چراغهای رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشکها نخواهد برد
سیّد جواد
شادم که در شرار تو میسوزم
شادم که در خیال تو میگریم
شادم که بعد وصل تو باز اینسان
در عشق بی زوال تو میگریم
پنداشتی که چون ز تو بگسستم
دیگر مرا خیال تو در سرنیست
اما چه گویمت که جز این آتش
برجان من شرارۀ دیگرنیست
سیّد جواد
آه... هرگز گمان مبر که دلم
با زبانم رفیق و همراهست
هر چه گفتم دروغ بود، دروغ
کی ترا گفتم آنچه دلخواهست
سیّد جواد
او خانهاش در آنسوی شهر است
او درمیان خانهی مصنوعیش
با ماهیان قرمز مصنوعیش
و در پناه عشق همسر مصنوعیش
وزیر شاخههای درختان سیب مصنوعی
آوازهای مصنوعی میخواند
آسمان
آه... آری... این منم... اما چه سود
«او» که در من بود، دیگر، نیست، نیست
می خروشم زیر لب دیوانه وار
«او» که درمن بود، آخر کیست، کیست؟
"Shfar"
وقتی که زندگی من دیگر
چیزی نبود، هیچ چیز بجز تیک تاک ساعت دیواری
دریافتم، باید. باید. باید
دیوانه وار دوست بدارم
یک پنجره برای من کافیست
یک پنجره به لحظهای آگاهی و نگاه و سکوت
িមተєကє .నមժមተ
تو درۀ بنفش غروبی که روز را
بر سینه میفشاری و خاموش میکنی
িមተєကє .నមժមተ
نیما چشم مرا باز کرد و گفت: ببین، اما دیدن را خودم یاد گرفتم»
Ahmad
بگذار تا به طعنه بگویند مردمان
در گوش هم حکایت عشق مدام ما
«هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است درجریدۀ عالم دوام ما»
سیّد جواد
شادم که همچو شاخۀ خشکی باز
در شعلههای قهر تو میسوزم
گوئی هنوز آن تن تب دارم
کز آفتاب شهر تو میسوزم
در دل چگونه یاد تو میمیرد
یاد تو یاد عشق نخستین است
یاد تو آن خزان دل انگیزیست
کو را هزار جلوه رنگین است
اما من آن شکوفۀ اندوهم
کز شاخههای یاد تو میرویم
شبها ترا بگوشه تنهائی
در یاد آشنای تو میجویم
سیّد جواد