بریدههایی از کتاب مجموعه اشعار فروغ فرخزاد
۳٫۵
(۴۳)
می روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانۀ خویش
به خدا میبرم از شهر شما
دل شوریده و دیوانۀ خویش
می برم، تا که در آن نقطۀ دور
شستشویش دهم از رنگ گناه
شستشویش دهم از لکۀ عشق
زین همه خواهش بیجا و تباه
می برم تا زتو دورش سازم
زتو،ای جلوۀ امید محال
می برم زنده بگورش سازم
تا از این پس نکند یاد وصال
ناله میلرزد، میرقصد اشک
آه، بگذار که بگریزم من
از تو،ای چشمۀ جوشان گناه
شاید آن به که بپرهیزم من
سیّد جواد
عشق چون در سینهام بیدار شد
از طلب پا تا سرم ایثار شد
این دگر من نیستم، من نیستم
حیف از آن عمری که با من زیستم
باران
مادر در انتظار ظهوراست
و بخششی که نازل خواهد شد
"Shfar"
اخر گشوده شد زهم آن پردههای راز
آخر مرا شناختیای چشم آشنا
چون سایه دیگر از چه گریزان شوم ز تو
من هستم آن عروس خیالات دیرپا
چشم منست اینکه در او خیره مانده ای
لیلی که بود؟ قصۀ چشم سیاه چیست؟
در فکر این مباش که چشمان من چرا
چون چشمهای وحشی لیلی سیاه نیست
در چشمهای لیلی اگر شب شکفته بود
در چشم من شکفته گل آتشین عشق
لغزیده بر شکوفه لبهای خامشم
بس قصهها ز پیچ وخم دلنشین عشق
آری... چرا نگویمتای چشم آشنا
من هستم آن عروس خیالات دیرپا
من هستم آن زنی که سبک پا نهاده است
بر گور سرد و خاموش لیلی بی وفا
سیّد جواد
دخترک خنده کنان گفت که چیست
راز این حلقۀ زر
راز این حلقه که انگشت مرا
این چنین تنگ گرفته است به بر
راز این حلقه که در چهرۀ او
اینهمه تابش و رخشندگی است
مرد حیران شد و گفت
حلقۀ خوشبختی است، حلقۀ زندگی است
همه گفتند: مبارک باشد
دخترک گفت: دریغا که مرا
باز در معنی آن شک باشد
سالها رفت و شبی
زنی افسرده نظر کرد بر آن حلقۀ زر
دید در نقش فروزندۀ او
روزهائی که به امید وفای شوهر
به هدر رفته، هدر
سیّد جواد
می سوزم از این دوروئی و نیرنگ
یکرنگی کودکانه میخواهم
Aysan
در شب کوچک من، افسوس
باد با برگ درختان میعادی دارد
در شب کوچک من دلهرۀ ویرانی است
گوش کن
وزش ظلمت را میشنوی؟
من غریبانه به این خوشبختی مینگرم
من به نومیدی خود معتادم
گوش کن
وزش ظلمت را میشنوی؟
reihnne
بعد از این از تو دگر هیچ نخواهم
نه درودی، نه پیامی، نه نشانی
ره خود گیرم و ره بر تو گشایم
ز آنکه دیگر تو نه آنی، تو نه آنی
سیّد جواد
دیگرم گرمی نمیبخشی
عشق،ای خورشید یخ بسته
سینهام صحرای نومیدیست
خسته ام، از عشق هم خسته
سیّد جواد
میان پنجره و دیدن
همیشه فاصله ایست
چرا نگاه نکردم؟
باران
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
Ahmad
چراغهای رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشکها نخواهد برد
سیّد جواد
شادم که در شرار تو میسوزم
شادم که در خیال تو میگریم
شادم که بعد وصل تو باز اینسان
در عشق بی زوال تو میگریم
پنداشتی که چون ز تو بگسستم
دیگر مرا خیال تو در سرنیست
اما چه گویمت که جز این آتش
برجان من شرارۀ دیگرنیست
سیّد جواد
آه... هرگز گمان مبر که دلم
با زبانم رفیق و همراهست
هر چه گفتم دروغ بود، دروغ
کی ترا گفتم آنچه دلخواهست
سیّد جواد
او خانهاش در آنسوی شهر است
او درمیان خانهی مصنوعیش
با ماهیان قرمز مصنوعیش
و در پناه عشق همسر مصنوعیش
وزیر شاخههای درختان سیب مصنوعی
آوازهای مصنوعی میخواند
آسمان
آه... آری... این منم... اما چه سود
«او» که در من بود، دیگر، نیست، نیست
می خروشم زیر لب دیوانه وار
«او» که درمن بود، آخر کیست، کیست؟
"Shfar"
وقتی که زندگی من دیگر
چیزی نبود، هیچ چیز بجز تیک تاک ساعت دیواری
دریافتم، باید. باید. باید
دیوانه وار دوست بدارم
یک پنجره برای من کافیست
یک پنجره به لحظهای آگاهی و نگاه و سکوت
িមተєကє .నមժមተ
تو درۀ بنفش غروبی که روز را
بر سینه میفشاری و خاموش میکنی
িមተєကє .నមժមተ
نیما چشم مرا باز کرد و گفت: ببین، اما دیدن را خودم یاد گرفتم»
Ahmad
بگذار تا به طعنه بگویند مردمان
در گوش هم حکایت عشق مدام ما
«هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است درجریدۀ عالم دوام ما»
سیّد جواد
حجم
۱۱۷٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۳۱۶ صفحه
حجم
۱۱۷٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۳۱۶ صفحه
قیمت:
۲۸,۰۰۰
تومان