
قبل از آشنایی با نو فکر میکردم خشونت در فریاد، کتک کاری، جنگ و خونریزی ست. حالا اما میدانم که در سکوت هم میشود خشونت را لمس کرد. آن چنان که گاه حتی با چشم غیر مسلح هم میتوان دیدش. خشونت همان زمانِ اهانت است، همان توالی پیوستۀ روزهاست، همان بازگشت ناممکن به گذشته است. خشونت همان چیزی ست که از اختیار ما خارج است، صامت است و خودش را نشان نمیدهد. خشونت هیچ توضیحی ندارد و تا ابد تاریک و مبهم باقی میماند.
راضیه
فکر کردنِ به فکر نکردن خودش نوعی فکر کردن است. و برای حل این مشکل هم هیچ کاری نمیتوان کرد.
راضیه
حجم
۱۹۴٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۲۳۱ صفحه
حجم
۱۹۴٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۲۳۱ صفحه
قیمت:
۹۷,۰۰۰
تومان