بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب ابن مشغله (داستان یک زندگی، جلد اول) | صفحه ۸۷ | طاقچه
تصویر جلد کتاب ابن مشغله (داستان یک زندگی، جلد اول)

بریده‌هایی از کتاب ابن مشغله (داستان یک زندگی، جلد اول)

۴٫۰
(۱۷۸۴)
آدمهای خودخواه __ به دلیل ذلیل‌بودن بیش از حد و آگاهی بر این ذلّت __ معمولاً رسمشان است که آدم‌های مغرور و کلّه‌شق را خودخواه معرفی کنند تا از این رهگذر، به خودشان اهمیّت و اعتباری بخشیده باشند و راه و رسم خودشان را توجیه کرده باشند.
کاربر قدیم
باور کنید خیلی دوست داشتم مثل وکلای مدافع توی فیلم‌ها، درست در آخرین لحظه، در کیف سیاهم را باز کنم، سندی بیرون بیاورم، روی میز آقای رییس بکوبم، برگردم طرف دوربین و (صورت درشت) فریاد بزنم: «موکّل من اصلاً آدمکش نیست… چون، کسی که کشته شده، اصلاً داخل آدم نبوده…»
کاربر قدیم
ما، قبل از هر چیز، به یک رستاخیز اخلاقی نیازمندیم. فقط همین. اگر به راستی همه چیز باید دگرگون شود، یک دگرگونی اخلاقی و معنوی مقدّم بر همه چیز است. ما، دست‌کم، در این مورد خاص، دیگر احتیاجی به غرب نداریم. می‌توانیم برگردیم و مثل ایرانی‌های قدیم زندگی کنیم، یعنی رفتار کنیم. همین کافی‌ست.
کاربر قدیم
به ما بچّه‌های گرسنه و ساده‌لوح، ساندویچی تعارف می‌کرد که نانش مهربانی و محتواش رذالت بود.
کاربر قدیم
فکرش را بکنید. اگر من به جای آن همه آگهی که در طول سال‌های سال خواندم، درست به همان اندازه و همان مدّت فلسفه می‌خواندم، حتماً فیلسوف می‌شدم؛ طب می‌خواندم، طبیب می‌شدم، و ویالون می‌زدم… نمی‌دانم… شاید یکی از بزرگترین ویالونیست‌های دنیا می‌شدم.
کاربر قدیم
جلال‌الدّین، با یک اسب تیزتک راهوار از رودخانه‌ی پهنِ جوشانِ پر آب می‌گذرد و جان خود را __ و فقط جان خود را __ نجات می‌دهد، و همه‌ی یاران خوب و هم‌میهنان جانباز و دست از زندگی شسته‌ی خود را که جز او امیر و رهبری ندارند رها می‌کند و به کام مرگی دردناک می‌سپرد. زمانی که جلال‌الدّین غیور از رودخانه می‌گذشته، آن ستمگر مغول، با تحسین و ستایش می‌گوید: «از پدر، اینچنین پسر باید بماند.»
کاربر قدیم
«حال» را می‌شود با درد گذراند؛ امّا تصوّر دردآلود بودن آینده و دوام بدون دگرگونی «حال» ، انسان را از پا در می‌آورد. بهشت، وعده‌ی کاملی نیست.
کاربر قدیم
یک متخصّص آلمانی، وقتی می‌بیند، می‌فهمد و باور می‌کند که او با چه وسیله‌یی چه کار عظیمی را انجام می‌داده، در آستانه‌ی سکته‌ی قلبی قرار می‌گیرد و پس می‌افتد، و چندین بار می‌گوید: «این مرد نابغه است. این مرد بزرگترین نابغه‌ی روی زمین است. کاری که او می‌کند غیرممکن است، محال است، دروغ است…»
کاربر قدیم
طبابت در این مملکت یکی از حیرت‌انگیزترین پدیده‌های تاریخ بشر است. می‌پرسد: «شغل ایشان چیست؟» جواب می‌دهد: «دکتر است، دکتر.» می‌گوید: «خوب… پس الحمدلله درآمد خیلی خوبی دارد.» چیزی که مطرح نمی‌شود این است که: «پس زندگی‌اش را وقف بیماران و مردم علیل این آب و خاک کرده…» و امثال این حرف‌های مسخره‌ی احمقانه‌ی قدیمی.
کاربر قدیم
زندگی، مِلکِ وقف است دوست من! تو، حق نداری روی آن فساد کُنی و به تباهی‌اش بِکِشی، یا بگذاری که دیگران روی آن فساد کنند. حق نداری بایر و برهنه و خلوت و بی‌خاصیتش نگه داری یا بگذاری که دیگران نگهش دارند. حق نداری بر آن ستم کنی و ستم را، روی آن، بر تن و روح خویش، خاموش و سر به زیر، بپذیری.
mahsamahdie
در روزگاری که شبه‌روشنفکران، ناامیدی را دکّان کرده‌اند و وسیله‌ی کسب، امید چیزی جز بلاهت به شمار نمی‌آید، ابن‌مشغله کتباً اقرار می‌کند که «به بلاهت امید آراسته است.»
r@gh:)
کسی که نجابت را دکّان می‌کند، به نجابت و شرافت خودش ایمان و اعتقادی ندارد
🍃نــہـــالــــے🍃
ما، قبل از هر چیز، به یک رستاخیز اخلاقی نیازمندیم. فقط همین. اگر به راستی همه چیز باید دگرگون شود، یک دگرگونی اخلاقی و معنوی مقدّم بر همه چیز است. ما، دست‌کم، در این مورد خاص، دیگر احتیاجی به غرب نداریم. می‌توانیم برگردیم و مثل ایرانی‌های قدیم زندگی کنیم، یعنی رفتار کنیم. همین کافی‌ست.
🍃نــہـــالــــے🍃
این، باورکردنی نیست؛ امّا در طول این چند سال بارها به مسائلی برخوردم که باور کردنش ممکن نبود __ حتّی برای خودم.
🍃نــہـــالــــے🍃
«حال» را می‌شود با درد گذراند؛ امّا تصوّر دردآلود بودن آینده و دوام بدون دگرگونی «حال» ، انسان را از پا در می‌آورد. بهشت، وعده‌ی کاملی نیست.
🍃نــہـــالــــے🍃
من همیشه فکر می‌کنم اگر آیندگان بخواهند تاریخ طبابت زمان حال ما را بنویسند، چه چیز حیرت‌انگیزی از آب در می‌آید. طبابت در این مملکت یکی از حیرت‌انگیزترین پدیده‌های تاریخ بشر است. می‌پرسد: «شغل ایشان چیست؟» جواب می‌دهد: «دکتر است، دکتر.» می‌گوید: «خوب… پس الحمدلله درآمد خیلی خوبی دارد.» چیزی که مطرح نمی‌شود این است که: «پس زندگی‌اش را وقف بیماران و مردم علیل این آب و خاک کرده…» و امثال این حرف‌های مسخره‌ی احمقانه‌ی قدیمی.
🍃نــہـــالــــے🍃
شبی در سیاه‌چادر چوپان پیری بودم. از او خواستم که تمام زندگی‌اش را برایم حکایت کند. گفت: برادر، چه حکایتی؟ ما اصلاً زندگی نکردیم تا حکایتی داشته باشد.
Ali
«قلب، خاک خوبی دارد. در برابر هر دانه که در آن بنشانی، هزار دانه پس می‌دهد. اگر ذرّه‌یی نفرت کاشتی، خروارها نفرت درو خواهی کرد. و اگر دانه‌یی از محبّت نشاندی، خرمن‌ها بر خواهی داشت…»
Zahra
ما، قبل از هر چیز، به یک رستاخیز اخلاقی نیازمندیم. فقط همین. اگر به راستی همه چیز باید دگرگون شود، یک دگرگونی اخلاقی و معنوی مقدّم بر همه چیز است.
Zahra
با میل و رغبت ادای چیزی را درآوردن، نزدیک‌شدن به آن چیز است.
minoo_tt

حجم

۹۶٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۶

تعداد صفحه‌ها

۱۱۲ صفحه

حجم

۹۶٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۶

تعداد صفحه‌ها

۱۱۲ صفحه

قیمت:
۷۰,۰۰۰
تومان