بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مثل نهنگ نفس تازه می کنم | صفحه ۲۵ | طاقچه
کتاب مثل نهنگ نفس تازه می کنم اثر معصومه امیرزاده

بریده‌هایی از کتاب مثل نهنگ نفس تازه می کنم

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۵از ۳۴۵ رأی
۴٫۵
(۳۴۵)
علی در خواب شبیه روز اول آفرینش است، همان‌قدر رؤیایی، همان‌قدر نورانی، و وقتی بیدار می‌شود، مثل همۀ آدم‌هایی است که یک روز بیدار می‌شوند و واقعیت زندگی محکم توی صورتشان می‌خورد، همان‌قدر بی‌قرار و ناراحت. نزدیک نماز صبح
ملکی
 لطفی که به منّت و کنایه آلوده‌ش کنی مث آبیه که توی کاسۀ کثیف به کسی تعارف کنی، به درد هیچ‌کس نمی‌خوره. در خودم فرومی‌روم. بی‌بی ادامه می‌دهد: «به حرف بد هم باید خوب فکر کرد، بعد به زبون اُورد. تازه اگه به زبون اُوردنش دردی رو افاقه کنه. گاهی هم آدم می‌تونه درد رو نگه داره تو خودش تا همون درد درمونش بشه.»
ملکی
یومّا دمنوش عناب و ترنجبین را روی عسلی گذاشته تا خنک شود. بی‌بی علی را قنداق می‌کند. می‌خواهم در آغوشش بگیرم. یومّا می‌گوید: «شیرت الان گرمه. خنک شدی، بهش شیر بده تا ببریمش حموم.»
ملکی
این‌جور حرف‌ها توقعاتی را هم که در آدم نیست بیدار می‌کنند. توقع خواسته می‌شود و خواسته آرزو. آرزو حسرت می‌شود و مرز بین نیاز و خواسته گم می‌شود. چشم باز می‌کنی و می‌بینی بوی نمور حسرت همه‌جای زندگی‌ات را پر کرده.
ملکی
می‌شود. اگر ازدواج نیمی از دین‌داری باشد، حتماً مادری نیمی از عرفان است.
اشک انار
«در آغوش آدم‌های این شهر، برای من گرمایی نهفته نیست.»
🌱
هروقت توی خانه کار بدی می‌کردیم، دیگر آن روز حق انجام هیچ کاری را نداشتیم. می‌گفت هرکسی لیاقت ندارد کار کند. من و محبوبه دوروبرش می‌پلکیدیم، بالشت پشت‌سرش می‌گذاشتیم، برای بابا شربت درست می‌کردیم، و یک‌لنگه‌پا دم در می‌ایستادیم تا دلش نرم می‌شد و لب می‌زد: «ظرفا رو بشورین.» بال درمی‌آوردیم که بخشیده شده‌ایم. هیچ‌وقت کار کردن تنبیه ما نبود.
saqqa
یومّا می‌گفت: «وقتی از شوهرت دل‌چرکی، از شیطون به خدا پناه ببر. شیطون از دعوای زن و مرد خوشش می‌آد.»
saqqa
چرا باید دوست داشته باشم یا نیاز داشته باشم آدم‌ها به من توجه کنند؟ وقتی در مرکز توجه هستی، مثل کاریکاتور رشد می‌کنی. جاهایی از وجودت که به آن‌ها توجه می‌شود بزرگ می‌شوند و جاهایی از وجودت کوچک می‌مانند، مانند من که فقط شخصیت اجتماعی‌ام بزرگ شده‌بود و چیزی مثل زنانگی و مادرانگی محو بود.
saqqa
چشم می‌بندم و به خودم تشر می‌زنم: «نگو توران خانم نذاشت من برگردم، بگو من بودم که حرمت قول شوهرم رو نگه داشتم. به‌قول امام علی، نگو امینی به من خیانت کرد، بگو من به دست خائنی امانتی سپردم. مسئولیت تصمیمت رو بپذیر.»
saqqa
 معشوقۀ روز بی‌نواییت منم.
saqqa
آیم بر تو، چو باز مانم ز همه.
saqqa
علی به‌طرز مشکوکی ساکت است. از اتاق بیرون می‌آیم. با اولین قدم، زیر پایم دانه‌های مرطوبی را احساس می‌کنم. توجهم جلب می‌شود. قدم برمی‌دارم و دانه‌ها بیشتر می‌شوند. روی فرش، روی مبل، حتی روی میز تلویزیون و ناهارخوری، پر است از این دانه‌ها. چشمم به علی می‌خورد که لخت ایستاده. خدای من! تازه می‌فهمم چه اتفاقی افتاده. به طرفش خیز برمی‌دارم.  علی! علی! خدا بگم چی‌کارت کنه، بچه! تو که تموم زندگی من‌و نجس کردی.
saqqa
کفگیر را توی قابلمه می‌چرخانم. به دو تکه ماهی‌ای فکر می‌کنم که صبح، با تردید، اضافه از فریزر درآوردم. روزیِ یک جنینِ در شکمِ مادر توی دیگ خانۀ ماست و برای بار هزارم، دلم می‌خواهد از شرم، زمین دهان باز کند و من را ببلعد که اسم سقط را زیر سقف این خانه بردم.
saqqa
اگر توقع درک همدیگر پیش از گفت‌وگو نبود، شاید موفق‌تر بودم. قبلاً در برخورد با مردها موفق بودم. بدون تشر، بدون غرغر، بدون انتقاد و سرزنش، نیازم را می‌گفتم و آن‌ها را برای برطرف کردن آن توانمند جلوه می‌دادم. این احساس قدرت آن‌ها را با من همراه می‌کرد. اما با امیریل، نه بر سر ناز بودم نه نیاز. نیازها روی هم تلنبار می‌شدند و وقتی به زبان می‌آمدند که اشک جان‌گداز بودند، شکوِه و شکایت و شماتت بودند.
saqqa
اگر زن‌ها همچنان بر ابراز نیاز یا خشم متمرکز باشند، کسی حرفشون رو نمی‌فهمه و فقط به خودشون آسیب می‌زنند. زن‌ها برای به‌دست آوردن قدرت، باید به زبانی غیر از خشم و ابراز نیاز، سخن بگن.
saqqa
هرچند برای زن کوچک درونم سخت است، اما باید بپذیرم در محرومیت‌هایی که به‌وسیلۀ امیریل بر من نازل می‌شود، هدیه‌های شگفت‌تری نهفته‌است.
saqqa
بچه‌ها! ازنظر علامه طباطبایی، دو گروه انسان توی این کرۀ خاکی زندگی می‌کنن: آدمای بدبخت و آدمای خوشبخت. ازنظر علامه، انسانی بدبخته که فکر کنه رنج یا حال بد یا اتفاق بدی که به اون می‌رسه مسببی غیر خدا داره؛ یعنی خودش یا دیگران رو مستقل بالذات می‌دونه. بدبختا به مقام مالکیت خدا جاهل‌اند و بینواها به این‌واون چنگ می‌زنند تا حالشون رو خوب کنن یا حالشون رو بد نکنن. اما خوشبختا چی؟ اونا هیچ موجودی رو مستقل نمی‌دونن و فقط خدا رو مالک می‌دونن. علامه می‌گه، چون می‌دونن از خدا جز جمیل و خیر صادر نمی‌شه، پس می‌فهمن که هیچ‌چیز در عالم مکروه نیست تا از اون بدشون بیاد و هیچ مخوفی نیست تا از اون بترسن و هیچ مهیبی نیست تا از اون به‌دلهره بیفتن و هیچ محذوری نیست تا از اون برحذر بشن
زهرا حاتمی
به امیریل اخم نمی‌کنم که چرا دیر جنبیده. سینی را به لیلا می‌دهم و از او هم عبور می‌کنم. دارم سعی می‌کنم برای خودم، برای این بچه‌ها، برای امیریل، کافی باشم. آدمی که برای خودش کافی است مدام از خودش دفاع نمی‌کند و با هر نسیمی، به‌هم نمی‌ریزد.
زهرا حاتمی

حجم

۴۷۵٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۴۸۴ صفحه

حجم

۴۷۵٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۴۸۴ صفحه

قیمت:
۹۵,۰۰۰
تومان
صفحه قبل۱
...
۲۴
۲۵
صفحه بعد