![کتاب زمزمه های چرنوبیل اثر سوتلانا آلکسیویچ کتاب زمزمه های چرنوبیل اثر سوتلانا آلکسیویچ](https://img.taaghche.com/frontCover/115618.jpg?w=200)
بریدههایی از کتاب زمزمه های چرنوبیل
نویسنده:سوتلانا آلکسیویچ
مترجم:شهرام همتزاده
انتشارات:انتشارات نیستان هنر
دستهبندی:
امتیاز:
۴.۳از ۶ رأی
۴٫۳
(۶)
عادلانهترین چیز در دنیا مرگ است. هیچکس از آن در امان نیست. زمین پذیرای همگان است: هم خوبان، هم بدان و هم گنهکاران. غیر از آن هیچ عدالتی در این دنیا وجود ندارد.
Juror #8
من بارها به منطقهٔ چرنوبیل رفتهام. بارها... در آنجا بود که فهمیدم چقدر بییاور هستم. من نمیتوانم موضوع را درک کنم و دارم از این بییاوری خودم و از این که نمیتوانم دنیایی را بشناسم که همه چیز آن به شدت تغییر کرده است، نابود میشوم. حتی بدبختیها هم عوض شدهاند. گذشته دیگر هیچ محافظتی از من نمیکند. گذشته دیگر مرا آرام نمیکند... در گذشته، هیچ پاسخی برای این مسئله وجود ندارد... قبلاً همیشه برای مشکلات، پاسخهایی وجود داشت، اما امروز هیچ پاسخی وجود ندارد. این آینده است که مرا ویران خواهد کرد و نه گذشته. (به فکر فرو میرود).
Juror #8
مفهوم مرگ و تولد برایم یکی بود. وقتی زنی در بوتهها خودکشی کرد، من تقریباً همان حسی را داشتم که گوسالهای از گاوی متولد میشد یا گربهای به دنیا میآمد. نمیدانم چرا مفهوم تولد و مرگ برایم کاملاً یکسان بود...
Juror #8
وقتی همسرم را دیدم، به او گفتم: «واسیلی، عزیزم! چه کار میتوانم برایت بکنم؟» او گفت: «از اینجا برو! از اینجا دورشو! تو بارداری».
بلی من حامله بودم، ولی چطور میتوانستم تنهایش بگذارم؟
دوباره تکرار کرد: «برو! بچه را نجات بده!» به او گفتم: «باید اول برایت شیر بیاورم و بعد تصمیم میگیریم».
Juror #8
خاطرات دانش نیستند بلکه فقط احساساتند.
Juror #8
دستور دادند که ملحفه، پتوها، روتختیها و پردهها را مجدداً بشوییم... پس مواد رادیواکتیو الان در خانههایمان هم بود و به قفسهها و صندوقهایمان هم نفوذ کرده بود. چه وحشتناک! حتی در جنگل و مزرعه هم بود... چاههای آب را بستند، پلمپ کردند، قفل زدند و با روکش سلفونی رویشان را پوشاندند... میگفتند آب «آلوده» است... ولی آخر کدام آلودگی... آب که زلال است! برای خودشان داستان میبافتند.
Juror #8
اوه! به پنجره نگاه کنید، زاغی آمده است... من این پرندهها را پَر نمیدهم، اگرچه چندینبار اتفاق افتاده که این زاغها به تخممرغهای داخل انبارم دستبرد زدهاند. در هر صورت کاری به کارشان ندارم. همهٔ ما الان بدبختی مشترکی داریم. هیچکس را بیرون نمیکنم! دیروز هم یک خرگوش آمده بود...
Juror #8
من بارها به منطقهٔ چرنوبیل رفتهام. بارها... در آنجا بود که فهمیدم چقدر بییاور هستم. من نمیتوانم موضوع را درک کنم و دارم از این بییاوری خودم و از این که نمیتوانم دنیایی را بشناسم که همه چیز آن به شدت تغییر کرده است، نابود میشوم. حتی بدبختیها هم عوض شدهاند. گذشته دیگر هیچ محافظتی از من نمیکند. گذشته دیگر مرا آرام نمیکند... در گذشته، هیچ پاسخی برای این مسئله وجود ندارد... قبلاً همیشه برای مشکلات، پاسخهایی وجود داشت، اما امروز هیچ پاسخی وجود ندارد. این آینده است که مرا ویران خواهد کرد و نه گذشته. (به فکر فرو میرود).
Juror #8
مفهوم مرگ و تولد برایم یکی بود. وقتی زنی در بوتهها خودکشی کرد، من تقریباً همان حسی را داشتم که گوسالهای از گاوی متولد میشد یا گربهای به دنیا میآمد. نمیدانم چرا مفهوم تولد و مرگ برایم کاملاً یکسان بود...
Juror #8
حجم
۵۹۳٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۷۶ صفحه
حجم
۵۹۳٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۷۶ صفحه
قیمت:
۸۴,۶۰۰
تومان