آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان راه نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
িមተєကє .నមժមተ
من نمیتوانم توضیح بدهم که چرا شعر میگویم. فکر میکنم همه آنها که کار هنری میکنند، علتش- یا لااقل یکی از علت هایش- یک جور نیاز ناآگاهانه است به مقابله و ایستادگی در برابر زوال. اینها آدمهایی هستند که زندگی را بیشتر دوست دارند و میفهمند و همین طور مرگ را. کار هنری یک جور تلاشی است برای باقی ماندن و یا باقی گذاشتن «خود» و نفی معنی مرگ» ......
িមተєကє .నមժមተ
کدام قله؟ کدام اوج؟
مگر تمامی این راههای پیچاپیچ
در آن دهان سرد مکنده
به نقطه تلاقی و پایان نمیرسند؟
িមተєကє .నមժមተ
شبها که تنهائیم
با رعشههای روحمان، تنها
⚽️ kaka ⚽️
بخدا غنچۀ شادی بودم
دست عشق آمد و از شاخم چید
Ahmad
«من نیما را خیلی دیر شناختم و شاید به معنی دیگر خیلی به موقع. یعنی بعد از همه تجربهها و وسوسهها و گذراندن یک دوره سرگردانی و در عین حال جستجو. با شعرای بعد از نیما خیلی زودتر آشنا شدم
Ahmad
از توای بوسۀ سوزندۀ مرگ آور
چشم پوشیدن
وه چه شیرین است
سیّد جواد
باز هم قلبی به پایم اوفتاد
باز هم چشمی به رویم خیره شد
باز هم درگیر و دار یک نبرد
عشق من بر قلب سردی چیره شد
بردو چشمش دیده میدوزم به ناز
خود نمیدانم چه میجویم در او
عاشقی دیوانه میخواهم که زود
بگذرد از جاه و مال آبرو
من صفای عشق میخواهم از او
تا فدا سازم وجود خویش را
آه از این دل، آه از این جام امید
عاقبت بشکست و کس رازش نخواند
چنگ شد در دست هربیگانهای
ای دریغا، کس به آوازش نخواند
سیّد جواد
آه بگذار گم شوم در تو
کس نیابد دگر نشانهی من
روح سوزان وآه مرطوبت
بوزد بر تن ترانهی من
سیّد جواد
عشق من بر قلب سردی چیره شد
بردو چشمش دیده میدوزم به ناز
خود نمیدانم چه میجویم در او
عاشقی دیوانه میخواهم که زود
بگذرد از جاه و مال آبرو
من صفای عشق میخواهم از او
تا فدا سازم وجود خویش را
آه از این دل، آه از این جام امید
عاقبت بشکست و کس رازش نخواند
چنگ شد در دست هربیگانهای
ای دریغا، کس به آوازش نخواند
نگار