بریدههایی از کتاب ابن مشغله (داستان یک زندگی، جلد اول)
۴٫۰
(۱۷۸۴)
«قلب، خاک خوبی دارد.
در برابر هر دانه که در آن بنشانی، هزار دانه پس میدهد.
اگر ذرّهیی نفرت کاشتی، خروارها نفرت درو خواهی کرد.
و اگر دانهیی از محبّت نشاندی،
خرمنها بر خواهی داشت…»
fr
همیشهی خدا کارهایی وجود دارد که کنندهاش وجود ندارد، و کنندههایی وجود دارند که برایشان کار وجود ندارد.
أللَّھُـمَعَجِّلْلِوَلیِڪَألْـفَـرَج♡
زن، در موقعیّت اجتماعی ما، خیلی راحت میتواند مردش را به بیراه بکشاند، ذلیل کند و زمین بزند، و خیلی راحت میتواند سرپا نگه دارد، حمایت کند و نگذارد که بشکند و خم شود.
کاربر ۴۸۰۹۳۷۰
در همان شبهای عظیم صحرا بود که دانستم ایران را سخت و بیحساب دوست داشتن، محکومیّت من است؛ همه جای ایران و همیشهی ایران را. مثل بچّهها خاک را در چنگ گرفتن و بر سکّهی گمشدهیی در تودهی بزرگ خاک گریستن.
فائزه
به گمان من مدرسهیی که با پول دزدی بنا شود، حقّالسّکوتی است که دزد به جامعهاش میدهد
plato
ما، بدون زنان خوب، مردان کوچکیم
سین. میم
باید مسافر بود و همیشه در راه بود. هیچ شهری آخرین شهر نیست و هیچ چشمهیی آخرین چشمه نیست. دلبستن به یک آبادی کوچک یا بزرگ، ندیدهگرفتن جمع آبادیهاست.
کاربر ۱۵۸۶۹۷۸
«ما، بدونِ زنانِ خوب، مردان کوچکیم…»
دانور🌱
اگر من به جای آن همه آگهی که در طول سالهای سال خواندم، درست به همان اندازه و همان مدّت فلسفه میخواندم، حتماً فیلسوف میشدم
❤ محمد حسین ❤
اگر، در روزگاری که شبهروشنفکران، ناامیدی را دکّان کردهاند و وسیلهی کسب، امید چیزی جز بلاهت به شمار نمیآید، ابنمشغله کتباً اقرار میکند که «به بلاهت امید آراسته است.»
(!_!) hana🌱
راستی چرا هیچ مریضی حق ندارد به پزشک بگوید: «نسخهات مرا خوب نکرد. پولم را پس بده!» یا «نسخهات حال مرا فقط کمی بهتر کرد. بنابراین نصف پولم را پس بده!»
sh.taa
مهمان بزرگ محبّتی میکرد و میپرسید: «خب، آقا کوچولو! شما، وقتی بزرگ شدی، میخواهی چکاره بشوی؟»
rezaat98
کار باید در انتظار انسان باشد نه انسان در انتظار کار.
Mahdi Ketabdar
عادت کرده بودیم که خواب و رؤیا را جزئی از واقعیت بدانیم؛ واقعیّتی که اگر متعلّق به امروز نبود، در فردا جای استوار و محکمی داشت.
آرام
ما، دستکم، در این مورد خاص، دیگر احتیاجی به غرب نداریم.
میتوانیم برگردیم و مثل ایرانیهای قدیم زندگی کنیم، یعنی رفتار کنیم. همین کافیست.
Mithrandir
«حال» را میشود با درد گذراند؛ امّا تصوّر دردآلود بودن آینده و دوام بدون دگرگونی «حال» ، انسان را از پا در میآورد.
Mithrandir
فکرش را بکنید. اگر من به جای آن همه آگهی که در طول سالهای سال خواندم، درست به همان اندازه و همان مدّت فلسفه میخواندم، حتماً فیلسوف میشدم؛ طب میخواندم، طبیب میشدم، و ویالون میزدم… نمیدانم… شاید یکی از بزرگترین ویالونیستهای دنیا میشدم. سنتور که جای خود دارد.
rezaat98
راستی چرا هیچ مریضی حق ندارد به پزشک بگوید: «نسخهات مرا خوب نکرد. پولم را پس بده!» یا «نسخهات حال مرا فقط کمی بهتر کرد. بنابراین نصف پولم را پس بده!»
aref
من در ابتدای راه بودم، و به خوب شدن و خوبتر شدنِ همه چیز ایمانداشتم.
اگر، در روزگاری که شبهروشنفکران، ناامیدی را دکّان کردهاند و وسیلهی کسب، امید چیزی جز بلاهت به شمار نمیآید، ابنمشغله کتباً اقرار میکند که «به بلاهت امید آراسته است.»
او ایمان دارد که جهان، حتّی یک روز قبل از انهدام، به کمال خود، به اوج خود و به شکوه رؤیایی خود خواهد رسید؛ و همهی رنجها به همین یک روز کوتاه میارزد…
فائزه
به قلبم آموختم سپاسگزار آن پدری باشد که فرصت برداشتن کلاه، خمکردن کمر و درازکردن دست را از پسر ستانده است…
Ms.diana
حجم
۹۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۶
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
حجم
۹۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۶
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
قیمت:
۷۰,۰۰۰
تومان