بریدههایی از کتاب مثل نهنگ نفس تازه می کنم
۴٫۵
(۳۴۵)
«این خداست که تصمیم میگیرد تو را کجای قالی زندگی ببافد، گلی درشت وسط قالی یا برگی ریز در حاشیه.
zahra
«تو ضعیف نیستی عزیزم، تو ظریفی. پیچک که نباید بار به دوش بکشه، باید قد بکشه رو تن لخت دیوار. دیوار به اون محکمی چیه، بدون پیچک؟ هیچی، یه حجم سیمانی سرد. پیچک چیه بدون دیوار؟ هیچی، خزیده روی زمین پست. دیوار پشت و پناه پیچکه و پیچک داروندار دیوار. بیا به من تکیه بده، ظریف من. تو ضعیف نیستی.»
p.kameli
بهار دارد تمام میشود و من هنوز شکوفه نزدهام. همهٔ آن بوسههای تصنعی، مبارکبادهای سطحی، آرزوهای بیرمقی که سال خوبی داشته باشید، همه و همه، برای من بیمعنایند. زمستانی شدهام که به هیچ بهاری نمیرسد.
melika
- اَروح لیچ فِدوا، بنتی. چقدر تو خودت میریزی؟
لبخند میزنم. از اینکه باری را به دل بکشم نمیترسم. ارزش هر دل به حرفهایی است که برای نگفتن دارد.
melika
توقع خواسته میشود و خواسته آرزو. آرزو حسرت میشود و مرز بین نیاز و خواسته گم میشود. چشم باز میکنی و میبینی بوی نمور حسرت همهجای زندگیات را پر کرده.
کاربر ۵۹۸۸۴۱۱
چشمه اگر باشی، برای خودت راهی پیدا میکنی تا دریا، بیدغدغهٔ اینکه تشنهها جلوتر صف کشیدهاند یا نه.
کاربر ۲۷۹۱۹۱۲
آدم وقتی از گفتن خسته شود، سکوت میکند. اما نمیفهمم اگر از سکوت هم خسته شد، چه باید بکند.
کاربر ۲۷۹۱۹۱۲
«عاشقی جرم قشنگی است، به انکار مکوش.»
کاربر ۲۷۹۱۹۱۲
من بهاندازهٔ دریا تشنهام و او بهاندازهٔ کوزهای، مهر به من تعارف میکند.
کاربر ۲۷۹۱۹۱۲
خدا برگهٔ امتحانی رو که بنده از پسش برنیاد دستش نمیده. هر اتفاقی بیفته، تو از پسش برمیآی.
کاربر ۲۷۹۱۹۱۲
لبخند میزنم. از اینکه باری را به دل بکشم نمیترسم. ارزش هر دل به حرفهایی است که برای نگفتن دارد.
نوری
«این خداست که تصمیم میگیرد تو را کجای قالی زندگی ببافد، گلی درشت وسط قالی یا برگی ریز در حاشی
کاربر ۲۷۹۱۹۱۲
- بیبی، دورهٔ این نوع زندگیها سر اومده، دورهای که تنها راهحل زنا صبر بود. بلکه آقا بزرگ بشه یا سرش به سنگ بخوره و بهتر بشه.
لبخند بر لب، میگوید: «میشه صبر کرد، اونقدر تا حقیر شد؛ میشه هم صبر کرد، جوری که عزیز شد. اون صبر رو بلد بشو. تحمل و صبر باهم فرق دارن.»
کاربر ۱۴۱۵۵۰۵
- جرئت نزدیکتر شدن به تو را ندارم. بهگمانم، روزگار تاب آنهمه مهری که میتواند بین من و تو ردوبدل شود را ندارد. این خیال نیست. تو تعبیر رؤیای نادیدهٔ منی. میخواهم دست تو را بگیرم و در هرم نفسهای تو، پا از این اقلیم بیرون بگذارم، بهسراغ جزیرهای بروم که هنوز آفریده نشدهاست. شاید آنجا از قضاوقدر در امان بمانیم. آیا تو نیز همانقدر که من دلبستهٔ توام مرا میخواهی؟ امروز عطرت را در راهروهای دانشگاه نفس کشیدم. لابهلای آنهمه بو شناختم. این اگر عاشقی نیست، پس چیست؟ از خدا خجالت میکشم، اما عاشق شدهام.
hosna_iran
بهقول امام علی، نگو امینی به من خیانت کرد، بگو من به دست خائنی امانتی سپردم. مسئولیت تصمیمت رو بپذیر.
s.habibifard
گوشهٔ دفترم مینویسم: «چه میکوشی به طنازی که بر ابرو گره بندی؟ / به هر حالت که بنشینی، میان جمع زیبایی»
s.habibifard
عشق همیشه همراهم بود / و از دور تماشایم میکرد / اما عقل مراقب بود / که بین من و عشق خلوتی میسر نشود./ روزی عقل به خواب غرور رفت / و من در دشت آزادی / عشق را به آغوش کشیدم. / عقل که بیدار شد، دواندوان از جادهٔ ندامت تا دشتِ آزادی دوید / اما وقتی به ما رسید / که دیگر دیر بود.»
s.habibifard
«وقتی از شوهرت دلچرکی، از شیطون به خدا پناه ببر. شیطون از دعوای زن و مرد خوشش میآد.»
کاربر ۱۶۳۱۵۹۸
این خود ما هستیم که با سکوت، لبخند، حرف زدن یا نزدن، مشخص میکنیم آدمها میتوانند تا چه اندازه به ما نزدیک شوند.
کاربر ۱۶۳۱۵۹۸
چه ساده بودم که گمان میکردم زندگی همان دلهرهها و از دور دیدنهاست، همان ریاضتهای پیش از رسیدن و وصل است
کاربر ۱۶۳۱۵۹۸
حجم
۴۷۵٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۸۴ صفحه
حجم
۴۷۵٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۸۴ صفحه
قیمت:
۹۵,۰۰۰
تومان