بریدههایی از کتاب کتابخانه نیمه شب
۴٫۰
(۳۴۷)
اگه میفهمیدیم هیچ روش زندگیای وجود نداره که بتونه ما رو دربرابر غم و اندوه مصون کنه، قضایا خیلی راحتتر میشدن. و اون غم ذاتاً بخشی از تاروپود سعادت و خوشبختیه.
نمیتونی یکی رو بدون دیگری داشته باشی. معلومه که اونها با درجات و مقادیر متفاوتی به ما میرسن. اما هیچ زندگیای نیست که در اون بتونید برای همیشه در حالتی از شادی و خوشبختی خالص باشید و این تصور صرفاً باعث ایجاد ناراحتی بیشتر توی زندگی میشه.
Mohammad Developer
اگه حریفی فقط یه سرباز و یه شاه داشته باشه و حریف دیگه همهٔ مهرههاش رو داشته باشه، هنوز هم یه بازیه. و حتی اگه تو یه سرباز بودی (شاید همهٔ ما باشیم) اونوقت باید یادت باشه که سرباز جادوییترین مهرهست. شاید کوچیک و پیشپاافتاده به نظر برسه اما اینطور نیست، چون سرباز هیچوقت فقط سرباز نیست. سرباز وزیریه که توی کمینه. تنها کاری که تو باید انجام بدی اینه که راهی برای پیشروی به جلو پیدا کنی. مربع به مربع بری جلو. میتونی بهطرف دیگه برسی و همهجور قدرتی رو آزاد کنی.»
Mohammad Developer
«تنها راه برای یادگرفتنْ زندگیکردنه.»
samangheidi
در مواجهه با مرگ، زندگی جذابتر به نظر میرسید و درحالیکه زندگی جذابتر به نظر میرسید
آوا داوودی فر
من بهدرد هیچکس نمیخورم. تو کار بد بودم و همه رو ناامید کردم. بخوام راستش رو بگم، من یه تفاله از یه ردّپای کربنم. من مَردم رو میرنجونم. هیچکسی برام نمونده. حتی ولتس پیر بیچاره هم مُرد، چون من نتونستم درست مراقب یه گربه باشم. دلم میخواد بمیرم. زندگی من فاجعهست و دلم میخواد تموم بشه. من برای زندگی ساخته نشدم. و انجام همهٔ اینها هیچ فایدهای نداره، واضحه چون سرنوشتم اینه. تو همهٔ زندگیهای دیگه هم بدبختم. همهش همینیام که هست. هیچچیزی بهش اضافه نمیکنم. دارم تو تأسف به حال خودم غوطه میخورم. دلم میخواد بمیرم.
zahra
بعضی وقتها تنها راه یادگرفتن زندگیکردنه
samangheidi
«اگه دنبال معنای زندگی باشی، هیچوقت زندگی نخواهی کرد.»
مهآن
نه، این شوک از احساسی بود که آماده بود زندگی کند. یا حداقل اینکه یک بار دیگر میتوانست تمنّای زندهبودن را تجسم کند.
مهآن
«خواستن واژهٔ جالبیه. معنیش فقدانه. گاهی اگه اون فقدان رو با چیز دیگهای پر کنیم، خواستهٔ اصلی بهکلی ناپدید میشه. شاید بیشتر از مشکل خواستن، مشکل فقدان داری. شاید زندگیای باشه که توش واقعاً بخوای زنده بمونی.»
samangheidi
«پیشبینیش سخته، نه؟ چیزهایی که ما رو خوشبخت میکنن.»
samangheidi
نورا تحتتأثیر شوروشوق او قرار گرفت و با او نامزد شد. اما ناگهان فهمید دلش نمیخواهد با او ازدواج کند.
در اعماق وجودش میترسید مثل مادرش شود. دلش نمیخواست به نتیجهٔ مشابه زناشویی والدینش برسد.
ريحانة النبي
نورا اطلاعات او دربارهٔ الماسها را تصحیح نکرد. نورا به او نگفت که زغالسنگ و الماس هردو کربن هستند، اما زغالسنگ بسیار ناخالصتر از آن است که تحت هر فشاری بتواند الماس شود. از نظر علمی، اولش زغالسنگی آخرش هم زغالسنگ. شاید درس واقعی همین بود.
samangheidi
بعضی وقتها تنها راه یادگرفتن زندگیکردنه
yeki1814
نورا نفس عمیقی کشید و گفت: «دَن این شکلی نبود.»
خانم الم هنوز داشت به صفحهٔ شطرنج نگاه میکرد: «آدمها عوض میشن» و دستش روی یک فیل معطل بود.
نورا دوباره فکر کرد: «یا شاید اینشکلی بود و من ندیدم.»
yeki1814
و وقتی به زندگی اصلیاش فکر کرد، مشکل اساسی آن، چیزی که او را آسیبپذیر کرده بود، بهراستی فقدان عشق بود.
غزل
لحظات شاد در زمانهایی خاص میتوانند به درد تبدیل شوند.
پـریـــــــــــےا
«گوش کن، وقتی تو نگران چیزهایی هستی که چیزی ازشون نمیدونی، مثل آینده، فکر خیلی خوبیه که چیزهایی رو که میدونی به خودت یادآوری کنی.»
محمد
و چیزی که باید متوجه بشی اینه که بازی تا زمانی که تموم نشده هیچوقت تموم نمیشه. تا وقتی که حتی یه سرباز پیاده روی صفحه باشه تموم نشده. اگه حریفی فقط یه سرباز و یه شاه داشته باشه و حریف دیگه همهٔ مهرههاش رو داشته باشه، هنوز هم یه بازیه. و حتی اگه تو یه سرباز بودی (شاید همهٔ ما باشیم) اونوقت باید یادت باشه که سرباز جادوییترین مهرهست. شاید کوچیک و پیشپاافتاده به نظر برسه اما اینطور نیست، چون سرباز هیچوقت فقط سرباز نیست. سرباز وزیریه که توی کمینه. تنها کاری که تو باید انجام بدی اینه که راهی برای پیشروی به جلو پیدا کنی. مربع به مربع بری جلو. میتونی بهطرف دیگه برسی و همهجور قدرتی رو آزاد کنی.»
Dr.lector
لحظات شاد در زمانهایی خاص میتوانند به درد تبدیل شوند.
fateme
عواطفی که مردم در شما به امانت میگذارند مانند سرمایهگذاریهای بد است. احساس میکنی انگار داری چیزی را از مردم میدزدی.
seemorgh
حجم
۲۷۹٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۳۴ صفحه
حجم
۲۷۹٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۳۴ صفحه
قیمت:
۶۰,۰۰۰
۱۸,۰۰۰۷۰%
تومان