بریدههایی از کتاب دستهای آلوده
۴٫۲
(۲۵۴)
اولگا: گرسنهای؟
هوگو: دلت میخواهد گرسنه باشم. هان؟
اولگا: برای چه؟
هوگو: چون غذا دادن کار آسانی است. فاصلهی آدم را حفظ میکند. و تازه آدمی که غذا میخورد قيافهی آرام و صلحجو دارد. (پس از لحظهای) متشکرم. نه گرسنهام نه تشنه.
رضا .د.م
هودهرر: پس میخواهی با حزب چکار بکنی؟ میخواهی تبديلش کنی به يک استبل اسبهای مسابقه؟ چه فايده دارد که چاقو را هر روز تيز کنی و حتی يکبار هم با آن چيزی نبری؟ حزب فقط و فقط وسيله است. و تنها يک هدف پيش روی ما است: رسيدن به قدرت.
هوگو: تنها يک هدف پيش روی ما است و آن به پيروزی رساندن عقايد ما است. فقط عقايد ما و نه چيز ديگر.
بهنام
گور پدر مردهها. درست است که آنها به خاطر حزب مردهاند؛ اما حزب هم هر طور دلش بخواهد میتواند تصميم بگيرد. من سياست زندهها را تعقيب میکنم؛ و برای زندهها.
❤ محمد حسین ❤
درست مثل هم است؛ کشتن و مردن هر دوشان يک چيزند در هر دو صورت آدم تنها است.
❤ محمد حسین ❤
اينجا مرگ شده يک شغل.
❤ محمد حسین ❤
شما روشنفکرها و بورژواهای آنارشيست برای اينکه کاری انجام ندهيد، دست به دامان منزهطلبی شدهايد. هيچ کاری نکردن، ساکن و ساکت ماندن، دست زير چانه زدن و دستکش به دست کردن! اما من دستهايم آلوده است. تا آرنج. من دستهايم را توی کثافت و خون فرو کردهام.
هلن🌿
هوگو: آدم وقتی به حرفهای تو گوش کند، خيال میکند همهی عقايد با هم يکسانند و آدم همانطور که دچار امراض میشود دچار عقايد هم میشود.
reyhaneh.yd
هودهرر: میدانی چرا نشانش به خطا رفته؟ من حتم دارم که وقتی خمپاره را انداخته چشمهايش را بسته بوده.
هوگو: (بیاعتنا) چرا؟
هودهرر: به علت صدا. چشمهايش را بسته که صدايش را نشنود. تو هر جور دلت میخواهد تعبير کن. اين وروجکها همهشان از صدا میترسند. اگر اين ترس نبود آدمکشهای خوبی از آب در میآمدند. میدانی آدمهای لجوجی اند. افکار و عقايد را ساخته و پرداخته قبول میکنند و بعد مثل خدا بهش ايمان پيدا میکنند. اما برای ما مردها جور ديگری است. برای ما تير انداختن به يک آدم روی اصول عقايد زياد آسان نيست. چون ما خودمان اينجور عقايد را میسازيم و از دست پخت خودمان خوب سر در میآوريم. ما مردها هيچوقت اطمينان نداريم که حتما حق با ما باشد
Rao
هودهرر: تصور میکنم که تو برای او يک نوع تجمل هستی. بچه بورژواهايی که به طرف ما میآيند، اصرار تعصبآميزی دارند که به عنوان خاطرهای از ايام گذشته، چيزی از تجملشان را با خودشان بياورند. بعضیهايشان آزادی فکر را با خودشان میآورند و ديگران سنجاق کراواتشان را، اين يکی زنش را آورده.
بهنام
اين جوان هر چه تو کلهاش پيدا میکنه میگه. همهاش با کلهاش فکر میکنه.
هوگو: پس با چه میخواستی فکر کنم؟
Yarin
هوگو: مردم! من مردم را چرا دوست داشته باشم؟ آيا آنها مرا دوست دارند؟
هودهرر: پس چرا آمدهای توی حزب؟ اگر آدم مردم را دوست نداشته باشد که نمیتواند به خاطرشان مبارزه کند.
Ali
تو میخواستی به خودت ثابت کنی که قادر به عمل هستی و به اين دليل راههای دشوار را انتخاب کرده بودی. مثل کسانی که میخواهند خودشان را لايق بهشت بکنند. اين خصوصيت سن تو است؛ حالا موفق نشدهای. خوب بعد چه! اصلاً چيزی وجود ندارد که لازم به اثبات باشد. میدانی انقلاب مسئلهی لياقت نيست. مسئلهی با نتيجه بودن است. و بهشتی هم در کار نيست. و بايد آدم کاری را بکند که برای آن آفريده شده و چه بهتر که آسان هم باشد. بهترين کار آن نيست که بيش از هر کاری آدم را به زحمت بيندازد؛ آن است که بيش از هر کاری آدم در آن موفق بشود.
نون صات
هوگو: خوب ما را دست انداختی! من گمان میکردم تو را خوب توی تله انداخته.
ژسيکا: مرا؟ من بد کردم که به ريشش نخنديدم. «من به شما اعتماد دارم! من به همهی مردم اعتماد دارم. شايد اين مطلب درس اعتماد را به شما بياموزد...» چه خيال میکنند؟ بازی اعتماد در آوردن فقط وقتی کارگر میافتد که آدم با مردها طرف باشد.
hossein yousefzade
هيچ چيزی نيست که من بتوانم درست و حسابی آن چيز باشم. مگر يک مرده که شش پا خاک روی سرش را پوشانده باشد.
Mobina Mohamadi
آدمکشها آدمهايی هستند که قوهی تخيل ندارند؛ زياد برايشان فرق نمیکند که کسی را از زندگی محروم کنند. چون هيچ تصوری، هيچ تخيلی دربارهی زندگی ندارند.
Mobina Mohamadi
چقدر به پاکی و منزه بودن علاقمندی پسرجان! چقدر وحشت داری از اينکه دستهايت آلوده بشود. بسيار خوب پاک و منزه بمان!
ghazal13801002
آدمکشها آدمهايی هستند که قوهی تخيل ندارند؛ زياد برايشان فرق نمیکند که کسی را از زندگی محروم کنند. چون هيچ تصوری، هيچ تخيلی دربارهی زندگی ندارند. من آدمهايی را که از مرگ ديگران میترسند ترجيح میدهم؛ چون همين دليل آن است که اين جور آدمها بلدند زندگی کنند.
mOzhi
هوگو: من به حزب آمدهام که خودم را فراموش کنم.
هودهرر: و هر دقيقه به ياد خودت میآوری که بايد خودت را فراموش کنی
Saeid Ghorbani
اولگا: من وقتش را دارم. (لويی قيافه میگيرد) لويی، میترسم بيش از اندازه احساسات را در اين قضيه دخالت بدهی.
لويی: اولگا من هم میترسم تو بيشتر از من احساسات را در آن دخالت بدهی.
کاربر ۴۵۵۷۳۳۹
منزه بودن عقيدهای است که به کار درويشها و کشيشها میخورد. و شما روشنفکرها و بورژواهای آنارشيست برای اينکه کاری انجام ندهيد، دست به دامان منزهطلبی شدهايد. هيچ کاری نکردن، ساکن و ساکت ماندن، دست زير چانه زدن و دستکش به دست کردن! اما من دستهايم آلوده است. تا آرنج. من دستهايم را توی کثافت و خون فرو کردهام. و تازه بعدش چه؟ خيال میکنی با کمال معصوميت و دور از هر گناهی میشود حکومت کرد؟
mohamad mirmohamadi
حجم
۱۱۷٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۴
تعداد صفحهها
۱۸۲ صفحه
حجم
۱۱۷٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۴
تعداد صفحهها
۱۸۲ صفحه
قیمت:
۳۹,۰۰۰
۲۷,۳۰۰۳۰%
تومان