دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد
تئو:)
دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد
ᶜʳᶻ
یکی از درسهایی که در مدرسه یاد گرفتم فرضیهی یکی از فیلسوفان بزرگ عهد عتیق است که میگفت جایی که در آن هستیم اهمیتی ندارد، مهم این است در چه حالت روحی قرار داریم
miladtj90
دلام مانند یک زنبیل بزرگ، خالی است؛ زنبیل بیاندازه جادار است، میتوان بازاری دروناش جا داد، با اینهمه دروناش خالیِ خالی است.
Shadi
از رانندهی تاکسی میخواهم من را انتهای بولوار پیاده کند، باید کمی راه بروم.
به قوطیهای کنسرو و توخالی تخیلاتام لگد میزنم.
Maryam Bagheri
وقتی به ایستگاه شرقی میرسم، در دلام آرزو دارم کاش کسی به انتظارم آمده باشد. احمقانه است. مادرم در این ساعت هنوز سرکار است و مارک از آن آدمها نیست که برای حملکردن چمدان من به حومهی شهر بیاید، همیشه این امید بیرمق را داشتم.
اینبار هم دست برنداشتم، پیش از پیادهشدن از پلههای واگن و سوارشدن به مترو، نگاه دَورانی دیگری به اطراف انداختم ببینم شاید کسی باشد... گویی در هر پله چمدان سنگینتر میشود.
دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد...
Roya
مانند همهی آدمهایی که تنها زندگی میکنند، من هم شبها هنگام برگشتن به خانه اول به چراغ قرمز کوچک پیغامگیر تلفن نگاه میکردم، حتا آرزو داشتم برایم پیغام گذاشته شده باشد.
فکر میکنم هیچکس از این وسوسه در امان نیست.
SFatemehM
دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد
k.m
عینک میخواهی؟ اینطور از پا درآمدهام، باز هم حسادتام را نمیبینی، نمیبینی که عشق را کم دارم.
نمیبینی؟ عجب! عینک لازم داری...
liliyoooom
پییر آن شب نتوانست بخوابد. با چشمهای کاملا باز به سقف خیره شد. واقعا سعی کرد چشمهایش را خشک نگه دارد. گریه نکند.
به خاطر زناش نبود. میترسید خودش را فریب دهد، میترسید بر مزار زندگی درونیاش گریه کند تا بر مرگ او. میدانست اگر شروع کند دیگر اشکاش بند نخواهد آمد.
نباید دریچههای اشک را بگشاید. نه، چون پس از آنهمه سال، حالا به خود میبالد و از ضعف آدمها مینالد. ضعف دیگران. آنها که نمیدانند چه میخواهند بار متوسط بودنشان را دنبال خودشان میکشند.
ماراتن