بریدههایی از کتاب مثل نهنگ نفس تازه می کنم
۴٫۵
(۳۵۸)
من آن مرغم که آوایی ندارم، به شاخ آرزو جایی ندارم/ رموز عشق را میدانم، اما زبان گرم و گویایی ندارم
کاربر ۱۹۳۷۲۴۸
زَنیِتی زن به چای دم کردنشه و دم نزِدنش.
کاربر ۱۹۳۷۲۴۸
«خدایا! من چند ساله تنها زندگی میکنم. هیچوقت پام رو کج نذاشتم. نذاشتی دلم هرزهگرد و هرجایی بشه. تو همیشه هوام رو داشتی، مراقبم بودی. میتونم به دلم و تو اعتماد کنم؟»
کاربر ۱۹۳۷۲۴۸
بزرگواریهات رو یاد خودت بنداز، نه بزرگیهات رو. آزادگیهات رو یاد خودت بنداز، نه آزادیهات رو.
کاربر ۱۹۳۷۲۴۸
بینیاز از شانهای نیستم که بخواهم سر روی آن بگذارم، اما من اینطور تربیت نشدهام که هرچقدر خسته، به اولین دیوار سر راهم تکیه بزنم.
کاربر ۱۹۳۷۲۴۸
زان خشم دروغینش، زان شیوهٔ شیرینش، عالم شکرستان شد. تا باد، چنین بادا! / قهرش همه رحمت شد، زهرش همه شربت شد، ابرش شکرافشان شد. تا باد، چنین بادا!
کاربر ۱۹۳۷۲۴۸
«بطیءالزوال» یعنی «چیزهایی که بهکندی زایل میشوند»، مانند جوانی، و «سریعالزوال» یعنی «چیزی که سریع از بین میرود»، مثل صورت انسان شرمناک.
کاربر ۱۹۳۷۲۴۸
بعضی چیزها درست نمیشوند، هرچقدر هم بکَنی و وصل کنی. باید بکَنی و بیندازی دور، مثل من که خودم را از خودم کندم و دور انداختم. من درستبشو نبودم.
کاربر ۱۹۳۷۲۴۸
بی عشق سر مکن که دلت پیر میشه
کاربر ۱۹۳۷۲۴۸
کنار بچهها خوابیدهام و به سقف خیرهام، به سقفی که امنیت است، اما مانع آزادی. اگر سقفها پنجره میشدند و دریچهای رو به آسمان بودند، چقدر خوب بود! اگر پدرم فقط مرا بهعنوان دختر خانه نمیخواست، اگر امیریل فقط مرا بهعنوان مادر بچههایمان نمیخواست، اگر سرهنگ فقط مرا بهعنوان یک کارمند نمیخواست، اگر همهٔ مردها باورمیکردند که هر زن میتواند وجودی تودرتو باشد، این لطیفِ قدرتمند، این ظریفِ مقاوم را باورمیکردند و نمیخواستند هرکدام به نفع اعتقاداتشان چیزی از او بکنند و دور بیندازند، شاید سقفها پنجره میشدند و امنیت و آزادی باهم صلح میکردند.
maryam
خدایا! هر زن از ظرافت بهرهٔ مشخصی برده، اما میتواند صاحب لطافتی بیپایان باشد. کمکم کن. من برای تربیت بچههایم، برای خوشبخت بودن، برای زندگی ابدی کردن، به این لطافتی که با ذکاوت درهم آمیخته محتاجم. از این زمختی روح نجاتم بده. به من عقلِ جمیل بده، تدبیر ظریف، مدیریت لطیف. تو همهٔ اینها را در من از روز اول گذاشتهای. کمک کن این پردهٔ زمخت را از رویشان بردارم. لطیف بودن پنهانیترین تصمیم هر زن است. کمکم کن این تصمیم پنهانی را بگیرم.
zspd
لطفی که به منّت و کنایه آلودهش کنی مث آبیه که توی کاسهٔ کثیف به کسی تعارف کنی، به درد هیچکس نمیخوره.
کاربر ۱۹۳۷۲۴۸
گوشهٔ دفترچهام مینویسم «عواطف مادرانه». هر روز بیشتر از قبل به آن مبتلا میشوم. عجیب است در یک نفر دو قلب بتپد و دو عقل بشکفد.
کاربر ۱۹۳۷۲۴۸
زنی که مردش میداند عاشق اوست مثل شطرنجبازی است که شگردهایش لو رفته.
کاربر ۱۹۳۷۲۴۸
«در آغوش آدمهای این شهر، برای من گرمایی نهفته نیست.»
کاربر ۱۹۳۷۲۴۸
ارزش هر دل به حرفهایی است که برای نگفتن دارد.
کاربر ۱۹۳۷۲۴۸
وقتی قبول میکنی مادر باشی، خیلی از سختیها را هیچکس نمیتواند از دوشت بردارد
کاربر ۱۹۳۷۲۴۸
گاهی اگر طرف مقابلت دریا هم باشد، نمیفهمد چه میگویی. شاید هم اشکال از توست که میخواهی چیزی را به دریا بفهمانی، چیزی خلاف ذاتش، خلاف توان و درکش از بودن. دریا را هم اگر نپذیری، نمیتوانی از بودن با آن لذت ببری
Fp Fp
مایکل پرسید: «چطور میتونم خدا رو پیدا کنم؟» والدو جواب داد: «با مهربونی.» مایکل گفت: «مهربونی؟ من پدرومادرم رو دوست دارم، تو رو دوست دارم، عروسکم رو دوست دارم.» والدو گفت: «این یه شروع خوبه، اما تو باید بتونی بیشتر محبت کنی. تو میتونی همه رو دوست داشته باشی.» مایکل پرسید: «حتی تیم رو که به صورتم شن پاشید؟»
- حتی تیم رو. وقتی تو افرادی رو که دوست داشتنشون سخته دوست داشته باشی، به خدا و به جانشینی اون خیلی نزدیک میشی.
Amir
فقط این آدمها هستند که میتوانند پوست هم را بکنند، بدون آنکه خونی ریخته شود. فهمیدن درد دارد، اما شکر هم دارد. شکرانهٔ فهمیدن صبر است و صبر با همهٔ تلخی و سختی، میوهٔ شیرین شعف را به بار میآورد.
Amir
حجم
۴۷۵٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۸۴ صفحه
حجم
۴۷۵٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۸۴ صفحه
قیمت:
۹۵,۰۰۰
۲۸,۵۰۰۷۰%
تومان