بریدههایی از کتاب مثل نهنگ نفس تازه می کنم
۴٫۵
(۳۵۸)
اندوه مثل راهزنی با لباسِ مبدلِ گدایی سر راه میایستد و از آدم چیزی میطلبد؛ چیزی را از حال میگیرد و به گذشته اضافه میکند، به گذشتهای که درگذشتهاست.
گلابتون بانو
بهگمانم، آدمها همانقدر میتوانند احساسات ما را کنترل کنند که ما در ذهنمان به آنها قدرت میدهیم.
گلابتون بانو
اگر از خط خوبی یک درجه منحرف شوی، تا به خودت بیایی، در امتداد زندگی میل کردهای به بینهایت بدی.
گلابتون بانو
چرا مردها وقتی سراسر نیازی، به تو پشت میکنند، و وقتی از آنها رو میگیری، به تو نیازمند میشوند؟ چرا وقتی آویزانی، گریزاناند و وقتی گریزانی، آویزان؟
گلابتون بانو
غریب همیشه با نیمی از خودش زندگی میکند، چون نیم دیگرش در وطن جا مانده.
گلابتون بانو
بهگمانم، آدمها همانقدر میتوانند احساسات ما را کنترل کنند که ما در ذهنمان به آنها قدرت میدهیم.
Amir
علی با دستهای کوچکش دستمال را روی خطوط مدادشمعی میکشد، اما لکهها کامل پاک نمیشوند. لکهها هیچوقت کامل پاک نمیشوند. گاهی لکهها جزو هویت آدم میشوند. گاهی خود آدم میشود لکهای روی دیوار بلند زندگی. اما مهم این است که با دستهایت، هرچقدر کوچک، برای پاک کردن لکهها تلاش کنی.
Amir
باقی لقمهها را مثل بغضی کال، نجویده، قورت میدهم. کاش امیریل بلد بود آرامم کند، بغلم کند، اشکهایم را با انگشت پاک کند، ببوسدم، دستش را روی قلبم بگذارد و بگوید «دختر! تو قوی هستی، تو میتونی»، اما توی سبزیها دنبال تره میگردد. لقمهاش را نه مثل من سخت، خیلی راحت، قورت میدهد و میگوید: «البلاء للولاء.» این را میگوید و ظرفها را از روی میز جمع میکند. زیر لب تکرارش میکنم. هزار بار مضمون این جمله را در درسهایمان خواندهام:
هرکه را ذوق محبت بیشتر/ سینهاش از شوق محنت ریشتر
rabiee67
به صورت آرام علی نگاه میکنم. من میخواستم آدم بکشم؟ من نمیتوانم دست علی را بگیرم، ببرم پیش قاضی صدیق و بگویم «استاد، من آمادگی روانی ندارم یا بچهم سندرم داون داره. من تحملش رو ندارم. من برنامههای زیادی برای آینده دارم. میشه به کشتن بچهم حکم بدین؟». از قاضی صدیق خجالت میکشم، از خدای او بیشتر. جنین وکیلمدافع ندارد. جنین بیدفاع و در سکوت، کشته میشود.
rabiee67
شیطان در گذشته و حزن آدمی و در آینده و ترس او خانه دارد. اگر بتوانم خودم را از اندوه گذشته و ترس از آینده خالی کنم، اگر بتوانم پای تابلوی زندگی، مثل چشمهای شبرنگ ماهگل، درنگ کنم، چقدر کار هست که میتوانم انجام دهم، چقدر حرف دارم برای گفتن، چقدر دست دارم برای نوازش، چقدر پا برای دویدن.
اشک انار
اما میتوانم به این رنج معنای دیگری بدهم و از صفحهٔ رنجهایم محوش کنم. برنج را توی دیگ میریزم و آبش را اندازه میگیرم. این دانهها توی یک بند انگشت آبِ رویِ سرشان پخته میشوند. اگر آب بیشتر باشد، شفته میشوند و اگر کمتر، سفت و خام میمانند. من در انبوهی از تعریفها و تمجیدها غرق بودم. خدا دیگ زندگی من را کج کرد و آب را اندازه گرفت. مورد توجه بودن. چرا باید دوست داشته باشم یا نیاز داشته باشم آدمها به من توجه کنند؟ وقتی در مرکز توجه هستی، مثل کاریکاتور رشد میکنی. جاهایی از وجودت که به آنها توجه میشود بزرگ میشوند و جاهایی از وجودت کوچک میمانند، مانند من که فقط شخصیت اجتماعیام بزرگ شده بود و چیزی مثل زنانگی و مادرانگی محو بود. خدا آب این دیگ را اندازه کرد.
reihaneh
بهقول بیبی، آدم خون توی گلویش را اگر نتواند قورت دهد، جلو بقیه تف هم نمیکند.
Amir
«اَلوَلَد سِرُّ اَبیه» یعنی «فرزند راز پدر خویش است». آنچه ما در ضمیر خود پنهان میکنیم در فرزند آشکار میشود. اگر در دل، حسد، تکبر، تنوعطلبی یا هر رذیلت اخلاقی پنهان کردهاید، بدانید که در فرزند آشکار خواهد شد.
کاربر ۲۸۲۶۴۳۸
من از جلبکهای ته حوض وجودم که با چوب اتفاقات بالا میآیند
کاربر ۱۹۶۱۷۱۹
مایکل پرسید: «چطور میتونم خدا رو پیدا کنم؟» والدو جواب داد: «با مهربونی.» مایکل گفت: «مهربونی؟ من پدرومادرم رو دوست دارم، تو رو دوست دارم، عروسکم رو دوست دارم.» والدو گفت: «این یه شروع خوبه، اما تو باید بتونی بیشتر محبت کنی. تو میتونی همه رو دوست داشته باشی.» مایکل پرسید: «حتی تیم رو که به صورتم شن پاشید؟»
- حتی تیم رو. وقتی تو افرادی رو که دوست داشتنشون سخته دوست داشته باشی، به خدا و به جانشینی اون خیلی نزدیک میشی.
مایکل، درحالیکه عروسکش را به بالشت تکیه میداد، پرسید: «خدا میخواد همهٔ ما اونو پیدا کنیم؟»
- خدا میخواد همهٔ ما یه قسمت از پادشاهی اون باشیم.
- همه دربارهٔ جانشینی خدا و پادشاهی اون میدونن؟
والدو، درحالیکه ملحفه را روی مایکل میکشید، گفت: «نه، اما ما همهٔ اونا رو دوست داریم. اونا این راز شگفتانگیز رو بعداً یاد میگیرن.»
Neda F
یومّا آنقدر لطیف است که همیشه یک حالت رضا و شکری توی قلبش موج میزند. همین است که یومّا میتواند بابا را به کاری که نمیخواهد راضی کند. بابا با تمام غرورش، با یومّا لجولجبازی ندارد. زن ناشکر شوهرش را لجوج میکند. این حرف را همیشه بیبی میزد، اما حالا معنیاش را میفهمم: خدایا! هر زن از ظرافت بهرهٔ مشخصی برده، اما میتواند صاحب لطافتی بیپایان باشد. کمکم کن. من برای تربیت بچههایم، برای خوشبخت بودن، برای زندگی ابدی کردن، به این لطافتی که با ذکاوت درهم آمیخته محتاجم. از این زمختی روح نجاتم بده. به من عقلِ جمیل بده، تدبیر ظریف، مدیریت لطیف. تو همهٔ اینها را در من از روز اول گذاشتهای. کمک کن این پردهٔ زمخت را از رویشان بردارم. لطیف بودن پنهانیترین تصمیم هر زن است. کمکم کن این تصمیم پنهانی را بگیرم.
Neda F
یومّا میگفت: «وقتی از شوهرت دلچرکی، از شیطون به خدا پناه ببر. شیطون از دعوای زن و مرد خوشش میآد.»
Neda F
دردها دو جورند: دردهای مفید و دردهای بیفایده؛ دردهایی که ما را نمیکشند، اما قویتر میکنند، و دردهایی که ما را ضعیف میکنند و از بین میبرند. ما انتخاب میکنیم که چطور درد بکشیم.
پرهيزكار
این خود ما هستیم که با سکوت، لبخند، حرف زدن یا نزدن، مشخص میکنیم آدمها میتوانند تا چه اندازه به ما نزدیک شوند.
پرهيزكار
آدمی که برای خودش کافی است مدام از خودش دفاع نمیکند و با هر نسیمی، به هم نمیریزد.
پرهيزكار
حجم
۴۷۵٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۸۴ صفحه
حجم
۴۷۵٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۸۴ صفحه
قیمت:
۹۵,۰۰۰
۲۸,۵۰۰۷۰%
تومان