به مادر ریحانه سلام کردم. جواب سلامم را داد و به پدربزرگ گفت: «واقعاً که بچهها زودتر از بوتۀ کدو بزرگ میشوند. خدا برای شما نگهش دارد و سایۀ شما را از سر او و ما کوتاه نکند!»
takhtary
دستش را به یکی از ستونهای کارگاه تکیه داد و گفت: «این ابوراجح فقط دو عیب دارد و بزرگی گفته: در بزرگواری یک مرد همین بس که عیبهایش را بشود شمرد.»
takhtary
ابوراجح ایستاد و گفت: «بله، مژدۀ چنین کرامتی از سال پیش به ما داده شده بود. آن را جدّی نگرفته بودم. هیهات که اگر تمام زندگیام را در یک سجدۀ شکر، خلاصه کنم، نمیتوانم ذرهای از این نعمت بزرگ را سپاس بگویم! چقدر آن حضرت زیبا و باوقار بودند و با چه مهربانی و عطوفتی با من سخن گفتند!»
دردونه
تشرف ابوراجح به محضر امام زمان (عج) و بهبودش به شکلی که در داستان آمده، واقعی است.
عبقریالحسان، جلد ۲، صفحه ۱۹۲
R.R
نمیدانم چه شد که به یاد «او» افتادم. همان که اسماعیل هرقلی را شفا داده بود و ابوراجح و شیعیان به او عشق میورزیدند. خطاب به او گفتم: «اگر آنطور که شیعیان اعتقاد دارند، تو زندهای و صدایم را میشنوی، از خدا بخواه کمکم کند!»
R.R
قهر که میکرد، جانِ آدم را به لبش میرساند تا آشتی کند.
R.R
دهانش بوی سنگپای حمام میداد.
Yasin