بریدههایی از کتاب هوای تازه
۴٫۳
(۲۵)
هنگامی که خاطرهات را میبوسم در مییابم دیری ست که مردهام
چرا که لبانِ خود را از پیشانیِ خاطرهی تو سردتر مییابم. ـ
از پیشانیِ خاطرهی تو
ای یار!
ای شاخهی جدا ماندهی من!
پورآزاد
با من رازی بود
که به کو گفتم
با من رازی بود
که به چا گفتم
تو راهِ دراز
به اسبِ سیا گفتم
بیکس و تنها
به سنگای را گفتم
با رازِ کهنه
از را رسیدم
حرفی نروندم
حرفی نروندی
اشکی فشوندم
اشکی فشوندی
لبامو بستم
از چشام خوندی
سمیه جنگی
به نظر هر شب و روزم سالی ست
گرچه خود عمر به چشمام باد است
سمیه جنگی
ریزد اگر نه بر تو نگاهام هیچ
باشد به عمقِ خاطرهام جایت
فریادِ من به گوشات اگر ناید
از یادِ من نرفته سخنهایت:
«ــ من گورِ خویش میکنَم اندر خویش
چندان که یادت از دل بر خیزد
یا اشکها که ریخت به پایت، باز
خواهد به پای یارِ دگر ریزد!» ...
سمیه جنگی
باشد به عمقِ خاطرهام جایت
سمیه جنگی
گر بدینسان زیست باید پست
من چه بیشرمام اگر فانوسِ عمرم را به رسوایی نیاویزم
بر بلندِ کاجِ خشک کوچهی بنبست.
گر بدینسان زیست باید پاک
من چه ناپاکام اگر ننشانم از ایمانِ خود، چون کوه
یادگاری جاودانه، بر ترازِ بیبقای خاک.
Gray
به پاس عاطفهی سرشارش
که در این برهوت بدگمانی و شک
چون شبچراغی میدرخشد و روح را از تنهایی و نومیدی رهایی میدهد
tasnim
به پاس قلبِ بزرگی که فریادرس است
و سرگردانی و ترس
در پناهاش به «شجاعت» میگراید
tasnim
شبانه شعری چهگونه توان نوشت
تا هم از قلبِ من سخن بگوید، هم از بازویم؟
شبانه
شعری چنین
چهگونه توان نوشت؟
من آن خاکسترِ سردم که در من
شعلهی همه عصیانها ست،
من آن دریای آرامام که در من
فریادِ همه توفانها ست،
من آن سردابِ تاریکام که در من
آتشِ همه ایمانها ست.
nazanin
شبانه شعری چهگونه توان نوشت
تا هم از قلبِ من سخن بگوید، هم از بازویم؟
شبانه
شعری چنین
چهگونه توان نوشت؟
من آن خاکسترِ سردم که در من
شعلهی همه عصیانها ست،
من آن دریای آرامام که در من
فریادِ همه توفانها ست،
من آن سردابِ تاریکام که در من
آتشِ همه ایمانها ست.
mina
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۸۳
تعداد صفحهها
۳۴۳ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۸۳
تعداد صفحهها
۳۴۳ صفحه