بریدههایی از کتاب گردان قاطرچی ها
۴٫۳
(۲۱۹۵)
خب منم بهعنوان معاون فرماندهگردان یعنی معاون شما، رفتم ببینم چه خبر شده. سیاوش جلو افتاد و شروع کرد بلند بلند حرفزدن؛ اما وقتی دم در اتاق رسیدیم، با اشارهی دست به من تعارف کرد که من اول برم تو. چشمتون روز بد نبینه، همین که وارد اتاق شدم، یک پتو روی سرم افتاد و ده، بیست نفر مثل شیر گشنه ریختن سرم. چنان کتکی بهم زدن که تا عمر دارم فراموش نمیکنم! جای سالم برام نذاشتن. همونجا زیر پتو غش کردم! وقتی بههوش اومدم دیدم تو درمانگاه کنار هفت، هشتنفری هستم که قبلاً دست و پاشون شکسته.
گمنام
انقلاب کردیم تا کسی جرأت نکنه واسمون آقا بالاسری کنه.
ELNAZ
فوقِ فوقاش ۱۴ سالشه. گیرم خودش ادعا میکنه هفده سالشه، هم من و هم شما و تمام مسؤولین اعزام نیرو میدونیم که صدی، نودِ این بچهرزمندهها، با دست بُردن توی شناسنامه و هزار جعل سند و رضایتنامه تونستن خودشونرو به جبهه برسونن.
یا فاطمه زهرا (س)
فوقِ فوقاش ۱۴ سالشه. گیرم خودش ادعا میکنه هفده سالشه، هم من و هم شما و تمام مسؤولین اعزام نیرو میدونیم که صدی، نودِ این بچهرزمندهها، با دست بُردن توی
یا فاطمه زهرا (س)
میگن توی جهنم مار غاشیه چنان بلایی سر اهالی نامحترم اونجا میآره که ملت از دستش به عقربهای جرار پناه میبرند. ما هم داریم از دست سیاوش تبریزی به این سرنوشت شوم دچار میشیم! یک ذره بچهاس! اما کل گردان از دستش بیچاره و عاجز شدن.
یا فاطمه زهرا (س)
این قاطرها رو از کجا آوردی؟
کرامت لبخند زد و گفت: «این بیچارهها مجبور بودند به عراقیها خدمت کنند. از من کمک خواستند! منم دمشان را گرفتم آوردم خدمت شما. بچههای خوبی هستند!»
یوسف از ته دل خندید. به عمرش آن قدر خوشحال نشده بود.
یا فاطمه زهرا (س)
حسین که آثار بدبختی و جنون در چهرهاش بیداد میکرد با دستهای مشت کرده نعره زد: «ای خدا، چرا من؟ سیاوش من جنیام! از حالا سعی کن جلوی چشمم نیایی و الّا هرچی دیدی از چشم خودت دیدی. ای لعنت به اون بیسکویتها. وای حالم به هم خورد. دیگه کسی نمونده بلایی سرم آورده باشه و بخواد حلالیت بگیره؟ وای دلم!»
حسین عقزنان دوید بیرون تا بالا بیاورد. گرچه فایدهای نداشت، هفتهها قبل آن بیسکویتِ ترش و ملس همراه رسوبات کوسهی جنوب در معدهی حسین هضم شده بود و اثری از آن باقی نمانده بود.
جلسهی خداحافظی و حلالیت گرفتن به این شکل تمام شد و آنها همراه قاطرهایشان رفتند تا سوار آیفاها شده و به منطقه عملیاتی بروند.
یا فاطمه زهرا (س)
گفت: «یادت میآد رفتیم بالای ارتفاعات و تو از اون بیسکویتها خوردی و هی از خوشمزه بودن و ملس بودنش تعریف کردی؟»
حسین به فکر فرو رفت. به پیشانیاش چین انداخت. بعد چهرهاش باز شد و لبخند زد:
آره. اما خیلی عجیبه. بعد از اون روز هر چی از اون بیسکویتها خوردم، دیگه اون مزه رو نداد.
آخه... آخه.... قسم خوردی کاریم نداشته باشیها.
حالا بگو چی شده.
حقیقتش کوسهی جنوب روی اون بیسکویتها خرابکاری کرده بود. من دلم نیامد بندازمشون دور. آخه بچههای بالای قله خیلی گشنه بودند. هر چی به تو گفتم از اونها نخور گوش نکردی. حالا فهمیدی چرا میگفتم از اونها نخور؟»
یا فاطمه زهرا (س)
علی که به شدت متأثر شده بود، دست بر شانه حسین گذاشت و گفت: «عرض کنم که، حسینجان منو حلال کن!»
کم مانده بود حسین گریه کند، با مهربانی گفت: «تو که کار بدی در حق من نکردی بخواهم حلالت کنم.»
قبل از این که علی حرفی بزند، سیاوش دماغش را بالا کشید و با لحنی ناراحت گفت: «قضیه امامزاده داود و سیخونک به اون قاطر که عصبانی شد و تو را گاز گرفت کار علی بوده!»
حسین با چشمان گرد به علی خیره شد. علی که حسابی ترسیده و جا خورده بود، به سرعت گفت: «ببخش حسینجان. بچه بودیم. به خدا از قصد این کارو نکردم. خدائیش نمیخواستم اون اتفاق برات بیفته.»
حسین دندان قروچه کرد و گفت: «الان کاریت ندارم؛ اما دعا کن بعد از عملیات چشم به چشم نشیم، اونوقت حسابمو باهات تسویه میکنم.»
یا فاطمه زهرا (س)
اکبر خراسانی جیغ زد: «ای وای مُخم ترکید، بس میکنید یا هلتون بدم با قاطرهاتون پرت بشید تو دره؟»
آرش خندید و گفت: «اون وقت با قاطرهاشون تا بهشت چهارنعل میرن.»
دانیال از ترس خندهاش گرفت. مشبرزو هم خندید و گفت: «دیگه تجربه هم دارید، از روی پل صراط با قاطرتون میرید جلوخسته هم نمیشید.»
یا فاطمه زهرا (س)
قاطرهای خلوچل یا بروسلی وارد میشود
یا فاطمه زهرا (س)
این رو گوش کنید. اگر خواب ببینید که قاطری به شما لگد و جفتک زده، نشانهی آن است که از ازدواج و عاشق شدن به کلی باید ناامید و مأیوس شوید. چون وصال نخواهد داد.»
همه به حسین خیره شدند. حسین پرخاش کرد: «برای چی به من نگاه میکنید؟»
دانیال پس پسکی خودش را پشت یوسف کشاند و گفت: «اگه تو بیداری طرف جفتک نوشجان کنه چی؟»
حسین عربده کشید: «بازم به من گیر دادی؟ حسابترو میرسم!»
به دادم برس آقایوسف!
یا فاطمه زهرا (س)
اکبر با شور و هیجان در حال تعریف کردن فیلم پر زد و خوردی بود که همان روز در سینما دیده بود، به حسین گفت: «بعدش لیچانگ مثل گربه مرنو کشید و پرید هوا و یک لگد کار درست گذاشت تخته سینهی رئیس آدم بدا. طرف مثل هندونه شوت شد و شترق، خورد به دیوار و دیگه از جاش بلند نشد. والله اگه من هم اون لگدرو میخوردم دیگه بلند شدنم با خدا بود.»
دانیال زیر چشمی به حسین نگاهی انداخت و موذیانه گفت: «یک نفر هم امروز مثل همون آدم بده جفتک نوشجان کرده و چند ساعتی بیهوش بوده.»
یا فاطمه زهرا (س)
«یا جده سادات، تو اینجا چیکار میکنی؟»
یا فاطمه زهرا (س)
حسین بلند شدی؟ پاشو دیگه، تو که پدر خوابو درآوردی. وقته نگهبانیه!»
سیاوش پوتینهایش را پوشید. حسین با بند انگشتان مشت کردهاش چشمان خوابآلودش را مالید و غر زد: «یکی نیست به من بگه خاک تو سر، جا قحطی بود اومدی این خراب شده؟»
خاک تو سر جا قحطی بود اومدی این خراب شده!؟
سربهسر من نذار اکبر، میزنم شلوپلت میکنم، من جنیام!
یا فاطمه زهرا (س)
حقته!
سیاوش کلمه حقته را فریاد زد و دو دستی بهسر خودش کوبید. یک گروه رزمنده که در حال تمرین و دویدن از کنار سیاوش میگذشتند، از جیغ سیاوش دسته جمعی ترسیدند و پا تند کردند.
یا فاطمه زهرا (س)
بود. بلندبلند حرف میزد و خودش را محاکمه میکرد.
خاک تو سرت، اونقدر تخسبازی درآوردی که با تیپا بیرونت کردن. آخه نونت نبود، آبت نبود، اینهمه خلبازی و اذیت و آزار دیگران چی بود؟
یا فاطمه زهرا (س)
از بس در آن چهار ماه یوسف مرغ و کباب و غذاهای مقوی خورده بود، حالش از هر چه غذای مقوی و غیر مقوی بهم میخورد. دلش لکزده بود برای یک لقمه نان و پنیر؛ اما دریغ که مادر تصویب کرده بود نان و پنیر مقوی و ویتامیندار نیست و یوسف حتی موقع صرف صبحانه مجبور بود خامه و سرشیر و کلهپاچه روانه خندق بلایش کند.
یا فاطمه زهرا (س)
وقتی دو پروفسور فوقتخصص میخواستند درباره اعضای حیاتی بدنش یک کنفرانس جذاب ترتیب دهند، دیگر طاقت نیاورد و با تمام قدرتی که از تارهای صوتیاش برمیآمد، چنان عربده جانانهای کشید که آن دو فوقتخصص، با رنگ و روی پریده فرار را برقرار ترجیح دادند.
یا فاطمه زهرا (س)
پروفسور پشت سر هم انگار که با کلون فلزی عتیقهای در خانه پدربزرگ قجریاش شیطنت میکند و در میزند، چکش را به زانوهای یوسف میکوبید و پاهای یوسف هم خیلی غیر ارادی میجهید و پروفسور ذوق میکرد!
یا فاطمه زهرا (س)
حجم
۸۸۸٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۷۲ صفحه
حجم
۸۸۸٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۷۲ صفحه
قیمت:
۵۵,۰۰۰
۱۶,۵۰۰۷۰%
تومان