بریدههایی از کتاب زمزمه های چرنوبیل
نویسنده:سوتلانا آلکسیویچ
مترجم:شهرام همتزاده
انتشارات:انتشارات نیستان هنر
دستهبندی:
امتیاز:
۴.۳از ۶ رأی
۴٫۳
(۶)
عادلانهترین چیز در دنیا مرگ است. هیچکس از آن در امان نیست. زمین پذیرای همگان است: هم خوبان، هم بدان و هم گنهکاران. غیر از آن هیچ عدالتی در این دنیا وجود ندارد.
Juror #8
میگفتند: «شما همگی خواهید مرد... باید از اینجا بروید... منطقه را تخلیه کنید...»
همهٔ مردم ترسیده بودند. وحشت برشان داشته بود... بعضیها شبانه وسایلشان را در خاک دفن کردند. من لباسهایم را جمع کردم... «تقدیرنامههای سرخ» که بابت کار شرافتمندانه دریافت کرده بودم و تمام پولی را که برای روز مبادا ذخیره کرده بودم برداشتم. چقدر غمانگیز بود! غم سنگینی بر قلبم فشار میآورد! کور شوم اگر دروغ بگویم!
Juror #8
من تمام زندگیام را شرافتمندانه و به سختی کار کردهام. با وجدانی آسوده زیستهام، ولی طعم عدالت را نچشیدم. وقتی خداوند عدالت را تقسیم میکرده، گویا تا نوبت به من رسیده، همه چیز تمام شده است و چیزی برای من باقی نمانده است!
Juror #8
سرنوشت، زندگی یک نفر است، ولی تاریخ زندگی همهٔ ماست.
Juror #8
اوه! به پنجره نگاه کنید، زاغی آمده است... من این پرندهها را پَر نمیدهم، اگرچه چندینبار اتفاق افتاده که این زاغها به تخممرغهای داخل انبارم دستبرد زدهاند. در هر صورت کاری به کارشان ندارم. همهٔ ما الان بدبختی مشترکی داریم. هیچکس را بیرون نمیکنم! دیروز هم یک خرگوش آمده بود...
Juror #8
ما از این رادیواکتیو خیلی نمیترسیدیم. اگر نمیدیدیم و نمیدانستیم، خُب شاید هم میترسیدیم، ولی وقتی دیدیم، متوجه شدیم که آنقدرها هم وحشتناک نیست.
Juror #8
توصیه میکردند که در باغچه، با ماسک و دستکشهای لاستیکی کار کنیم و خاکستر تنور و بخاری را در زمین دفن کنیم. به خاک بسپاریم! وای چه مصیبتی!... یک دانشمند برجسته هم آمد، در باشگاه سخنرانی کرد و گفت که باید تمام هیزمها را شست... چه وحشتناک!
Juror #8
خیلی دلم میخواست حتی یک دقیقه هم که شده با واسیلی تنها باشم. همه این موضوع را حس کردند و هر کدام بهانهای آوردند و از اتاق خارج شدند و به راهرو رفتند. واسیلی را در آغوش گرفتم و بوسیدم.
Juror #8
آخر چرا باید رفت؟ اینجا خیلی خوب است! همهٔ درختان رشد میکنند و همهٔ گلها هم شکوفه میدهند. از مگس سیاه گرفته تا حیوانات درنده، همگی اینجا زندگی میکنند.
Juror #8
من میدانم که آدم پیر برای دیگران خستهکننده است و بچهها کمی تحمل میکنند. تحمل میکنند، ولی کاسه صبرشان سرریز میشود و شروع به پرخاش میکنند. از بچهها خیر زیادی به آدم نمیرسد. زنان روستای ما که به شهر رفتهاند، همگی ناراحتند. یا عروسهایشان ناراحتشان میکنند یا دخترانشان. همه دلشان میخواهد بازگردند. شوهر من اینجاست. در همین قبرستان... اگر او اینجا نبود، شاید در جای دیگری زندگی میکردم. خوبیاش این است که من کنارش هستم. (ناگهان خوشحال میشود.)
Juror #8
حجم
۵۹۳٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۷۶ صفحه
حجم
۵۹۳٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۷۶ صفحه
قیمت:
۸۴,۶۰۰
تومان