هنگامی که در باران سوار آن اتوبوس آبی رنگ شدی از پیشانی تو بر کف خیابان رویا میریخت،
Ayeh
میتوانست
در پایان این شبکهنه و عتیقه
خاکستر شود
Ayeh
شاید
شبی ما را آتش زنند
شاید
در هراس این شب
خاکستر شویم
Ayeh
به یاد آوردی
دریا از ما دور بود
به یاد آوردی
عشق از ما دور بود
Ayeh
برای تو: با رنگ آبی مینویسم
Ayeh
و عشق در یک بوتهی گُل سرخ
خلاصه میشد
Ayeh
او را کشته بودند
قاتل را مردی میدانست
که در چهار فصل سال
چتری را بر سر میگرفت.
گفت:
روزی در باران
چتر و مرد گم می شوند
اما مرا چه سود.
Ayeh
دشوار است
فراموشی لبخند تو
j
چای سرد بود. نان سرد بود. فقط لبخند تو به من امید میداد که چای گرم است، که نان گرم است و روز روزی تعطیل است.
j
به تو قوت قلب میدهم
که مرگ آسانتر
از نوشیدن یک فنجان قهوه
در باران است
اکنون از پنجره خیابان را
نگاه کردم
باران میبارد.
j