بریدههایی از کتاب ابن مشغله (داستان یک زندگی، جلد اول)
۴٫۰
(۱۷۸۵)
کسی که نجابت را دکّان میکند، به نجابت و شرافت خودش ایمان و اعتقادی ندارد.
ملیکا بشیری خوشرفتار
آدم کلّهشقِّ مغرور، آدمیست که به خاطر هدفی، ایمانی، اعتقادی، باوری… حاضر است به راحتی تمام زندگی و «خود» ش را فدا کند.
بنابراین، یک آدم مغرور و یک آدم خودخواه هیچ وجه تشابهی با هم ندارند، و حتّی در تضاد با هم و در مقابل هم هستند. فقط یک مسأله هست، و آن اینکه آدمهای خودخواه __ به دلیل ذلیلبودن بیش از حد و آگاهی بر این ذلّت __ معمولاً رسمشان است که آدمهای مغرور و کلّهشق را خودخواه معرفی کنند تا از این رهگذر، به خودشان اهمیّت و اعتباری بخشیده باشند و راه و رسم خودشان را توجیه کرده باشند.
ملیکا بشیری خوشرفتار
به گمان من هر آدمی را کلّهشقّیهایش میسازد، یعنی به اعتبار مقدار کلّهشقّیاش، آدم است. البتّه منظورم خودخواهیهایش نیست. حساب خودخواهی از غرور به کلّی جداست و کلّهشقّی جزئی از غرور است، جزء مشاهدهشدنی غرور است. آدم خودخواه، آدم درماندهی مفلوکِ توسریخور بدبخت سیهروزیست که تن به هر جور نوکری میدهد به این دلیل که فقط خودش را میخواهد و هیچ چیز توی دنیا به اندازهی وجود خودش و زندهماندن خودش برایش اهمیّت ندارد. به این ترتیب، شرف هم برایش اهمیّت ندارد، اخلاق هم برایش اهمیّت ندارد، سلامت روح هم برایش اهمیّت ندارد، خانواده و دوست و میهن و ملّت و مردم هم برایش اهمیّتی ندارند. پای شما را هزار بار میبوسد، به این دلیل که میترسد مبادا به «خود» او صدمهیی بزنید.
ملیکا بشیری خوشرفتار
گفت: «نمیترسی از اینکه جنجال راه بیندازند و مثلاً بایکوتت کنند؟»
گفتم: «ابدا. من، در صورتیکه راهم را درست بروم از قضاوت هیچکس نمیترسم، بهخصوص قضاوت روشنفکران بدل که دلشان لک زده برای سقوط دیگران و چهار چشمی میپایند تا بهانهیی و مستمسکی پیدا کنند و آبروریزی راه بیندازند. آنها، دو جور آدم، راضیشان میکنند: آنان که شهید میشوند و آنها که سقوط میکنند، و اگر نتوانند دیگران را در یکی از این دو قالب جای بدهند، ناگزیرند که به کَلَک و نیرنگ و حقّهبازی متوسّل بشوند.»
ali
شما که ممطئناً مدّعی این نیستید که اینجا بهشت مطلق است و کمترین عیبی در هیچ کجایش وجود ندارد. بله؟ و از این گذشته، شما دزدی فلان تاجر را پنهان میکنید که چه؟ که هیچکس نفهمد؟ نگاه کنید و ببینید که همه میدانند و میفهمند __ از شرق تا غرب. پس برای آنکه همهی دنیا بدانند که اینجا، در این سرزمینِ مقدّسِ «گفتار، پندار، کردار نیک» واقعاً تاجر دزد وجود ندارد، باید واقعاً وجود نداشته باشد. باور نمیکنید؟ عیب ندارد. بعدها باور میکنید.
از اینها گذشته فراموش نکنید که ما با اینجور نوشتنها خودمان را حسابی گرفتار میکنیم، گرفتار قدرت همان آدمهای سه دفتری __ که خیلی کارها میتوانند بکنند، پس این ماییم که با نوشتن، زندگیمان را مغشوش میکنیم و خودمان را توی دردسر میاندازیم. و ماییم که قبول میکنیم احتمال دارد بزرگشدن بچّههایمان را نبینیم، عروسی آنها را و زندگی خوش آنها را. پس ما چگونه میتوانیم __ با چنین گذشتی __ نااهل و بد مقصود باشیم؟
ali
من میدانم که این چیزها را که مینویسم خیلیها میدانند؛ امّا فکری هستم که چرا نمینویسند، چرا نمیگو یند و باز نمیگویند؟ چرا پی نمیگیرند و به جایی نمیرسانند؟
و نکتهی جالب و دردناک این است که ما را که میخواهیم این چیزها را بنویسیم و تا حدّ ممکن و تا آنجا که ازمان برمیآید، به بهترشدن هر چیز که قابلیت بهترشدن را دارد کمک کنیم، «نااهل» میشناسند، یعنی ما، ما آدمهایی که هیچ چیز بجز یک شیشه جوهر پارکر و یک قلم فضول نق نقو نداریم و هیچکس نمیتواند __ البتّه اگر عقل داشته باشد __ در عشقمان به این خاک شک کند، مقاصد بدی داریم؛ امّا آن بابا با سه تا دفتر تقلّبی و میلیونها ثروت __ که حتّی نمیداند با آن چکار بکند __ و با فکر اینکه حدّاقل گمرک و مالیات را بپردازد، آدمیست نازنین و موافق و مطلوب؟
در کجای دنیا این استدلال را میپذیرند؟ و تازه، گیریم که بپذیرند، در ماهیّت مسأله که تغییری پیدا نمیشود. مگر ما نباید در سلامت بخشیدن به جامعهی خودمان سهمی داشته باشیم؟ مگر نباید عیب را در هر کجا که هست نشان بدهیم و آنقدر انگشتمان را روی آن بگذاریم که بشکند و قلمشود؟
دلم میخواهد بدانم که یک نویسنده اگر به این نکتهها نپردازد و معایب موجود در جامعهاش را ننویسد چه کار باید بکند؟
ali
هر سازِش، یک عامل سقوطدهنده است؛ حالا چه مقدار باعث سقوط میشود مربوط است به نوع سازِش. و منظور من از «سازِش» ، فداکردن یک «باور» و «اعتقاد» است در زمانی که هنوز به صحّت آن باور و اعتقاد، ایمانداریم.
ali
اگر، در روزگاری که شبهروشنفکران، ناامیدی را دکّان کردهاند و وسیلهی کسب، امید چیزی جز بلاهت به شمار نمیآید، ابنمشغله کتباً اقرار میکند که «به بلاهت امید آراسته است.»
ali
زندگی، مِلکِ وقف است دوست من! تو، حق نداری روی آن فساد کُنی و به تباهیاش بِکِشی، یا بگذاری که دیگران روی آن فساد کنند.
حق نداری بایر و برهنه و خلوت و بیخاصیتش نگه داری یا بگذاری که دیگران نگهش دارند. حق نداری بر آن ستم کنی و ستم را، روی آن، بر تن و روح خویش، خاموش و سر به زیر، بپذیری.
حق نداری در برابر مَظالمی که دیگران روی آن انجام میدهند سکوت اختیار کنی و خود را یک تماشاگرِ ناتوانِ مظلومِ بیپناه بنُمایی. حق نداری به بازیاش بگیری، لکّهدار و لجنْمالش کُنی، آلوده و بیحُرمتش کنی، یا دورش بیندازی.
حق نداری در آن، چیزی که به زیانِ دردمندان و ستمدیدگان باشد بکاری، برویانی، و بار آوری.
حق نداری علیهش، حتّی در بدترین روزگار و سختترین شرایط، اعلامیّه صادر کُنی، یا به آن دشنام بدهی.
حق نداری با رنگهای چرک و تیرهی شهوت، نفرت، دنائت و رذالت، رنگینش کنی.
zari
«حال» را میشود با درد گذراند؛ امّا تصوّر دردآلود بودن آینده و دوام بدون دگرگونی «حال» ، انسان را از پا در میآورد. بهشت، وعدهی کاملی نیست.
ali
راستی چرا هیچ مریضی حق ندارد به پزشک بگوید: «نسخهات مرا خوب نکرد. پولم را پس بده!» یا «نسخهات حال مرا فقط کمی بهتر کرد. بنابراین نصف پولم را پس بده!» هیچ میدانید که اگر روزی چنین چیزی رسم بشود، بدون تردید همهی دکترها __ حتّی بیاستعدادترینشان __ به فکر معالجهی جدّی مریضهایشان میافتند؟ یعنی قضیّهی طب و معالجه به کلّی شکل دیگری پیدا میکند؟
ali
آدم خودخواه، آدم درماندهی مفلوکِ توسریخور بدبخت سیهروزیست که تن به هر جور نوکری میدهد به این دلیل که فقط خودش را میخواهد و هیچ چیز توی دنیا به اندازهی وجود خودش و زندهماندن خودش برایش اهمیّت ندارد. به این ترتیب، شرف هم برایش اهمیّت ندارد، اخلاق هم برایش اهمیّت ندارد، سلامت روح هم برایش اهمیّت ندارد، خانواده و دوست و میهن و ملّت و مردم هم برایش اهمیّتی ندارند. پای شما را هزار بار میبوسد، به این دلیل که میترسد مبادا به «خود» او صدمهیی بزنید.
Mazdak
«قلب، خاک خوبی دارد.
در برابر هر دانه که در آن بنشانی، هزار دانه پس میدهد.
اگر ذرّهیی نفرت کاشتی، خروارها نفرت درو خواهی کرد.
و اگر دانهیی از محبّت نشاندی،
خرمنها بر خواهی داشت…»
Mazdak
استقلال، فقط به روح مربوط است __ البتّه با در نظر گرفتن شرایط. یادت باشد که حکم کلّی صادر نمیکنم. اگر روح تو، درون تو و قلب تو به چیزی متعالی و اخلاقی وابسته است و نه به مسائل آلودهی معیوب، تو سالم و مستقل و آزادمنشی؛ امّا اگر در بهشت خدا هم مزوّرانه در پی ارضای تمایلات سوداگرانهی خودت باشی، حتّی اگر پیراهن خونآلود قدّیسان را به تن کنی، چیزی نیستی که نیستی…
sahebeh68
«باید ایمان داشت که میتوان
بندگی نکرد و زنده ماند.
به گفتوگو نشستن،
گاهی،
شاید این ایمان را
در ما بیافریند.»
Afsaneh Habibi
و اینکه «جوان! تو از زیربنای مسائل تاریخی چه میدانی، از شرایط اجتماعی و خصوصیات اخلاقی مردم چه میدانی، و آیا اصولاً میدانی که تاریخ یعنی چه؟»
سیما
استقلال، فقط به روح مربوط است __ البتّه با در نظر گرفتن شرایط. یادت باشد که حکم کلّی صادر نمیکنم. اگر روح تو، درون تو و قلب تو به چیزی متعالی و اخلاقی وابسته است و نه به مسائل آلودهی معیوب، تو سالم و مستقل و آزادمنشی؛ امّا اگر در بهشت خدا هم مزوّرانه در پی ارضای تمایلات سوداگرانهی خودت باشی، حتّی اگر پیراهن خونآلود قدّیسان را به تن کنی، چیزی نیستی که نیستی
سیما
به گمان من، اگر تو کارت را شرافتمندانه و با در نظر گرفتن مجموعهیی از معیارهای انسانی و اخلاقی انجام بدهی، هیچ فرقی نمیکند که در آیندگان باشی یا کیهان یا اطّلاعات یا سازمان آب و برق یا فلان شرکت خیلی خیلی خصوصی و یا حتّی نقّاش باشی و کنج اتاقت کار کنی یا شاعر باشی و بالای کوههای بلند شعرت را بگویی. در همه حال وابستهیی به نظام موجود __ که یا باید درستش کنی و یا باید قبولش داشته باشی.
سیما
من، در صورتیکه راهم را درست بروم از قضاوت هیچکس نمیترسم،
سیما
کسی که نجابت را دکّان میکند، به نجابت و شرافت خودش ایمان و اعتقادی ندارد.
دختری که در اوّلین برخورد، حالی شما میکند که «دختر» است، باید در دختربودنش شک کرد.
سیما
حجم
۹۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۶
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
حجم
۹۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۶
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
قیمت:
۷۰,۰۰۰
تومان