مادر در انتظار ظهوراست
و بخششی که نازل خواهد شد
"Shfar"
عشق چون در سینهام بیدار شد
از طلب پا تا سرم ایثار شد
این دگر من نیستم، من نیستم
حیف از آن عمری که با من زیستم
باران
دخترک خنده کنان گفت که چیست
راز این حلقۀ زر
راز این حلقه که انگشت مرا
این چنین تنگ گرفته است به بر
راز این حلقه که در چهرۀ او
اینهمه تابش و رخشندگی است
مرد حیران شد و گفت
حلقۀ خوشبختی است، حلقۀ زندگی است
همه گفتند: مبارک باشد
دخترک گفت: دریغا که مرا
باز در معنی آن شک باشد
سالها رفت و شبی
زنی افسرده نظر کرد بر آن حلقۀ زر
دید در نقش فروزندۀ او
روزهائی که به امید وفای شوهر
به هدر رفته، هدر
سیّد جواد
می سوزم از این دوروئی و نیرنگ
یکرنگی کودکانه میخواهم
Aysan
اخر گشوده شد زهم آن پردههای راز
آخر مرا شناختیای چشم آشنا
چون سایه دیگر از چه گریزان شوم ز تو
من هستم آن عروس خیالات دیرپا
چشم منست اینکه در او خیره مانده ای
لیلی که بود؟ قصۀ چشم سیاه چیست؟
در فکر این مباش که چشمان من چرا
چون چشمهای وحشی لیلی سیاه نیست
در چشمهای لیلی اگر شب شکفته بود
در چشم من شکفته گل آتشین عشق
لغزیده بر شکوفه لبهای خامشم
بس قصهها ز پیچ وخم دلنشین عشق
آری... چرا نگویمتای چشم آشنا
من هستم آن عروس خیالات دیرپا
من هستم آن زنی که سبک پا نهاده است
بر گور سرد و خاموش لیلی بی وفا
سیّد جواد
بعد از این از تو دگر هیچ نخواهم
نه درودی، نه پیامی، نه نشانی
ره خود گیرم و ره بر تو گشایم
ز آنکه دیگر تو نه آنی، تو نه آنی
سیّد جواد
دیگرم گرمی نمیبخشی
عشق،ای خورشید یخ بسته
سینهام صحرای نومیدیست
خسته ام، از عشق هم خسته
سیّد جواد
میان پنجره و دیدن
همیشه فاصله ایست
چرا نگاه نکردم؟
باران
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
Ahmad
چراغهای رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشکها نخواهد برد
سیّد جواد