کیست آن کس که ترا برق نگاهش
می کشد سوخته لب در خم راهی؟
یا در آن خلوت جادوئی خامش
دستش افروخته فانوس گناهی
سیّد جواد
«دوستت دارم» خموش و خسته جان
باز هم لغزید بر لبهای من
لیک گوئی در سکوت نیمروز
گم شد از بی حاصلی آوای من
سیّد جواد
آن کس که مرا نشاط و مستی داد
آن کس که مرا امید و شادی بود
هرجاکه نشست بی تأمل گفت:
«او یک زن ساده لوح عادی بود»
می سوزم از این دوروئی و نیرنگ
یکرنگی کودکانه میخواهم
ای مرگ از آن لبان خاموشت
یک بوسه جاودانه میخواهم
سیّد جواد
بیاای مرد،ای موجود خودخواه
سیّد جواد
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
سیّد جواد
ما در آن جنگل سبز سیال
شبی از خرگوشان وحشی
و در آن دریای مضطرب خونسرد
از صدفهای پر از مروارید
و در آن کوه غریب فاتح
از عقابان جوان پرسیدیم
که چه باید کرد؟
کاربر ۱۱۳۷۴۳۲
من از نهایت شب حرف میزنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب حرف میزنم
اگر به خانۀ من آمدی برای منای مهربان چراغ بیاور
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچۀ خوشبختی بنگرم
منکسر
من از تو میمردم
اما تو زندگانی من بودی
تو با من میرفتی
تو درمن میخواندی
وقتی که من خیابانها را
بی هیچ مقصدی میپیمودم
تو با من میرفتی
تو در من میخواندی
تو از میان نارون ها، گنجشکهای عاشق را
به صبح پنچره دعوت میکردی
وقتی که شب مکرر میشد
وقتی که شب تمام نمیشد
S E T A C
اینجا، ستارهها همه خاموشند
اینجا، فرشته ها، همه گریانند
اینجا شکوفههای گل مریم،
بی قدرتر ز خار بیابانند
িមተєကє .నមժមተ
آسمان همچو صفحۀ دل من
روشن از جلوههای مهتابست
امشب از خواب خوش گریزانم
که خیال تو خوشتر از خوابست
shafie