بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب هری پاتر و فرزند نفرین شده | صفحه ۹ | طاقچه
تصویر جلد کتاب هری پاتر و فرزند نفرین شده

بریده‌هایی از کتاب هری پاتر و فرزند نفرین شده

۴٫۴
(۱۶۳۳)
خب، اونا با هم هستن. دراکو: تو دستشویی دخترونه‌ی طبقه‌ی اول. اونا اون‌جا چه غلطی می‌خوان بکنن؟
hasti
اسکورپیوس و هرمیون: حق با توئه. ران: ای وای! دوتا شدن
hasti
مردم فکر می‌کنن هر چی لازمه درباره‌ی تو می‌دونن، اما بهترین و قهرمانانه‌ترین بخش‌های وجودت خیلی آروم و پنهان هستن
mirfallah
دو پسر، جیمز پاتر و آلبوس پاتر آن‌ها را هل می‌دهند و مادرشان جینی در پی آن‌ها می‌آید. یک مرد سی و هفت ساله، هری، دخترش لیلی را روی شانه‌هایش گذاشته است.
💫🌈Yasaman🌈💫
ایستگاهی شلوغ و پرازدحام، مملو از مردمی که می‌خواهند به جایی بروند. در میان هیاهو، دو قفس بر روی دو چرخ‌دستی پر از بار تکان می‌خورد. دو پسر، جیمز پاتر و آلبوس پاتر آن‌ها را هل می‌دهند و مادرشان جینی در پی آن‌ها می‌آید. یک مرد سی و هفت ساله، هری، دخترش لیلی را روی شانه‌هایش گذاشته است. آلبوس: پدر،
💫🌈Yasaman🌈💫
هری: می‌دونی، فکر کردم از دستش خلاص شدم... ولدمورت... بعدش زخمم دوباره تیر می‌کشید و خواب اون رو می‌دیدم و حتی دوباره می‌تونستم به زبون مارها حرف بزنم و حس کردم چیزی عوض نشده... و اون منو رها نکرده. آلبوس: کرده بود؟ هری: بخشی از وجود من که ولدمورت بود سال‌ها پیش مرد، اما خلاص شدن جسمی کافی نبود... باید روحم از دستش راحت می‌شد. و این... برای یه مرد چهل ساله درس بزرگیه. به آلبوس نگاه می‌کند
Aida.Potter
هری: اونا مردای بزرگی بودن، با نقص‌های بزرگ، و می‌دونی چیه... اون نقص‌ها اونا رو بزرگ‌تر می‌کرد.
دوستدار کتاب.REIHANEH
دراکو به هری نگاه می‌کند و برای اولین بار... درست در این اوضاع وحشت‌ناک، یک‌دیگر را دوست هم می‌دانند
Aida.Potter
آوادا کداورا! طلسم کشنده
Aida.Potter
هری: منم سدریک رو زیاد نمی‌شناختم. اون می‌تونست برای انگلیس کوییدیچ بازی کنه. یا یه کارآگاه فوق‌العاده بشه. می‌تونست هر چیزی بشه. و حق با ایمسه... اونو دزدیدن. واسه همین زیاد می‌یام این‌جا. برای این که بگم متأسفم. هر وقت بتونم. آلبوس: این... کار خوبیه. کنار گور سدریک به پدرش می‌پیوندد. هری به پسرش لب‌خند می‌زند و به آسمان نگاه می‌کند هری: فکر کنم قراره روز قشنگی باشه. شانه‌ی پسرش را لمس می‌کند و _خیلی کم_ احساس نزدیکی می‌کنند آلبوس:(لب‌خند می‌زند) منم همین‌طور. پایان
☆Tara☆
اسکورپیوس: رز گرنجر ویزلی. من از رز گرنجر ویزلی خواستم باهام بیاد بیرون. آلبوس: و اون گفت نه. اسکورپیوس: ولی ازش خواستم. بذر رو کاشتم. بذری که بزرگ می‌شه و به ازدواج ما ختم می‌شه. آلبوس: می‌دونی که خیال‌باف بزرگی هستی؟ اسکورپیوس: و باهات موافقم... فقط پولی چپمن از من خواست باهاش برم به رقص... آلبوس: تو یه دنیای دیگه که تو خیلی خیلی محبوب‌تر بودی... یه دختر دیگه ازت درخواست کرد... و این یعنی... اسکورپیوس: آره، منطق می‌گه یا باید دنبال پولی برم یا بذارم دنبالم بیاد... اون خیلی خوش‌گله... ولی رز، رزه. آلبوس: منطق می‌گه که تو دیوانه‌ای. رز از تو متنفره. اسکورپیوس: نه، ازم متنفر بود، وقتی بهش گفتم چشماشو دیدی؟ اون نفرت نبود، ترحم بود.
rose
دراکو: می‌شه فقط بگم... ران: مالفوی، شاید خیلی با هری دوست جون جونی شده باشی، و شاید بچه‌ی خیلی خوبی بزرگ کرده باشی، اما حرف‌های خیلی غیرمنصفانه‌ای در مورد همسر من زدی... هرمیون: و همسرت نیاز نداره تو به جاش بجنگی. هرمیون نگاهی محکم به ران می‌اندازد. ران عقب می‌نشیند ران: باشه. ولی اگه دوباره چیزی در مورد اون یا من بگی... دراکو: چی‌کار می‌کنی ویزلی؟ هرمیون: بغلت می‌کنه. چون ما همه یه گروهیم، مگه نه ران؟ ران:(زیر نگاه تهدیدآمیز همسرش مانده و مردد است) آره، امم... به نظرم موی خیلی قشنگی داری دراکو. هرمیون: ممنون شوهر جان. این‌جا جای خوبی به نظر می‌یاد. بهتره انجامش بدیم.
rose
لیلی:(از بیرون صحنه) هری نه، هری نه، خواهش می‌کنم، هری نه... ولدمورت:(از بیرون صحنه) وایسا کنار دختر نادون... برو کنار... لیلی:(از بیرون صحنه) هری نه، خواهش می‌کنم، منو بکش، به جای اون منو بکش... ولدمورت:(از بیرون صحنه) این آخرین هشدارمه... لیلی:(از بیرون صحنه) هری نه! خواهش می‌کنم... رحم کن... رحم کن... پسرم نه! خواهش می‌کنم... هر کاری می‌کنم... ولدمورت:(از بیرون صحنه) آوادا کداورا! انگار از بدن هری صاعقه عبور می‌کند. انباشته از اندوه بر زمین می‌افتد
Aida.Potter
هاگرید: جیمز؟ اطراف را نگاه می‌کند لیلی؟ به آرامی پیش می‌رود و نمی‌خواهد به این زودی چیزی ببیند. تماماً فرو ریخته و بعد آن‌ها را می‌بیند، متوقف می‌شود و چیزی نمی‌گوید وای. وای. نه... نه... من... بهم گفتن ولی... من امیدوار بودم...
Aida.Potter
کلماتی روی دیوارهای تماشاخانه ظاهر می‌شود... کلماتی خطرناک و وحشت‌آور
Aida.Potter
کسایی که دوسشون داریم هیچ‌وقت واقعاً ما رو ترک نمی‌کنن هری. چیزهایی هست که مرگ نمی‌تونه لمس کنه. نقاشی... و خاطره... و عشق.
Aida.Potter
دامبلدور:(آشکارا می‌گرید) من کور بودم. این همون کاریه که عشق با ما می‌کنه. من نمی‌تونستم ببینم که تو نیاز داری بشنوی این پیرمرد مفلوک حقه‌باز خطرناک... دوستت داره.
Aida.Potter
من کور بودم. این همون کاریه که عشق با ما می‌کنه. من نمی‌تونستم ببینم که تو نیاز داری بشنوی این پیرمرد مفلوک حقه‌باز خطرناک... دوستت داره.
Aida.Potter
دامبلدور می‌خواهد از تابلو خارج شود ولی نمی‌تواند. شروع به گریه می‌کند اما سعی در پنهان کردنش دارد
Aida.Potter
هری: برای محافظت از خودت. حتی اون موقع! دامبلدور: نه. من داشتم از تو محافظت می‌کردم. نمی‌خواستم بهت آسیب بزنم...
Aida.Potter

حجم

۱۸۳٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۳۴۳ صفحه

حجم

۱۸۳٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۳۴۳ صفحه

قیمت:
رایگان