بریدههایی از کتاب مثل نهنگ نفس تازه می کنم
۴٫۵
(۳۵۸)
زن حتی اگر چشمه باشد، باید بگذارد رهگذران برای نوشیدنش خم بشوند، زانو بزنند و لبهای تشنۀ خود را به آنها برسانند. چشمهها نباید دنبال تشنهها بدوند و مسیرشان را برای پیدا کردن آنها کج کنند. مقصد رود دریاست، هرچند از این عبور، دشتها هم سبز میشوند.
اشتیاق
به سپیده حرفی نزدم، چون فهم مثل میوه باید آرامآرام برسد. طول میکشد تا آدم بفهمد چیزهای مهمتری توی این دنیا برای حرص خوردن هست
اشتیاق
اندوه مثل راهزنی با لباسِ مبدلِ گدایی سر راه میایستد و از آدم چیزی میطلبد؛ چیزی را از حال میگیرد و به گذشته اضافه میکند، به گذشتهای که درگذشتهاست.
kh.A
پشم زرین نماد قدرته، قدرتی که زن باید بهدست بیاره، اما نباید خودش رو توی این مسیر نابود کنه. چطور میشه هم قدرت داشت و هم مهربون بود؟ این تکلیف زن در مرحلۀ دومه. اگر زنها همچنان بر ابراز نیاز یا خشم متمرکز باشند، کسی حرفشون رو نمیفهمه و فقط به خودشون آسیب میزنند. زنها برای بهدست آوردن قدرت، باید به زبانی غیر از خشم و ابراز نیاز، سخن بگن.
kh.A
دردها دو جورند: دردهای مفید و دردهای بیفایده؛ دردهایی که ما را نمیکشند، اما قویتر میکنند، و دردهایی که ما را ضعیف میکنند و از بین میبرند. ما انتخاب میکنیم که چطور درد بکشیم.
kh.A
بزرگواریهات رو یاد خودت بنداز، نه بزرگیهات رو. آزادگیهات رو یاد خودت بنداز، نه آزادیهات رو.
kh.A
لبخند بر لب، میگوید: «میشه صبر کرد، اونقدر تا حقیر شد؛ میشه هم صبر کرد، جوری که عزیز شد. اون صبر رو بلد بشو. تحمل و صبر باهم فرق دارن.»
kh.A
رهایی پاداش کسی است که مأموریتش را خوب انجام داده، مثل یک استکان چای بعد از یک دنیا کار.
fr
علی با دستهای کوچکش دستمال را روی خطوط مدادشمعی میکشد، اما لکهها کامل پاک نمیشوند. لکهها هیچوقت کامل پاک نمیشوند. گاهی لکهها جزو هویت آدم میشوند. گاهی خود آدم میشود لکهای روی دیوار بلند زندگی. اما مهم این است که با دستهایت، هرچقدر کوچک، برای پاککردن لکهها تلاشکنی. این را دارم از علی یاد میگیرم.
fr
ارزش هر دلی به حرفهایی است که برای نگفتن دارد.
fr
این حال من است؛ نه میتوانم خودم را به مادر بودن و زن بودن خالی راضیکنم و نه میتوانم ریحانه و علی و حتی امیریل را رها کنم.
fr
با همین دستها و پاهای کوچک ،به زندگی پرشتاب من فرمان ایست داد و به من فرصت درنگ. از آسمان پرت شد وسط زندگی من و به من فهماند که گرچه بهنظر اقیانوسم، عمقم یک بند انگشت بیشتر نیست.
fr
عاقلانه ازدواج کردم، با چشم باز. امیریل را کاملاً میشناختم. کسی را که نمیشناختم خودم بودم.
fr
خیلی گم و گیجم. این روزا هی دفتر خاطراتم رو میخونم تا خودم رو یادم بیاد. یادم رفته کی بودم.
دستهایش را با حوله خشک میکند.
بزرگواریهات رو یاد خودت بنداز، نه بزرگیهات رو. آزادگیهات رو یاد خودت بنداز، نه آزادیهات رو.
fr
خیلی گم و گیجم. این روزا هی دفتر خاطراتم رو میخونم تا خودم رو یادم بیاد. یادم رفته کی بودم.
دستهایش را با حوله خشک میکند.
بزرگواریهات رو یاد خودت بنداز، نه بزرگیهات رو. آزادگیهات رو یاد خودت بنداز، نه آزادیهات رو.
fr
چرا هیچکس به ما نگفت برای خوشبخت شدن عشق کافی نیست؟
fr
من میخواستم همیشه منحصربهفرد بمانم، لااقل توی چشمهای امیریل. اما نشد.
fr
گاهی اگر طرف مقابلت دریا هم باشد، نمیفهمد چه میگویی. شاید هم اشکال از توست که میخواهی چیزی را به دریا بفهمانی، چیزی خلاف ذاتش، خلاف توان و درکش از بودن. دریا را هم اگر نپذیری، نمیتوانی از بودن با آن لذت ببری
fr
«سِوادی ندارُم که مِثِ خودت قلمبهسلمبه حرف بزنُم، اما اینه میدونُم که اگه چیزایی که مو دیدُم تو دیده بودی، میفهمیدی آدمیزاد یه بار بیشتر زندگی نمیکنه، ولی خودش با خودش میتونه کاری کنه که روزی هزار بار بمیره!»
fr
شاید اگر مستورۀ چند ماه قبل بودم، گریه میکردم. اما مدتهاست خالی از احساس شدهام. منطق مطلقم. منطقی بود که عاشق شوم. بهگمانم، منطقیتر از این نمیشد عاشق شد. منطقی بود که مادر شوم و منطقی بود که بهخاطر بچهها در خانه بمانم. اما حالم بد است و این منطقی نیست.
fr
حجم
۴۷۵٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۸۴ صفحه
حجم
۴۷۵٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۸۴ صفحه
قیمت:
۹۵,۰۰۰
۲۸,۵۰۰۷۰%
تومان