بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مثل نهنگ نفس تازه می کنم | صفحه ۲۴ | طاقچه
تصویر جلد کتاب مثل نهنگ نفس تازه می کنم

بریده‌هایی از کتاب مثل نهنگ نفس تازه می کنم

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۵از ۳۵۸ رأی
۴٫۵
(۳۵۸)
دوستی‌های قدیمی مثل پیوندهای خونی ناگسستنی‌اند.
حُرّه_عین
چقدر خوب است کسی مراقبت باشد، بدون این‌که تو را ضعیف بپندارد!
حُرّه_عین
«بعضی چیزها دائم‌اند و بسیاری بطیءالزوال و بسیاری سریع‌الزوال.» یکی از دانشجوها می‌گوید: «استاد، مثال بزنین.»  «بطیءالزوال» یعنی «چیزهایی که به‌کندی زایل می‌شوند»، مانند جوانی، و «سریع‌الزوال» یعنی «چیزی که سریع از بین می‌رود»، مثل صورت انسان شرمناک.
حُرّه_عین
اما من از یقین به شک افتادم. چه بدبختم که با عادت‌هایم زندگی کردم و گمانم این بود که این‌ها اعتقادات من هستند!
حُرّه_عین
من آن آدم قبلی نیستم و البته مشکل این نیست، مشکل اینجاست که من هنوز آن آدم بعدی هم نشده‌ام.
حُرّه_عین
بی‌بی می‌گفت: «زن و مرد مثل آب و قندن؛ یکی سفت و یکی روون. تا باهم حل نشن، شربت نمی‌شن.‌»
حُرّه_عین
دید که من هر سال نمایشگاه عکاسی را در راهروهای دانشگاه برگزار می‌کنم، اما نمی‌دانست عکاس اهل یک‌جا نشستن نیست. دید که شب شعری نیست که من را دعوت نکنند، اما نمی‌دانست شاعر سربه‌هواست.
حُرّه_عین
خواهر، تو خیلی سخت می‌گیری. می‌خوای همه‌چی رو طرف خودش بفهمه؛ فوقش اگه نفهمید، بشینی منطقی و خشک باهاش حرف بزنی. باور کن خیلی چیزا رو نمی‌شه حتی با حرف زدن، درست کرد. بچه بودیم، یادته؟ بابا دعوامون می‌کرد، من دو دیقه بعد رو پاش بودم، تو تا دو روز قهر بودی.
حُرّه_عین
 بی‌بی! مگه اینجا هنده که من خودم برا خودم کسی رو دست‌وپا کنم؟  تو که هرکی از فامیل اومد پس زدی. حتماً می‌خوای خودت برا خودت جفت پیدا کنی. به‌سمتش می‌چرخم.  هنوز اندازۀ شما منورالفکر نشده‌م. نگاهم می‌کند.  مادر، بی عشق سر مکن که دلت پیر می‌شه. کاش همان شب به بی‌بی گفته بودم که عشق مثل بلا بر سرم نازل شده! شاید اگر می‌فهمید، حذرم می‌داد. شاید هم از چشم‌هایم خوانده بود که بی‌مقدمه این حرف‌ها را زد.
حُرّه_عین
 لطفی که به منّت و کنایه آلوده‌ش کنی مث آبیه که توی کاسۀ کثیف به کسی تعارف کنی، به درد هیچ‌کس نمی‌خوره.
حُرّه_عین
زنی در من هست که همین‌قدر آرام و نترس است، اما زن دیگری هم لب طاقچۀ دلم نشسته؛ زن نه، دختربچه‌ای که پاهایش را تکان‌می‌دهد و وقتی می‌ترسد؛ پشت چادر بی‌بی قایم می‌شود. از من فقط همین زن شجاع را دیده‌اند. آن دختر اخمو، آن زنی که ناخن‌هایش را گاهی از اضطراب می‌جود، آن زنی که دست می‌کشد روی شکمش و می‌گوید «یعنی من بچه دارم؟»، آن زنی که هنوز یک پای فکرش پیش کنکور دکتری است، آن‌ها هیچ‌کدام این‌همه آدم را که در من نفس می‌کشند ندیده‌اند.
حُرّه_عین
من می‌توانستم به‌تنهایی یک شهر را به‌هم بریزم، اما حالا این شهر، با این حال‌وهوای سرد، من را به‌هم ریخته. چیزی در من زنده شد، دمیده شد و من به سمت جدیدی از بودن متمایل شدم. مثل مهاجری که وطنش را ترک می‌کند و به‌سوی رؤیایی می‌رود، من از خودم به خودم کوچیدم. اما «دلم برای خودم تنگ می‌شود گاهی».
حُرّه_عین
دلم دریا می‌شود و موج برمی‌دارد و شیشۀ مردمک چشم‌هایم شرجی می‌شود.
حُرّه_عین
به تایپ فیش‌ها ادامه می‌دهم: می‌توان عقل مردمحورِ مدرن را نقد کرد و با ورود عقل مادرانه به عرصۀ سیاست‌گذاری‌های اجتماعی، زنان را از حاشیه به متن حیات فلسفی بشر کشاند. کریستوا چون افلاطون عقیده دارد که تمایلات و عواطف مادرانۀ زنان به لایتناهی متعلق است، همان لایتناهی‌ای که در عقل نمی‌گنجد.
حُرّه_عین
 همیشه جایی از وجودت هست که آن را ندیده گرفته‌ای. او در کمین می‌ایستد و یواشکی زل می‌زند به تو. وقتش که بشود، می‌آید خودش را می‌مالد به همۀ زندگی‌ات تا انتقام تمام سال‌های بی‌توجهی‌ات را بگیرد.
یه نفر
هرچقدر می‌بخشی، خدا «هل من مزیدی» می‌گوید و باز می‌خواهد که ببخشی تا از خودِ طماع و حقیرت خالی، و با خودِ بزرگش یکی شوی
یه نفر
دردها دو جورند: دردهای مفید و دردهای بی‌فایده؛ دردهایی که ما را نمی‌کشند، اما قوی‌تر می‌کنند، و دردهایی که ما را ضعیف می‌کنند و از بین می‌برند. ما انتخاب می‌کنیم که چطور درد بکشیم.
یه نفر
«می‌شه صبر کرد، اون‌قدر تا حقیر شد؛ می‌شه هم صبر کرد، جوری که عزیز شد. اون صبر رو بلد بشو. تحمل و صبر باهم فرق دارن
یه نفر
همیشه هوش و هنر خوشبختت نمی‌کند
یه نفر
این‌جور حرف‌ها توقعاتی را هم که در آدم نیست بیدار می‌کنند. توقع خواسته می‌شود و خواسته آرزو. آرزو حسرت می‌شود و مرز بین نیاز و خواسته گم می‌شود. چشم باز می‌کنی و می‌بینی بوی نمور حسرت همه‌جای زندگی‌ات را پر کرده.
کاربر ۲۴۲۲۵۱۶

حجم

۴۷۵٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۴۸۴ صفحه

حجم

۴۷۵٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۴۸۴ صفحه

قیمت:
۹۵,۰۰۰
۲۸,۵۰۰
۷۰%
تومان