بریدههایی از کتاب کنترل ذهن وراج
۳٫۴
(۴۶)
میتوانیم از افکارمان برای تغییر افکارمان استفاده کنیم. راهش فاصله گرفتن ذهنی از موضوعی است که فکر ما را به خود مشغول کرده است.
آرامش
البته محدود کردن توجهت روی چیزی فینفسه ایرادی ندارد. برعکس، این کار اغلب برای بهتر پرداختن به موقعیتهای چالشی و احساسهای ناشی از آنها ضروری هم هست. ولی وقتی ما خودمان را گیرافتاده در مشکلاتمان میبینیم و تواناییِ منعطفانه به عقب زوم کردن را _ به منظور دیدن چشمانداز کلی_ از دست میدهیم، آن وقت صدای درون ما به نشخوار ذهنی تبدیل میشود.
آرامش
کلماتی که از ذهن ما میگذرند، میتوانند وجودمان را از هم بپاشند؛ در عین حال میتوانند ما را به سمت موفقیتهای بزرگ سوق دهد... بهشرطی که بدانیم چطور آنها را کنترل کنیم. گونهٔ ما صدای درون را در سیر تکاملش شکل داده که میتواند ما را در وراجیاش غرق کند؛ ولی همراهش ابزارهایی را هم فراهم آورده که آن را به بزرگترین نقطهٔ قوت ما تبدیل میکند
آرامش
صِرف داشتن ژنی خاص معنایش این نیست که واقعاً بر تو تأثیر میگذارد. آنچه که تعیین میکند ما کیستیم، فعال بودن یا نبودن ژنهاست.
آرامش
طیفی از تجربههای معمول زندگی هم تهدید به شمار میروند؛ نمونهاش وقتی با موقعیتهایی روبهرو میشویم که مطمئن نیستیم میتوانیم از پس آنها برآییم یا نه: مواردی از قبیل بیکار شدن یا شروع کردن یک شغل جدید، دعوا با دوست یا عضوی از خانواده، نقلمکان کردن به شهری دیگر، رویارویی با یک بیماری، سوگواری بابت مرگ یک عزیز، طلاق گرفتن، زندگی در محلهای ناامن و .... اینها همگی وضعیتهای نامساعدی هستند که میتوانند یک واکنش به تهدید را برانگیزند. مشابه با واکنشی که وقتی در معرض خطرِ فیزیکی مستقیم هستیم، نشان میدهیم. وقتی آژیر خطر مغزمان به صدا درمیآید، جسممان فوراً خودش را برای محافظت کردن از ما بسیج میکند، درست مثل کشوری که ارتشش را برای حملهای هماهنگ علیه تهاجم دشمن بسیج میکند.
آرامش
اغلب این واقعیت را نمیبینیم که استرس یک واکنش سازگاری است و به جسم ما کمک میکند تا به موقعیتهای بالقوه تهدیدآمیزْ سریع و مؤثر واکنش نشان دهد؛ بنابراین استرس به خودی خود چیز بدی نیست. اما وقتی که مزمن میشود -یعنی وقتی صدای آژیرِ «جنگ یا گریز» در ما خاموش نمیشود- خصوصیت سازگارکنندگی خود را از دست میدهد، و آن وقت است که مشکلساز میشود. و صدالبته مقصر اصلی مزمن شدن استرسْ وراجی ذهن ماست.
آرامش
البته شبکههای اجتماعی فقط بستری برای (بیش از حد) به اشتراک گذاشتن افکار و احساساتی که در سرمان میگذرند فراهم نمیآورند؛ شیوههایی هم که گفتوگوهای درونی ما را از مسیر خود خارج میکنند، منحصراً با همدلی و زمان مرتبط نیستند. شبکههای اجتماعی علاوه بر اینها، به ما مجال میدهند چیزی را عرضه کنیم که میخواهیم دیگران باور کنند دارد در زندگیهایمان اتفاق میافتد، و لذا نوع مطالبی که میگذاریم میتواند وراجی ذهن دیگران را تشدید کند.
آرامش
افرادی که احساسهای خود را در فضای مجازی بیش از حد با دیگران به اشتراک میگذارند، با این کارشان هنجارهای ناگفته را زیر پا میگذارند و کاربران آرزو میکنند کاش آنها در دنیای واقعی به دنبال جلب حمایت دوستانشان باشند. عجیب نیست که افراد افسرده بیشتر از بقیه مطالب شخصی منفی روی شبکههای اجتماعی میگذارند، چون جریان افکار منفی افسردگیشان را تشدید میکند و طبیعتاً میل به نوشتن در آنها بیشتر میشود؛ با این حال، (در مقایسه با کسانی که افسرده نیستند) شبکههای اجتماعی در نظر این افراد کمتر مفیدند.
آرامش
بسیاری از ما آستانهٔ محدودی برای شنیدن درددل دیگران داریم، حتی درددل عزیزانمان! همینطور آستانهٔ محدودی داریم برای تحمل درددلِ مکرر دیگران، وقتی که ببینیم آنها خودشان به درددل ما گوش نمیدهند. رابطهها بر شالودهٔ عمل متقابل شکوفا میشوند. برای همین است که رواندرمانگران بابت در اختیار گذاشتن زمانشان از ما پول میگیرند و دوستان نمیگیرند. بنابراین وقتی این توازن گفتوگویی به هم میخورد روابط بین ما و دیگران تیره میشود.
بدتر اینکه وقتی چنین اتفاقی میافتد، همان کسانی که بیش از حد از احساسهایشان حرف میزنند و ناخواسته اطرافیانشان را از خود میرانند، کمتر قادر به حل مشکلات هستند. این مسئله پر کردن شکاف رابطههایشان را سختتر میکند و چرخهٔ معیوبی را شروع میکند که میتواند به یک نتیجهٔ سمّی ختم شود: یعنی، تنهایی و انزو
آرامش
ما افکار درون سرمان را برای شنوندگان دلسوزی که میشناسیم به زبان میآوریم به این امید که حمایتشان را جلب کنیم، ولی زیادهروی در این کار درنهایت به فراری دادن همان آدمهایی منجر میشود که از همه بیشتر به آنها نیاز داریم! انگار درد وراجیمان آنقدر زیاد است که حساسیت ما را نسبت به دیدن اشارات دیگران کم میکند. اشاراتی مبنی بر اینکه دیگر طاقتشان دارد طاق میشود و حوصلهٔ شنیدن ندارند! واضحتر بگویم، معنای حرفم این نیست که صحبت کردن با دیگران درمورد مشکلات فینفسه زیانبار است. ولی نشان میدهد که وراجی ذهن چطور میتواند یک تجربهٔ بالقوه مفید را به چیزی منفی تبدیل کند.
آرامش
احساسهای منفی قوی مثل نیروی محرکی بودند که افراد را به درددل کردن با دیگران سوق میدادند. به نظر میرسید این یکی از قانونهای طبیعت انسانی است. تنها استثناهای این قانون دو مورد بودند: یکی وقتی که آدمها احساس شرمساری میکردند و اغلب مایل بودند پنهانش کنند، و دیگری اَشکال خاصی از لطمههای روحی که میخواستند از پرداختن به آنها اجتناب نمایند.
آرامش
رسید: آدمها احساس میکنند باید درمورد تجربههای منفیشان با دیگران حرف بزنند. ولی این تمام ماجرا نبود. هرچه احساس منفیشان شدیدتر بود، بیشتر دلشان میخواست دربارهاش حرف بزنند. بهعلاوه، آنها اکثر اوقات به صحبت درمورد آنچه اتفاق افتاده بود برمیگشتند و این کار را بارها و بارها در طول ساعتها، روزها، هفتهها، ماهها و گاهی تا پایان عمرشان انجام میدادند.
آرامش
وراجی ذهن باعث میشود که دانشآموزان امتحانهایشان را خراب کنند، در بازیگران ترس از صحنه ایجاد میکند و مذاکرات کسبوکار را تضعیف مینماید. برای مثال طبق یافتههای یک تحقیق، اضطراب باعث میشود افراد در مذاکرات کاری پیشنهادهای اولیهٔ ارزانتری ارائه دهند، از بحثها زودتر خارج شوند و پول کمتری به دست آورند. این شیوهٔ خیلی محترمانهای برای گفتن این حرف است که آنها در کارشان شکست خوردهاند، آن هم بهخاطر وراجی ذهنشان!
آرامش
ولی وراجی ذهن میتواند تمام ظرفیت نورونی تو را از آنِ خودش کند! نشخوار ذهنی توجه ما را بهشدت روی منبع آشفتگی احساسیمان متمرکز میکند، درنتیجه نرونهایی را که میتوانستند بهتر به ما خدمت کنند میدزدد. درواقع، ما با توجه کردن به یک «وظیفهٔ دوگانه» کارکردهای اجراییمان را کُند میکنیم، یعنی وظیفهٔ انجام آن چیزی که میخواهیم انجامش دهیم و وظیفهٔ گوش دادن به صدای دردمند درونمان. از منظر عصبشناختی، وراجی ذهن به این شکلْ توجه ما را تقسیم کرده و به ناکارآمدی آن منجر میشود.
آرامش
بارها، آدمهایی که سالها تلاش کردهاند در مهارتی استاد شوند دیدهاند که وقتی وراجی ذهنشان آنها را در خود غرق کرده آن مهارت، مثل شِورلت قدیمی زهواردر رفتهای از کار افتاده است! این پدیده منحصر به ورزشکاران نیست؛ میتواند برای هرکسی که در کاری مهارت یافته اتفاق بیفتد. از معلمانی که طرح درسشان را از بر هستند گرفته تا بنیانگذاران استارتآپهایی که در گذر زمان نطقهای بلندبالایی را برای معرفی کارشان به سرمایهگذاران یاد گرفتهاند و جراحانی که عملهای پیچیدهای را انجام میدهند که سالها طول کشیده در آنها استاد شوند. از کار افتادنِ این مهارتها اساساً به این دلیل است که گفتوگوهای ما با خودمان روی توجه ما تأثیر میگذارد.
آرامش
دلیلی که آدمها هنگام ساکت شدن صدای درونشان راحت میشوند، این نیست که این صدا بلایی از جانب تکامل ماست. همانطور که دیدیم، ما چنین صدایی در سرمان داریم چون هدیهٔ بینظیری است که ما را از خیابانهای نیویورک تا رؤیاهایمان همراهی میکند. به ما مجال میدهد به شیوههایی خارقالعاده زندگی کنیم، به هدفهایمان برسیم، آنچه را که میخواهیم خلق کنیم، با دیگران ارتباط برقرار کنیم و معلوم کنیم که کیستیم. ولی وقتی که همین صدا آرامآرام به وراجی تبدیل میشود، اغلب چنان طاقتفرساست که میتواند باعث شود فایدهاش را فراموش کنیم و شاید حتی آرزو کنیم که کاش اصلاً صدای درون نداشتیم!
آرامش
یک فکرْ فکر دیگری را بیدار میکرد. گاهی اوقات فکرِ خطورکرده به ذهنشان سازنده بود؛ گاهی نبود. بهعلاوه آنها مقدار قابلتوجهی از زمان را صرف فکر کردن درمورد خودشان میکردند و ذهنهایشان بهسوی تجربهها، احساسها، آرزوها و نیازهای خودشان کشیده میشد. تعجبی هم ندارد؛ به هر حال یکی از اصلیترین ویژگیهای «حالت پیشفرض» ما تمرکز بر خود است.
آرامش
ما درست همانطور که درمورد کارهایی که کردهایم و کارهایی که انجام خواهیم داد، یا کارهایی که دوست داریم انجام دهیم، با دوستانمان صحبت میکنیم درموردشان با خودمان هم حرف میزنیم.
آرامش
یک مجموعه تحقیقات نشان داد آدمهایی که معمولاً عظمت و بزرگی دنیا را درک میکردند، در نظر دوستانشان آدمهای متواضعتری میآمدند. آنها فروتنی بیشتری در رفتارشان نشان میدادند، دیدگاهشان درمورد نقاط ضعف و قوتشان متعادلتر بود (هر دو از مشخصههای بارز خردمندی) و نقش عوامل تأثیرگذار بیرونی روی موفقیتهایشان را بهخوبی قبول داشتند.
its_Samane 🌱
درحقیقت تأثیرِ احساس کوچکی کردن در برابر عظمت چیزها روی رفتار، چنان شدید است که دیگران بیاختیار متوجهش میشوند.
its_Samane 🌱
حجم
۲۲۴٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۰۰ صفحه
حجم
۲۲۴٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۰۰ صفحه
قیمت:
۶۱,۰۰۰
۳۰,۵۰۰۵۰%
تومان