بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد | صفحه ۳ | طاقچه
کتاب دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد اثر آنا گاوالدا

بریده‌هایی از کتاب دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد

۳٫۲
(۶۹)
هرگز از خودم نپرسیده‌ام چرا هنوز او را داشتم یا دقیقا احساسات‌ام نسبت به او چه بود. هیچ فایده‌یی نداشت، اما دوست داشتم در گریزِ لحظه‌های تنهایی او را بازیابم. باید این را بگویم چون حقیقت دارد.
mahnia
زنی حامله را می‌بینید: فکر می‌کنید از خیابان عبور می‌کند یا کار می‌کند یا حتا با شما صحبت می‌کند، نه، اشتباه می‌کنید. او فقط به کودک‌اش فکر می‌کند. البته این را اقرار نمی‌کند، اما طی این نُه ماه نمی‌تواند یک دقیقه هم به کودک‌اش فکر نکند. بله، به حرف شما گوش می‌دهد، اما صدای‌تان را خوب نمی‌شنود. به ظاهر سرش را تکان می‌دهد، اما آن‌چه می‌گویید برایش مهم نیست.
mahnia
زن‌ها احمق‌اند، زن‌هایی که بچه می‌خواهند. آن‌ها احمق‌اند. همین که می‌فهمند حامله‌اند، بی‌درنگ دریچه‌ها را به تمامی می‌گشایند؛ دریچه‌های عشق، عشق، عشق. و دیگر آن‌ها را نمی‌بندند. آن‌ها احمق‌اند.
me
سال‌ها بود که با لطف و مهربانی به زمان جوانی‌اش نگاه می‌کرد. همیشه وقتی به او فکر می‌کرد، همه‌چیز را نسبی می‌انگاشت، وانمود می‌کرد گذشته لبخند بر لب‌اش می‌نشاند و چیزی از آن دستگیرش می‌شود، اما حقیقت این بود که هرگز چیزی دستگیرش نمی‌شد. حالا به خوبی می‌داند که جز او کسی را دوست نداشته و هیچ‌کس جز او، او را دوست نداشته. که او تنها عشق‌اش بوده و هیچ‌چیز نمی‌تواند این را تغییر دهد، که هلنا گذاشت او مانند شی‌یی دست‌و‌پا‌گیر و بیهوده بر زمین بیفتد و هیچ‌گاه کلمه‌یی ننوشت و دست‌اش را دراز نکرد تا او دوباره بلند شود. باید اعتراف می‌کرد که هلنا به آن خوبی هم که او فکر می‌کرده نبود، که او خودش را گول می‌زده، که به مراتب ارزش بیش‌تری از هلنا داشته یا شاید هلنا اشتباه کرده و پنهانی پشیمان شده. می‌دانست هلنا چه‌قدر مغرور است.
ماراتن
بسیار محتاط، تقریبا نامحسوس، کاملا حساب‌شده و اجرایی دقیق، بله همین که پالتو را روی شانه‌های لطیف و تسلیم‌شده‌ام می‌گذارد، در چشم به‌هم‌زدنی روی جیب داخلی کت‌اش خم می‌شود تا نیم‌نگاهی به پیامک‌های دریافتی تلفن همراه‌اش بیاندازد. ناگهان، همه‌ی حواس‌ام را باز می‌یابم. خیانت. قدرناشناسی. پس منِ بدبخت این‌جا چه کار می‌کنم! من که نزدیک‌ات بودم، شانه‌هایم گرم و آرام و دست‌های تو نزدیک بود. پس چه کردی؟ چه کار برایت مهم‌تر از دریافت لطف زنانه‌ی من بود، آن هم زنی این‌طور رام؟ نمی‌توانستی تلفن همراه لعنتی‌ات را بعدا وارسی کنی، دست‌کم بعد از عشق‌باختن با من؟
کتاب خوان کوچک
یکی از درس‌هایی که در مدرسه یاد گرفتم فرضیه‌ی یکی از فیلسوفان بزرگ عهد عتیق است که می‌گفت جایی که در آن هستیم اهمیتی ندارد، مهم این است در چه حالت روحی قرار داریم.
مهدیه
اما مانند همه‌ی آدم‌هایی که تنها زندگی می‌کنند، من هم شب‌ها هنگام برگشتن به خانه اول به چراغ قرمز کوچک پیغام‌گیر تلفن نگاه می‌کردم، حتا آرزو داشتم برایم پیغام گذاشته شده باشد. فکر می‌کنم هیچ‌کس از این وسوسه در امان نیست.
liliyoooom
آدمی هیچ‌گاه نمی‌تواند هیچ‌چیز را پیش‌بینی کند، مثلا چه‌طور برخی چیزها پیش می‌آیند یا این‌که چرا برخی اتفاقات بسیار ساده ناگهان تا مرزهای دیوانگی پیش می‌رود.
liliyoooom
ابتذالِ روح، چیزی نگفتنی است.
liliyoooom

حجم

۱۱۱٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۴۴ صفحه

حجم

۱۱۱٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۴۴ صفحه

قیمت:
۳۲,۵۰۰
تومان
صفحه قبل۱۲
۳
صفحه بعد