- طاقچه
- داستان و رمان
- رمان
- کتاب آتوسا
- بریدهها
بریدههایی از کتاب آتوسا
۴٫۵
(۲۵۰)
خاری که بر دست مینشیند بیرون میآید و دردش را فراموش میکنیم. داد از آن زخمی که بر دل مینشیند و سرایش را رها نمیکند.
Saeid
چگونه میتوان پا به پای کودکی راه رفت، خوراک را برای فرو دادن او نرم کرد، هنگامیکه بزرگ شد به برازندگی او دل بست و پس از همهی اینها فرمان به خاک و خون کشیدنش را داد؟ این چنین است که زنان برای نگهداری از خانواده تا پای جان میایستند و برای کشتار و از بین بردن ناتواناند.
|قافیه باران|
ـ نمیدانم روانت را با چه افسونی سرشتهاند که به هر سویی میگریزم به تو نزدیکتر میشوم.آیا رازی در واژگانت نهفته؟
منکسر
ما در پشت پردهها سربازان را میزاییم و بزرگ میکنیم. روزی هم که مردیم همه چیز به پایان میرسد. گویی از روز نخست به جهان نیامدهایم.
B-vafa
بازندهی میدان هستی میشویم آنگاه که مهر ورزیدن را که تنها بهانهی زیستن است و پیشکشی اهورایی است در پیمانهی گیتی میریزیم و درخشندگیاش رابه خاک میآلاییم
خیر کثیر
«ای آنکه از آرامگاه من گذر میکنی، مرگ من فریادی بر بیپناهی فرزندانم بود.»
mehrdad
نمیخواهم بگویم چگونه زندگی کنید. تنها خواستهی من آن است که پا در راهی بگذارید که با خردتان سازگار باشد. این روش پسندیدهای نیست که بگوییم ما در این راه جلو میرویم تا ببینیم به کجا میرسد. راههای نادانی به بیابان پشیمانی میرسند و بس.
kordelia
ـ امیدم! به من بگو زندگی را چگونه میبینی؟
ـ نمیدانم. سرگردان و پریشانم. گاهی رنگارنگ و زیبا، گاهی یکسر سپید و درخشان و فردایش سراسر سیاه.
ـ زندگی تلاشی است برای نزدیک کردن آنچه هست، به آنچه آرزو داری.
کاربر ۱۶۲۴۶۵۰
شاید افسون این راز، در آن است که مردی زمینی، ناز شما را تا بهشت خریدار است.
hananeh
راستی مردم یک سرزمین از چه کسانی شکست میخورند؟ بیگانگان هوشیار یا خودیهای نادان؟
راضیه
ترس و دودلی هرگز مردم را رها نمیکند. اگر به آنها میدان دهید، شما را از پای خواهند انداخت.
kordelia
پیروز شدن در میدانی که هماورد دیگری ندارد، چندان خوشایند نیست. دستآورد آن نیز خود بزرگبینی است.
|قافیه باران|
به نیکی میدانید که مهرورزان در دلدارشان تنها خوبیها را میبینند و به یاد میسپارند. آیا در رفتار مردی که دوستش دارید بدی هم دیدهاید؟ ما مردم بدینگونه داوری میکنیم، یا سپیدِ سپید، یا سیاهِ سیاه. آن هم در زمانی که همگی خاکستری هستیم.
|قافیه باران|
خاری که بر دست مینشیند بیرون میآید و دردش را فراموش میکنیم. داد از آن زخمی که بر دل مینشیند و سرایش را رها نمیکند.
|قافیه باران|
خوشبختی شاید همان دمی باشد که با دلی سرشار از زندگی و چهرهای ناشناس در میان کوچهای پر رفت و آمد، گام برمیداری و به ندای مهرآمیز، گوش میسپاری. شاید فراسوی این آب و باد و خاک، آتشی باشد که دل و دریافت را آگاهانه به زبانههایش میسپاری. هر چند که میدانی در دیار دلشدگان راهی برای بازگشت نیست و هر دلسوختهای که پای در این کوی نهاد از دست رفت و بینشان شد. خوشا به آنان که همراهی دلخواه یافته و آفرین به آنان که به تنهایی، گوهر خویش را ساختهاند.
روژینا
«از کسانی باشیم که جهان را تازه میکنند».
روژینا
ما مردم بدینگونه داوری میکنیم، یا سپیدِ سپید، یا سیاهِ سیاه. آن هم در زمانی که همگی خاکستری هستیم.
mahiro sama
مردم بدینگونه داوری میکنیم، یا سپیدِ سپید، یا سیاهِ سیاه. آن هم در زمانی که همگی خاکستری هستیم.
mahiro sama
اگر بین آرزوهای من و آنچه هست مرزی ژرف باشد چه باید کرد؟
پونه
سیزدهمین روز از ماه فروردین تیر یا تشتر نام دارد که ایزد باران است. در باور پیشینیان و ایرانیان کهن برای اینکه ایزد باران در سال نو بر دیو خشکسالی پیروز شود، مردم باید در نیایش روز تیر از این ایزد یاد کنند. در ایران باستان پس از مراسم نوروز هنگامیکه سبزه از زمین میروید و گندم و حبوبات سبز میگشتند در روز سیزدهم مردم به دشت و کنار جویبارها میرفتند و به شادی و پایکوبی میپرداختند. در اسطورههای ایرانی یکی از نمادهای ایزد باران، اسبی سپید است.
منکسر
حجم
۲٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۶۴۸ صفحه
حجم
۲٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۶۴۸ صفحه
قیمت:
۱۵۰,۰۰۰
۷۵,۰۰۰۵۰%
تومان