بریدههایی از کتاب بیلی سامرز
۴٫۱
(۱۶)
داستانی سرد و وحشتانگیز نیاز به اتاقی سرد و وحشتانگیز برای نوشتن داشته باشد.
Farhadmarch
نمیتوانست گذشتهاش را تغییر دهد اما مصمم بود آیندهاش را عوض کند.
Farhadmarch
دستش را بر بازوی بیلی گذاشت: «اگه آسیب ببینه، خوشحال میشم. فکر کنم به خاطر این طرز فکرم دیگه آدم بدی شدم.»
بیلی گفت: «به خاطر این طرز فکرت، فقط آدم هستی. آدمهای بد باید تقاص پس بدن. خیلی هم سخت و سنگین.»
Farhadmarch
خوبها، بدها و دستهای که همراه با بقیه میشوند. همانطور که سرکار ف.و.اس مالکین نصیحتم کرده بود که آنجوری باشم. بیشتر مردم جزو این دستهٔ سوم هستند. من به آنها آدمهای خاکستری میگویم. صدمهای به تو نمیزنند (یعنی از قصد صدمه نمیزنند) اما خیلی هم کمکت نمیکنند. آنها فقط میگویند هر غلطی که میخواهی بکن، خدا به همراهت.
Farhadmarch
باید خودت این کاره باشی تا همجنست را بشناسی.
Farhadmarch
با مردم آشنا شو. باشد. آنها از تو خوششان بیاید یا تو از آنها خوشت بیاید. باشد. اما صمیمی شدن؟ نه. صمیمی شدن با دیگران فکر بدی بود. صمیمی شدن خطرناک بود.
Farhadmarch
جاسم پاکتی سیگار از جیب شلوارش بیرون آورد. از دوربین اسلحه به صحنه نگاه میکردم و میتوانستم حروف مارلبرو و نشان دو شیر طلاییاش را ببینم.
عباس
فقط باهاشون میخوابه که خودش رو ارضاء کنه. به نظرم خیلی کار پوچیه.
Farhadmarch
هیچوقت فرصت شاشیدن قبل از جنگ رو از دست نده.
Farhadmarch
اگر زندگی کسی را نجات بدی، در برابرش مسئول خواهی بود.
Farhadmarch
بچه گربه به اون سگی که تصمیم میگیره جای دنبال کردن و خوردنش ازش مراقبت کنه، عادت میکنه. حتی یه جوجه اردک هم همینطوریه. بهشون عادت میکنن.
Farhadmarch
هر آدمی یه زخمی داره که فقط با پول درمان میشه.»
بیلی با خودش گفت و هزاران زخم هست که پول نمیتونه درمانشون کنه.
Farhadmarch
و هزاران زخم هست که پول نمیتونه درمانشون کنه.
Farhadmarch
هر آدمی یه زخمی داره که فقط با پول درمان میشه.
Farhadmarch
هیچ ضدگلولهای تنش نبود. حتماً فکر میکرد خداوند مراقبش خواهد بود. اشتباه میکرد. خداوند آن روز مشغول حادثهٔ دیگری بود.
Farhadmarch
وقتی اوضاع قرار است خراب شود، هیچ عنصری وقت را تلف نمیکند.
Farhadmarch
خدا هیچ نقشهای برای ما نداشت.
Farhadmarch
«ببین، فقط دارم میگم اگه خدایی وجود داشته باشه، کارش واقعاً افتضاحه.»
Farhadmarch
«اونها آدمهای بدی بودن. وجه مشترک همهشون همین بود. تو که به یه کشیش یا دکتر یا... چه میدونم، افسر راهنمایی رانندگی شلیک نکردی.»
عباس
کردم. مرد همانطور که دراز کشیده بود، مرد. هیچ ضدگلولهای تنش نبود. حتماً فکر میکرد خداوند مراقبش خواهد بود. اشتباه میکرد. خداوند آن روز مشغول حادثهٔ دیگری بود.
عباس
حجم
۶۶۴٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۶۷۸ صفحه
حجم
۶۶۴٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۶۷۸ صفحه
قیمت:
۱۵۹,۰۰۰
۷۹,۵۰۰۵۰%
تومان