- طاقچه
- داستان و رمان
- رمان
- کتاب من او
- بریدهها
بریدههایی از کتاب من او
۳٫۹
(۲۷۶)
- حسابِ دو دو تا چهارتاست، یک روز آدمیزاد حال داره، یک روز حال نداره... نبایستی که سربهسرش گذاشت...
pegah
آدم و حیوان فقط در خندیدن توفیر میکنند. آدمها - اگر آدم باشند - میفهمند که به همه چیز بایست خندید. انما الحیوه الدنیا لعب و لهو... به همه چیز بایست خندید
MaaM
- تنها بنایی که اگر بلرزد، محکمتر میشود، دل است! دلِ آدمیزاد. باید مثلِ انار چلاندش، تا شیرهاش در بیاید...
نسرین سادات موسوی
حکایت: جوانی که به عاشقی شهره بود، به خدمتِ شیخ رسید. شیخ ورا گفت که به پندارت عشقِ به خاتون از عشقِ به خدا است؟ جوان گفت شمهای از آن است. در طشتِ آب، نقشِ ماه میبینم. شیخنا فرمودش که اگر گردنت دمل نداشت، سر بر آسمان میکردی و خود، بلاواسطه، ماه را میدیدی.
khatere
وظیفهٔ میزبان، ادب است و خوشرویی.
Negindokht
سه زن خودشان سالماند. وسطِ یک لشکرِ عزب هم ولشان کنی، پاک برمیگردند،
Negindokht
حکایتِ قصابی شده که گوسفند را از دستِ گرگ نجات داد تا خودش سر ببرد...
Negindokht
زنهای ایرانی در ازمنهٔ قبل از اسلام در اقسامِ هنر و صنعت دست داشته و مخصوصاً در سوارکاری و شجاعت از مردانِ خود عقب نبودهاند.
Negindokht
نه! نقلِ این حرفها نیست. دستورِ شاه است. ما دهاتمان که بودیم، خالوی من آخوند بود. آخوندِ ملایی بود. همیشه میگفت شاه ظلالله است. حرفش حرفِ خداست. خانمِ من! کاسهٔ داغتر از آش نبایست شد. خودشان حرام کرده بودند، جخ خودشان حلال کردهاند، به قولِ سرکار، واقعیت، به ما دخلی ندارد...
Negindokht
آقا کریم! هنوز هم مثلِ قدیمهایی. جان توی قالبت زیادی است...
Negindokht
- هوا سرد است و یار از من چغندر پخته میخواهد... خیالش سگپدر، من گنجِ قارون زیرِ سر دارم... حبیبِ من...
Negindokht
اما مریم میدانست که برای این چیزها به فرنگ نمیرود. قصدش این نبود که برود و چیزی یاد بگیرد. قصدش این بود که برود و چیزی را از یاد ببرد.
Negindokht
حکماً سرطان میگرفت بهتر از این بود که تو را بگیرد،
Negindokht
تنها بنایی که اگر بلرزد، محکمتر میشود، دل است! دلِ آدمیزاد.
Negindokht
مهدِ علیا، ملکهٔ مادر، مادرِ ناصرالدینشاه، سرِ پیری عاشق میشود. آن هم عاشقِ آشپزِ دربار. هیچ چارهای نداشتند. ملکه سخت عاشق شده بوده. اما از طرفی نمیتوانستند به این راحتی بیایند و خطبهٔ عقد بخوانند، مجبور میشوند پنهانی... (چشمکی زد و دستانش را به هم زد) البته قاجار که در کثافتکاری حیا را خوردند و آبرو را قی کردند، اما این یکی دیگر شاهکارشان بوده!
Negindokht
مهدِ علیا، ملکهٔ مادر، مادرِ ناصرالدینشاه، سرِ پیری عاشق میشود. آن هم عاشقِ آشپزِ دربار. هیچ چارهای نداشتند. ملکه سخت عاشق شده بوده. اما از طرفی نمیتوانستند به این راحتی بیایند و خطبهٔ عقد بخوانند، مجبور میشوند پنهانی... (چشمکی زد و دستانش را به هم زد) البته قاجار که در کثافتکاری حیا را خوردند و آبرو را قی کردند، اما این یکی دیگر شاهکارشان بوده!
Negindokht
شب به قاعدهای داشتیم که گربهٔ خانهمان واجبالحج بود، فردایش، به قاعدهای نداشتیم که بزرگ خانهمان واجبالزکات بود!
Negindokht
- هیچ سری به خودش، به تنِ خودش نگاه نمیکنه. همیشه به رفیقش، به تنِ رفیقش، نگاه میکنه. این اولِ لوطیگریه.
Negindokht
آزادی یعنی هوا! مهم نیست که بشناسیاش، مهم این است که در آن نفس بکشی. به غریقی که تازه از آب درش آوردهاند، نمیگویند که این هوا چند درصدش اکسیژن است، چند درصدش نیتروژن؛ میزنند توی سینهاش، یعنی نفس بکش! این را به آنهایی میگویم که خیال میکنند با سخنرانیشان باید به ما آگاهی بدهند. آزادی بدیهی است، تعریف نمیخواهد...
s.habibifard
روی زمین افتادیم و اشکهایمان محکم روی زمین ریخت و شکست؛ دلمان. تنها بنایی که اگر بلرزد، محکمتر میشود، دل است! دلِ آدمیزاد. باید مثلِ انار چلاندش، تا شیرهاش در بیاید... حکماً شیرهاش هم مطبوع است...
Morteza Amirrezai
حجم
۳۷۶٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۶۰۰ صفحه
حجم
۳۷۶٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۶۰۰ صفحه
قیمت:
۱۱۵,۰۰۰
۳۴,۵۰۰۷۰%
تومان