می خزم در سکوت بستر خویش
چوغوروک
لحظهها را دریاب
چشم فردا کور است
Aysan
شاید اینرا شنیدهای که زنان
در دل «آری» و «نه» به لب دارند
ضعف خود را عیان نمیسازد
راز دار و خموش و مکارند
آه من هم زنم، زنی که دلش
در هوای تو میزند پروبال
دوستت دارمای خیال لطیف
دوستت دارمای امید محال
سیّد جواد
پرواز را بخاطر بسپار
پرنده مردنی ست.
سیّد جواد
از سیاهی چرا هراسیدن
شب پر از قطرههای الماس است
Aysan
من از نهایت شب حرف میزنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب حرف میزنم
اگر به خانۀ من آمدی برای منای مهربان چراغ بیاور
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچۀ خوشبختی بنگرم
گنگ خواب دیده
حق با شماست
من هیچگاه پس از مرگم
جرأت نکردهام که درآینه بنگرم
و آن قدر مردهام
که هیچ چیز مرگ مرا دیگر
ثابت نمیکند
helya.B
اگر بسویت این چنین دویده ام
به عشق عاشقم نه بر وصال تو
Aisan
می روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانۀ خویش
به خدا میبرم از شهر شما
دل شوریده و دیوانۀ خویش
می برم، تا که در آن نقطۀ دور
شستشویش دهم از رنگ گناه
شستشویش دهم از لکۀ عشق
زین همه خواهش بیجا و تباه
می برم تا زتو دورش سازم
زتو،ای جلوۀ امید محال
می برم زنده بگورش سازم
تا از این پس نکند یاد وصال
ناله میلرزد، میرقصد اشک
آه، بگذار که بگریزم من
از تو،ای چشمۀ جوشان گناه
شاید آن به که بپرهیزم من
سیّد جواد
من دلم میخواهد
که ببارم از آن ابر بزرگ
باران