بریدههایی از کتاب مثل نهنگ نفس تازه می کنم
۴٫۵
(۳۴۵)
از اینکه به من فرصت دوباره دادی، ممنونم! هر بحران، بهار یک مسئولیت تازه است. مسئولیت امشب من این است که دلم را با تو برای گرفتن و دادن این جوانهٔ ترد یکدله کنم. باید هر لحظه به سمت تو برگردم و با اعتماد به تو، قسمتی از پادشاهیات باشم. تو من را زن آفریدی. تو من را قوی، مثل یک نهنگ، آفریدی.
مریم.
خدایا! هر زن از ظرافت بهرهٔ مشخصی برده، اما میتواند صاحب لطافتی بیپایان باشد. کمکم کن. من برای تربیت بچههایم، برای خوشبخت بودن، برای زندگی ابدی کردن، به این لطافتی که با ذکاوت درهم آمیخته محتاجم. از این زمختی روح نجاتم بده. به من عقلِ جمیل بده، تدبیر ظریف، مدیریت لطیف. تو همهٔ اینها را در من از روز اول گذاشتهای. کمک کن این پردهٔ زمخت را از رویشان بردارم. لطیف بودن پنهانیترین تصمیم هر زن است. کمکم کن این تصمیم پنهانی را بگیرم.
مریم.
زنها با درک کلیات، میتونند زندگی رو اونجور بسازن که میخوان.
«زندگی»، «خواستن» و «ساختن». به این کلمهها فکر میکنم.
مریم.
حتماً برات کادوی گرونی میخرن.
برمیگردد پشت میز. لبهایم را به پایین کش میدهم. با ناراحتی میگوید: «نمیخرن؟ تو چرا هیچچیزت مثل آدمیزاد نیست؟» لبخند میزنم. دلم نمیخواهد این حرفها ادامه پیدا کنند. اینجور حرفها توقعاتی را هم که در آدم نیست بیدار میکنند. توقع خواسته میشود و خواسته آرزو. آرزو حسرت میشود و مرز بین نیاز و خواسته گم میشود. چشم باز میکنی و میبینی بوی نمور حسرت همهجای زندگیات را پر کرده.
moonlight
وقتی بابابزرگت منو از روستا برد، تا مدتها گریه میکردم. شبا یواشکی توی دلم بهش لیچار میگفتم که باعثوبانی این دوری شد.
من یه سال هر شب تا صبح گریه کردم، امیریل حتی یه بار نفهمید.
گونهام را نوازش میکند.
ولی یه روز فهمیدم کسی که منو از روستا به شهر کشوند خدای خسرو بود، نه خسرو.
از پنجرۀ آشپزخانه به آسمان نگاه میکنم. باد ابرهای سیاهی که ماه را دورهکردهاند کنار میزند. جملۀ بیبی را کلمهکلمه مرور میکنم.
شرکت مهندسان جوان رایانه ساز نوالهدی
پشم زرین نماد قدرته، قدرتی که زن باید بهدست بیاره، اما نباید خودش رو توی این مسیر نابود کنه. چطور میشه هم قدرت داشت و هم مهربون بود؟ این تکلیف زن در مرحلۀ دومه. اگر زنها همچنان بر ابراز نیاز یا خشم متمرکز باشند، کسی حرفشون رو نمیفهمه و فقط به خودشون آسیب میزنند. زنها برای بهدست آوردن قدرت، باید به زبانی غیر از خشم و ابراز نیاز، سخن بگن.
حُرّه_عین
گاهی در زندگی مجبور میشوی از چیزی ببخشی که خود به آن محتاجی، مثل من که آشوبم و همین یک ذره آرامشم را به او میبخشم. شاید تفسیر «ینفقون مما تحبون» همین باشد.
حُرّه_عین
به سپیده حرفی نزدم، چون فهم مثل میوه باید آرامآرام برسد. طول میکشد تا آدم بفهمد چیزهای مهمتری توی این دنیا برای حرص خوردن هست.
یه نفر
این من بودم که بیش از نیاز آدمهای اطرافم، توی کاسهیشان مهر میریختم و وقتی سرریز میشد، بالای سر مِهرِ بر زمین ریخته شیون و زاری میکردم.
یه نفر
آدمیزاد یه بار بیشتر زندگی نمیکنه، ولی خودش با خودش میتونه کاری کنه که روزی هزار بار بمیره!
zmoghani
در آرزوی یار دلآزار کس نبود/ این رسم تازه را به جهان ما گذاشتیم
yas6453
خانوم امیرخانی، میدونم مثل من برای شما زیاده، اما مثل شما برای من نیست.
ب. قاسمی
عجیب است در یک نفر دو قلب بتپد و دو عقل بشکفد
ب. قاسمی
اگر ازدواج نیمی از دینداری باشد، حتماً مادری نیمی از عرفان است.
کاربر ۵۱۱۸۴۹۳
«وقتی از شوهرت دلچرکی، از شیطون به خدا پناه ببر. شیطون از دعوای زن و مرد خوشش میآد.»
اشتیاق
«کاری که دوست داری خدا برات انجام بده خودت انجام بده. اگه دوست داری خدا ببخشدت، اول خودت خودت رو ببخش. اگه دوست داری خدا نوازشت کنه، دستی که مال خداست رو بکش به سرت.»
اشتیاق
اندوه مثل راهزنی با لباسِ مبدلِ گدایی سر راه میایستد و از آدم چیزی میطلبد؛ چیزی را از حال میگیرد و به گذشته اضافه میکند، به گذشتهای که درگذشتهاست.
اشتیاق
خوبیها هم اگر تلنبار شوند، میگندند. چشمه اگر باشی، برای خودت راهی پیدا میکنی تا دریا، بیدغدغۀ اینکه تشنهها جلوتر صف کشیدهاند یا نه.
بهاره خیرآبادی
ارزش هر دلی به حرفهایی است که برای نگفتن دارد
بهاره خیرآبادی
دیشب به آقا میثم گفتم نمیدونم این دختِر چه دردی به دلشه که هر دفعه دری خونهش میزِنم، یه چشِش اشکه یه چشِش خون. دعاش کن خدا حاجِتی دلشا بده. گفت که معلومم نیست دردش دوا شه، حتی اگه حاجِتش روا شه.
reihaneh
حجم
۴۷۵٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۸۴ صفحه
حجم
۴۷۵٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۸۴ صفحه
قیمت:
۹۵,۰۰۰
تومان