کتاب هوای تازه
۴٫۳
(۲۵)
روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دستِ زیبایی را خواهد گرفت.
روزی که کمترین سرود
بوسه است
و هر انسان
برای هر انسان
برادری ست.
روزی که دیگر درهای خانهشان را نمیبندند
قفل
افسانهیی ست
و قلب
برای زندهگی بس است.
روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است
تا تو به خاطرِ آخرین حرف دنبالِ سخن نگردی.
روزی که آهنگِ هر حرف، زندهگی ست
تا من به خاطرِ آخرین شعر رنجِ جُست و جوی قافیه نبرم.
روزی که هر لب ترانهیی ست
تا کمترین سرود، بوسه باشد.
امیررضا
ای دیریافته با تو سخن میگویم
بهسانِ ابر که با توفان
بهسانِ علف که با صحرا
بهسانِ باران که با دریا
بهسانِ پرنده که با بهار
بهسانِ درخت که با جنگل سخن میگوید
زیرا که من
ریشههای تو را دریافتهام
Harmony
من امیدم را در یأس یافتم
مهتابام را در شب
عشقام را در سالِ بد یافتم
و هنگامی که داشتم خاکستر میشدم
گُر گرفتم.
Daryadel
در خلوتِ روشن با تو گریستهام
برای خاطرِ زندهگان،
و در گورستانِ تاریک با تو خواندهام
زیباترینِ سرودها را
زیرا که مردهگانِ این سال
عاشقترینِ زندهگان بودهاند.
دستات را به من بده
دستهای تو با من آشنا ست
ای دیریافته با تو سخن میگویم
بهسانِ ابر که با توفان
بهسانِ علف که با صحرا
بهسانِ باران که با دریا
بهسانِ پرنده که با بهار
بهسانِ درخت که با جنگل سخن میگوید
badkarma:)
من آن خاکسترِ سردم که در من
شعلهی همه عصیانها ست،
من آن دریای آرامام که در من
فریادِ همه توفانها ست،
من آن سردابِ تاریکام که در من
آتشِ همه ایمانها ست.
Daryadel
باشد که آن گذشتهی شیرین را
بارِ دگر به سوی تو باز آرم.
دختر دریا
دست بردار، ز تو در عجبام
به دَرِ بسته چه میکوبی سر.
نیست، میدانی، در خانه کسی
سر فرو می کوبی باز به در.
k.m
استوارم چون درختی پا به جای
پیچک بیخانمانی را بگوی
بیثمر با دست و پای من مپیچ.
مادرِ غم نیست بیچیزی مرا:
عنبر است او، سالها افروخته در مجمرم
نیست از بدگوییِ نامهربانانام غمی:
رفته مدتها که من زین یاوهگوییها کرَم!
محمدحسین
من چه بگویم به مردمان، چو بپرسند
قصهی این زخمِ دیرپای پُر از درد؟
لابد باید که هیچ گویم، ورنه
هرگز دیگر به عشق تن ندهد مرد!
سَعَیِدہِ
زنده، اینگونه به غم
خفتهام در تابوت.
حرفها دارم در دل
میگزم لب به سکوت.
سَعَیِدہِ
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۸۳
تعداد صفحهها
۳۴۳ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۸۳
تعداد صفحهها
۳۴۳ صفحه