بریدههایی از کتاب مجموعه اشعار فروغ فرخزاد
۳٫۵
(۴۳)
فروغ تصویری فلسفی از مرگ ارائه میدهد. سخنانی که در این مورد از فروغ صادر میشود نشان از روحی بلند دارد.
«گاهی اوقات فکر میکنم درست است که مرگ هم یکی از قوانین طبیعت است، اما آدم تنها در برابر این قانون است که احساس حقارت و کوچکی میکند. یک مسألهای است که هیچ کاریش نمیشود کرد حتی نمیشود برای از میان بردنش مبارزه کرد. فایدهای ندارد. باید باشد. خیلی هم خوب است.» (۴۶)
اینک ر
Ahmad
زندگی
آهای زندگی منم که هنوز
با همه پوچی از تو لبریزم
نه به فکرم که رشته پاره کنم
نه بر آنم که از تو بگریزم
Aysan
من
پری کوچک غمگینی را
می شناسم که در اقیانوسی مسکن دارد
و دلش را در یک نی لبک چوبین
می نوازد، آرام، آرام
پری کوچک غمگینی
که شب از یک بوسه میمیرد
و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد
کاربر ۶۲۵۶۹۳
دنیای بیرون آن قدر وارونه است که نمیخواهم باورش کنم.
هدیه
کسی مرا به آفتاب
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشکها نخواهد برد
پرواز را بخاطر بسپار
پرنده مردنی ست.
Tamim Nazari
مرا تبار خونی گلها به زیستن متعهد کرده است
تبار خونی گلها میدانید؟
Tamim Nazari
نامرد، در سیاهی
فقدان مردیش را پنهان کرده است
Tamim Nazari
افکار سردخانه را جنازههای باد کرده رقم میزنند.
Tamim Nazari
کسی ازآسمان توپخانه درشب آتش بازی میآید
و سفره را میاندازد
و نان را قسمت میکند
و پپسی را قسمت میکند
و باغ ملی را قسمت میکند
و شربت سیاه سرفه را قسمت میکند
و روز اسم نویسی را قسمت میکند
و چکمههای لاستیکی را قسمت میکند
و سینمای فردین را قسمت میکند
درختهای دختر سید جواد را قسمت میکند
و هر چه را که باد کرده باشد قسمت میکند
و سهم ما را هم میدهد
Tamim Nazari
کسی میآید
کسی میآید
کسی دیگر
کسی بهتر
کسی که مثل هیچکس نیست، مثل پدر نیست، مثل انسی
نیست، مثل یحیی نیست، مثل مادر نیست
ومثل آن کسی ست که باید باشد
و قدش از درختهای خانهی معمار هم بلندتر است
Tamim Nazari
من مثل دانش آموزی
که درس هندسهاش را
دیوانه وار دوست میدارد تنها هستم
وفکر میکنم که باغچه را میشود به بیمارستان برد
Tamim Nazari
همسایههای ما همه در خاک باغچهها شان بجای گل
خمپازه و مسلسل میکارند
همسایههای ما همه بر روی حوض کاشیشان
سر پوش میگذارند
و حوضهای کاشی
بی آنکه خود بخواهند
انبارهای مخفی باروتند
و بچههای کوچهی ما کیفهای مدرسه شان را
از بمبهای کوچک
پر کرده اند.
Tamim Nazari
کسی به فکر گلها نیست
کسی به فکر ماهیها نیست
Tamim Nazari
مغز من هنوز
لبریز از صدای وحشت پروانه ایست که او را
در دفتری به سنجاقی
مصلوب کرده بودند.
Tamim Nazari
شاید حقیقت آن دو دست جوان بود، آن دو دست جوان
که زیر بارش یکریز برف مدفون شد
و سال دیگر، وقتی بهار
با آسمان پشت پنجره
و در تنش فوران میکنند
فوارههای سبز ساقههای سبکبار
شکوفه خواهد داد
Tamim Nazari
ایمان بیاوریم
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
ایمان بیاوریم به ویرانههای باغهای تخیّل
به داسهای واژگون شدهی بیکار
و دانههای زندانی
Tamim Nazari
«همیشه پیش از آنکه فکر کنی اتفاق میافتد
باید برای روزنامه تسلیتی بفرستم.»
Tamim Nazari
زبان گنجشکان یعنی: بهار. برگ. بهار
زبان گنجشکان یعنی: نسیم. عطر. نسیم
Tamim Nazari
چه مهربان بودیای یار،ای یگانه ترین یار
چه مهربان بودی وقتی دروغ میگفتی
Tamim Nazari
شب پشت شیشههای پنجره سر میخورد
و با زبان سردش
ته ماندههای روز رفته را به درون میکشید
Tamim Nazari
حجم
۱۱۷٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۳۱۶ صفحه
حجم
۱۱۷٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۳۱۶ صفحه
قیمت:
۲۸,۰۰۰
تومان