بریدههایی از کتاب فرانکنشتاین
۳٫۷
(۳۹)
کس نمیداند وسوسهٔ علم تا چد حد است مگر آنکه خود اسیرش شده باشد. پیشرفت در حوزههای دیگر یعنی پیشروی تا سرحد دانش پیشینیان و بس؛ اما در مسیر علم همواره رزق کشف و تحیر موجود است
آرمان
وقتی کذب اینقدر با حقیقت پهلو میزند, آدم دیگر دلش به چه خوش باشد؟
آرمان
چه کسی جز هموطنانم شعف مرا از دیدار دوبارهٔ چشمهها و کوهها و از همه بیشتر دریاچهٔ زیبا درک میکند؟
آرمان
تلاش نوابغ هر چقدر هم به خطا رفته باشد در نهایت بعید است به نفع بشریت تمام نشود
آرمان
تحصیل ذهنش را صیقل نداده
آرمان
آخ که چقدر از دوز و کلک این دنیا متنفرم! یکی کشته میشود و فیالفور جان دیگری را با شکنجهای تدریجی میگیرند و جلادان با اینکه دستهایشان به خون یک بیگناه آغشته است خیال میکنند چه گُلی به سر دنیا زدهاند. اسمش را هم میگذارند کیفر. چه اسم نفرتانگیزی! وقتی به زبان میآید میفهمم که قرار است مجازاتی به کسی تحمیل شود بدتر و سنگینتر از انتقامهایی که بیرحمترین ستمگران دنیا میگیرند.
آرمان
آموزههای رواقیون که میگفتند مرگ بلا نیست و ذهن آدم باید به غیبت ابدی عزیزانش عادت کند از آن حرفهاست. حتی کاتو هم بر سر جنازهٔ برادرش گریه کرد.»
آرمان
بعد از تسلط کامل به زبانهای یونانی و لاتین حالا توجهش جلب سه زبان فارسی، عربی و عبری شده بود. من هم که همواره از بطالت بیزار بودهام، حالا که سعی در دوری از فکر و خیال داشتم و از مطالعات گذشته متنفر بودم, از همراهی با دوستم در یادگیری شعر و ادبیات لذت میبردم و از خواندن آثار اُدبای شرق نهتنها درس بلکه آرام میگرفتم. حزن آثارشان تسکینبخش است و شادیشان به حدی میرسد که من در متون نویسندگان هیچ بلاد دیگری ندیدهام. نوشتههایشان را که میخوانی گویی زندگی پُر میشود از آفتاب گرمابخش و باغ نسترن، از اخم و لبخند جفاکاری خوبرو، از آتشی که دل را میسوزاند. چه تفاوتها که با اشعار مردانه و قهرمانخواه یونان و روم دارند.
آرمان
انسان کامل باید همیشه ذهنی آرام و آسوده داشته باشد و هرگز نگذارد عطش یا هوسی گذرا آرامشش را به هم بزند. معتقدم کسب دانش هم از این قاعده مستثنا نیست. اگر پژوهشی که خود را وقفش میکنی به تضعیف عواطف و از بین بردن علاقه به لذتهای ساده و بیغلوغش منجر شود, پس آن پژوهش قطعاً منافی قاعده است, به عبارتی درخور ذهن بشر نیست. اگر این قاعده همیشه سرلوحهٔ کار قرار میگرفت و اگر هیچ انسانی نمیگذاشت هدف و حرفهاش مانعی بر سر راه عواطف خانوادگی شود یونانیان هرگز به بردگی گرفته نمیشدند، سزار کشورش را از بین نمیبرد، کشف آمریکا بهمرور رخ میداد و امپراتوریهای مکزیک و پرو نابود نمیشدند.
آرمان
تلاش نوابغ هر چقدر هم به خطا رفته باشد در نهایت بعید است به نفع بشریت تمام نشود
آرمان
علیالظاهر جاهطلبی پژوهشگران محدود شده بود به نابودی دیدگاههایی که من علاقهام به علم را اساساً مدیون همانها بودم. از من انتظار میرفت خیالپردازیهای بیحدوحصر را کنار بگذارم و حقایقی کمارزش را فرابگیرم.
آرمان
گفتن ندارد حال و احوال کسانی که جبرانناپذیرترین بلای عالم عزیزشان را از آنها میگیرد، گفتن ندارد تهی شدن کالبد از هستی و یأسی که بر چهره مینشیند. عمری نیاز است تا بالاخره آدم خودش را قانع کند که او، آن که هر روز میدیدیمش و گویی حیاتمان در گرو حیاتش بود، تا ابد ما را تنها گذاشته. عمری نیاز است تا باور کنیم روشنای چشم عزیزی بیفروغ و زنگ صدایی چنان آشنا و گوشنواز خاموش شده و دیگر به گوش نخواهد رسید. روزهای اول به این فکر و خیالها میگذرند, اما چون گذر زمان واقعیتِ مصیبت را عیان میکند تازه تلخیِ حقیقیِ اندوه به جان مینشیند. اما کدام آدمی است که دست بیشرم فلک عزیزی را از چنگش ندزدیده باشد؟ و چرا من از غمی بگویم که همه دیدهاند یا خواهند دید؟ زمانی میرسد که دیگر سوگواری نه واجب که مکروه مینماید و چون لبخندی بر لبی بیاید، اگر هم حرمتشکنی فرض شود، منع نمیشود.
آرمان
از آنجا که کسی ما را با تنبیه از تحصیل دلزده نکرده بود عاشق درس و مشق بودیم و سرگرمیمان تماشای محنتی بود که دیگر بچهها هنگام تحصیل میکشیدند. درست است که کتابهای زیادی نمیخواندیم و زبانهای خارجی را همگام با آنهایی که بر سبیل رایج مشق میکردند و تنبیه میشدند یاد نمیگرفتیم, اما آنچه میآموختیم رد پایدارتری بر حافظهمان میگذاشت.
آرمان
آزادی را بهتر از هر کس دیگری قدر میدانست و هوسرانی را باوقارتر از هر انسان دیگری در مهار خود داشت.
آرمان
از من به مهربانی یاد کن که شاید دیگر هرگز نشانی از من نیابی.
آرمان
اما کمبودی دارم که تا امروز نتوانستهام برآوردهاش کنم و حالا فقدانش در اینجا مرا به رنجی جانکاه کشانده. دوستی ندارم مارگارت؛ آن زمان که سرشار از شوق و ذوق موفقیتم, کسی نیست در شادیام شریک شود؛ چون ناامیدی مرا دربرمیگیرد, کسی نیست به وقت اندوه دلداریام دهد. بله، باید عواطفم را بر کاغذ پیاده کنم اما کاغذ رسانهای است ضعیف برای انتقال احساسات. من در طلب انسانی هستم که مرا درک کند و حرف مرا از نگاهم بخواند. خواهرجان، شاید بگویی رقیقالقلب شدهام اما با تمام وجود به دوستی محتاجم. هیچکس را اطراف خود نمیبینم که مهربان و در عین حال شجاع باشد, دانشآموخته باشد و در عین حال وسعت دید داشته باشد. دوستی میخواهم همسلیقهٔ خودم که طرح و نقشههایم را بپذیرد و ارتقا دهد. آخ که چنین دوستی چه کمکها که به برادر مفلوک تو نمیتوانست بکند!
آرمان
آیا من استحقاق نیل به هدفی بزرگ را ندارم؟ درست است که عمرم در ناز و نعمت گذشته اما سرافرازی را ترجیح دادم به هر وسوسهای که ثروت پیش رویم گذاشته بود. ای کاش صدایی امیدبخش به پرسشم پاسخی مثبت میداد! عزم و ارادهام استوار است اما امیدم ثبات ندارد و بیشتر اوقات افسردهام. میخواهم سفری دورودراز و پرمشقت شروع کنم که پیشامدهای ناگهانیاش صبر و شکیبایی میطلبد: من نهفقط باید دیگران را سرحال نگه دارم, بلکه آنگاه که سرخورده شوند باید بر خود نیز مسلط شوم.
آرمان
حجم
۴۰٫۸ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۲۴ صفحه
حجم
۴۰٫۸ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۲۴ صفحه
قیمت:
۱۱۵,۰۰۰
۶۹,۰۰۰۴۰%
تومانصفحه قبل
۱
صفحه بعد