بریدههایی از کتاب مثل نهنگ نفس تازه می کنم
۴٫۵
(۳۵۸)
- لطفی که به منّت و کنایه آلودهش کنی مث آبیه که توی کاسهٔ کثیف به کسی تعارف کنی، به درد هیچکس نمیخوره.
Laya Sadegh
بچه اگر جاهل و کمسن باشد و گم بشود، وقتی پیدا شد، مادر فقط بغلش میکند. اما اگر بچه بالغ بود و خودش گذاشت و رفت یا حتی گم شد، موقع برگرداندنش به خانه، مادر تشر میزند و پدر گوشمالی میدهد، اما سرآخر، وقت خواب، به صورت بچه نگاه میکنند و خوشحالاند که برگشته. اگر بعد از توبه گوشمالی هم شدید، تعجب نکنید. خدا بالغ حسابتان کرده. چه توی بغلتان گرفت چه تشر زد، تن بدهید. چون او با همهٔ بزرگیاش، به سمت شما برگشته و صدایتان زده. بندهٔ پشیمان بندهای است که صدای خدا را شنیدهاست.
میثاق
کاش آن وقتها که سر کلاس بغض میکردم و میخواندم عشق اسطرلاب اسرار خداست، این روزها را میدیدم و میفهمیدم دارم زر مفت میزنم.
ازغدی
من از این حرام، از این مال شبههدار، چشم میپوشم، تو خودت از راه حلال، منو بینیاز کن!
شمع
شیطان در گذشته و حزن آدمی و در آینده و ترس او خانه دارد.
para32oo
اختیار زن با مرده، اختیار دل مرد با زن. مرد به زن میتونه حکم کنه اینجا برو، اونجا نرو. زنم میتونه حکم کنه، اما حکم زن حکم دله؛ به ظاهر نیست، به باطنه.
para32oo
فکری که شفاف نباشد تکیهگاه درستی برای تولید احساس نیست. باید پیش از تلنبار شدن احساس، از درست بودن فکر مطمئن شد، چون این افکار ما هستند که احساسهایمان را تولید میکنند.
para32oo
فهم مثل میوه باید آرامآرام برسد. طول میکشد تا آدم بفهمد چیزهای مهمتری توی این دنیا برای حرص خوردن هست.
para32oo
«میشه صبر کرد، اونقدر تا حقیر شد؛ میشه هم صبر کرد، جوری که عزیز شد. اون صبر رو بلد بشو. تحمل و صبر باهم فرق دارن.»
Parisa
گاهی در زندگی مجبور میشوی از چیزی ببخشی که خود به آن محتاجی، مثل من که آشوبم و همین یک ذره آرامشم را به او میبخشم. شاید تفسیر «ینفقون مما تحبون» همین باشد.
محدثه
گاهی در زندگی مجبور میشوی از چیزی ببخشی که خود به آن محتاجی، مثل من که آشوبم و همین یک ذره آرامشم را به او میبخشم. شاید تفسیر «ینفقون مما تحبون» همین باشد
para32oo
از اینکه به من فرصت دوباره دادی، ممنونم! هر بحران، بهار یک مسئولیت تازه است. مسئولیت امشب من این است که دلم را با تو برای گرفتن و دادن این جوانهٔ ترد یکدله کنم. باید هر لحظه به سمت تو برگردم و با اعتماد به تو، قسمتی از پادشاهیات باشم. تو من را زن آفریدی. تو من را قوی، مثل یک نهنگ، آفریدی.
مریم.
خدایا! هر زن از ظرافت بهرهٔ مشخصی برده، اما میتواند صاحب لطافتی بیپایان باشد. کمکم کن. من برای تربیت بچههایم، برای خوشبخت بودن، برای زندگی ابدی کردن، به این لطافتی که با ذکاوت درهم آمیخته محتاجم. از این زمختی روح نجاتم بده. به من عقلِ جمیل بده، تدبیر ظریف، مدیریت لطیف. تو همهٔ اینها را در من از روز اول گذاشتهای. کمک کن این پردهٔ زمخت را از رویشان بردارم. لطیف بودن پنهانیترین تصمیم هر زن است. کمکم کن این تصمیم پنهانی را بگیرم.
مریم.
زنها با درک کلیات، میتونند زندگی رو اونجور بسازن که میخوان.
«زندگی»، «خواستن» و «ساختن». به این کلمهها فکر میکنم.
مریم.
حتماً برات کادوی گرونی میخرن.
برمیگردد پشت میز. لبهایم را به پایین کش میدهم. با ناراحتی میگوید: «نمیخرن؟ تو چرا هیچچیزت مثل آدمیزاد نیست؟» لبخند میزنم. دلم نمیخواهد این حرفها ادامه پیدا کنند. اینجور حرفها توقعاتی را هم که در آدم نیست بیدار میکنند. توقع خواسته میشود و خواسته آرزو. آرزو حسرت میشود و مرز بین نیاز و خواسته گم میشود. چشم باز میکنی و میبینی بوی نمور حسرت همهجای زندگیات را پر کرده.
moonlight
حالا به راز فاصلهها و حد نگهداشتنها پیبردهام، به اینکه زن حتی اگر چشمه باشد، باید بگذارد رهگذران برای نوشیدنش خم بشوند، زانو بزنند و لبهای تشنۀ خود را به آنها برسانند. چشمهها نباید دنبال تشنهها بدوند و مسیرشان را برای پیدا کردن آنها کج کنند. مقصد رود دریاست، هرچند از این عبور، دشتها هم سبز میشوند.
حُرّه_عین
وقتی بابابزرگت منو از روستا برد، تا مدتها گریه میکردم. شبا یواشکی توی دلم بهش لیچار میگفتم که باعثوبانی این دوری شد.
من یه سال هر شب تا صبح گریه کردم، امیریل حتی یه بار نفهمید.
گونهام را نوازش میکند.
ولی یه روز فهمیدم کسی که منو از روستا به شهر کشوند خدای خسرو بود، نه خسرو.
از پنجرۀ آشپزخانه به آسمان نگاه میکنم. باد ابرهای سیاهی که ماه را دورهکردهاند کنار میزند. جملۀ بیبی را کلمهکلمه مرور میکنم.
شرکت مهندسان جوان رایانه ساز نوالهدی
«کاری که دوست داری خدا برات انجام بده خودت انجام بده. اگه دوست داری خدا ببخشدت، اول خودت خودت رو ببخش. اگه دوست داری خدا نوازشت کنه، دستی که مال خداست رو بکش به سرت.»
حُرّه_عین
وقتی در مرکز توجه هستی، مثل کاریکاتور رشد میکنی. جاهایی از وجودت که به آنها توجه میشود بزرگ میشوند و جاهایی از وجودت کوچک میمانند، مانند من که فقط شخصیت اجتماعیام بزرگ شدهبود و چیزی مثل زنانگی و مادرانگی محو بود. خدا آب این دیگ را اندازه کرد.
حُرّه_عین
برای او همینقدر بس است. پس من با بقیۀ خودم چه کنم؟ با توانم در مدیریت، قدرتم در تحلیل و برنامهریزی، با صدایم که میتوانم با آن سخنرانی کنم، با دستهایم که میتوانم با آنها بنویسم، با اینهمه مهر که در من میجوشد، با این هیجانی که گاهی من را از هجومش میکُشد، با این غم غربت که انگار غم محقری است، با اینهمه رؤیای عاشقانه، با اینهمه خیالهای زنانه؟
حُرّه_عین
حجم
۴۷۵٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۸۴ صفحه
حجم
۴۷۵٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۸۴ صفحه
قیمت:
۹۵,۰۰۰
۲۸,۵۰۰۷۰%
تومان