می روم... اما نمیپرسم ز خویش
ره کجا...؟ منزل کجا...؟ مقصود چیست؟
بوسه میبخشم ولی خود غافلم
کاین دل دیوانه را معبود کیست
آترین🍃
ای ستارهها چه شد که در نگاه من
دیگر آن نشاط و نغمه و ترانه مرد؟
ای ستارهها چه شد که بر لبان او
آخر آن نوای گرم عاشقانه مرد؟
آترین🍃
«شعر اصلاً جزیی از زندگیست و هرگز نمیتواند جدا از زندگی و خارج از دایره نفوذ تأثراتی باشد که زندگی واقعی به آدم میدهد. زندگی معنوی- حتی زندگی مادی- را هم میشود کاملاً با «دیدی شاعرانه» نگاه کرد. اصلاً شعر اگر که به محیط و شرایطی که در آن به وجود میآید و رشد میکند بی اعتنا بماند هرگز نمیتواند شعر باشد»
Ahmad
فروغ تصویری فلسفی از مرگ ارائه میدهد. سخنانی که در این مورد از فروغ صادر میشود نشان از روحی بلند دارد.
«گاهی اوقات فکر میکنم درست است که مرگ هم یکی از قوانین طبیعت است، اما آدم تنها در برابر این قانون است که احساس حقارت و کوچکی میکند. یک مسألهای است که هیچ کاریش نمیشود کرد حتی نمیشود برای از میان بردنش مبارزه کرد. فایدهای ندارد. باید باشد. خیلی هم خوب است.» (۴۶)
اینک ر
Ahmad
زندگی
آهای زندگی منم که هنوز
با همه پوچی از تو لبریزم
نه به فکرم که رشته پاره کنم
نه بر آنم که از تو بگریزم
Aysan
دنیای بیرون آن قدر وارونه است که نمیخواهم باورش کنم.
هدیه
بگشای در که در همه دوران عمر خویش
جز پشت میلههای قفس خوش نبوده ام
پای مرا دوباره به زنجیرها ببند
تا فتنه و فریب ز جایم نیفکند
تا دست آهنین هوسهای رنگ رنگ
بندی دگر دوباره بپایم نیفکند
Tamim Nazari
این شعر، غیر رنجش یارم به من چه داد
این درد را چگونه توانم نهان کنم
Tamim Nazari
شاید نبوده قدرت آنم که در سکوت
احساس قلب کوچک خود را نهان کنم
بگذار تا ترانه من رازگو شود
بگذار آنچه را که نهفتم عیان کنم
تا برگذشته مینگرم، عشق خویش را
چون آفتاب گمشده میآورم به یاد
Tamim Nazari
نمیدانم رسیدن چیست، اما بی گمان مقصدی هست که همهی وجودم به سوی آن جاری میشود
S E T A C