اشک چشمانش را فراگرفت. اشکی که برایش بیگانه و غیرعادی مینمود. صورتش را با کف دستانش پوشاند و در حالی که هقهق گریه شانههایش را تکان میداد به یاد بیل استوش پیر افتاد. به خاطر آورد که چگونه سالها پیش بیل را له و لورده کرد. بیچاره بیل! حالا دیگر خوب میدانست که چرا بیل آن شب در رختکن میگریست.
وحید
فلکزده کسی است که لازم نیست حتماً مصیبتی بر سرش خراب شود چون همین که نفس میکشد خودش یک نوع مصیبت است.
pejman
میدانید، کلی طول کشید تا فهمیدم تابستانها باید لباس کلفت پوشید و زمستانها برعکس لباس نازک. این کار حسابی باعث تحریک حس ترحم رهگذرانی میشود که زمستانها لباس گرم و کلفت و تابستانها لباس خنک و نازک بر تن دارند و همین تفاوت بین من و عابران باعث میشود آنها احساس گناه کنند. احساس گناه هم نتیجهاش دست به جیب شدن و صدقهدادن است. به
مائده مائده
او تجربه نداشت و این تجربه را تنها میتوانست به قیمت جوانیاش کسب کند ولی آن هنگام که این تجربه به دست آید دیگر جوانیاش از دست رفته است!
Hana
بله زندگی مثل ارۀ دو سر است و بالا و پایین زیاد دارد. هر چه بالاتر رفتی از آن طرف پایینتر میروی
Tamim Nazari
داستان و رمان خوانان به پختگی و اعتلاء احساسی و عاطفیشان است که از دیگران متمایزند...»
زینب دهقانی
زیر نور ماه مقبرههای کاملاً سفید اغنیا سایههای سیاه خود را روی زمین پهن کرده بودند گویی قصد داشتند صلیبهای آهنی قبر فقرا را در خود محو کنند.
pejman
مینوبه حیران بود که آیا اینان با تهی شدن از احساسات و عواطف زیبای بشری به پایان زندگیشان میرسیدند یا این احساسات و عواطف زیبای بشری بود که اینان را آن هنگام که دیگر بینهایت پیر و زشت میشدند ترک میگفت؟
Hana
لین یو تانگ (Lin yu tang) ادیب پرآوازه چینی است که میگوید: «... غرض از یک داستان کوتاه به گمان من این است که کسی که آن را میخواند با رضامندی احساس کند که به بینشی ویژه از خصایص بشری دست یافته و دانش او از زندگی بیشتر شده و دلسوزی و عشق و همدلیاش با آحادی از نوع بشر افزونتر گشته است...»
Morteza.Mkh
انسان با به دوش کشیدن آدمی با هشتاد و شش سال سن نه فقط بدن بلکه تمامی وزن سنگین تاریخ عمر او را که دهها سال روی هم توده شده روی پشت خود حمل میکند.
Tamim Nazari