بریدههایی از کتاب شاهنشاه
۳٫۴
(۳۰)
آیتالله خمینی لحظهای مکث میکند تا جملهٔ بعدیاش را سبکسنگین کند. از ورقبازها میپرسم: «داره دربارهٔ چی حرف میزنه؟» یکیشان جواب میدهد: «میگه ما باید منزلت خودمون رو حفظ کنیم.»
العبد
خمینی همچون همیشه لباسهای تیرهرنگ گشادی به تن دارد و عمامهٔ سیاهی بر سر. شق ورق نشسته. صورتش پریدهرنگ است، با ریشی سفید. موقع حرفزدن سرودستش تکان نمیخورد. دستهایش بر دستههای صندلی آرام گرفتهاند. گهگاه پیشانی بلندش را چینی میاندازد و ابروهایش را بالا میدهد. از اینکه بگذریم، هیچ عضلهای در سیمای این مرد بسیار سرسخت، سازشناپذیر، قاطع و صاحب ارادهای استوار نمیجنبد. تنها چشمها در این چهره تکان میخورند، چهرهای که انگار یکبار برای همیشه ترکیب یافته، به هیچ حس وحالی راه نمیدهد و جز غور عمیق و تمرکز ذهنی بیانگر هیچ چیز دیگری نیست. نگاه سرزنده و نافذ این چشمها بر دریای سرهای درهمپیچیده میلغزد، وسعت میدان و جمعیت حاضر در آن را تخمین میزند و وارسی موشکافانهاش را پی میگیرد، چنانکه گویی مصرّانه در جستوجوی شخص خاصی است. به صدای یکنواختش گوش میدهم، صدایی رسا، با ضرباهنگی شمرده و آرام، صدایی که هیچگاه بالا نمیرود و اوج نمیگیرد، هیچ حس وحالی را عیان نمیکند، هیچگاه سر شوق نمیآید.
العبد
آیتالله خمینی از قم بر مملکت حکومت میکند. هیچوقت پایش را بیرون نمیگذارد. هیچوقت به پایتخت نمیرود. اصلا هیچجا نمیرود. نه گردش میکند نه بازدید. پیشتر همراه همسر و پنج فرزندش توی خانهای کوچک در یکی از گذرهای باریک، شلوغ، غبارآلود و آسفالتنشدهٔ قم زندگی میکرد که جویی از میانش میگذشت. حالا به خانهٔ دخترش نقل مکان کرده، خانهای که از بالکنش به جمعیت گردآمده در خیابان رخ مینمایاند (اغلبشان زائران پرشوری هستند راهی مساجد شهر مقدس. مهمترین این اماکن مقدسه آرامگاه حضرت فاطمهٔ معصومه، خواهر امام هشتم شیعیان، است که غیرمسلمانها حق ورود به آن را ندارند). آیتالله خمینی زندگی زاهدانهای دارد. فقط برنج، ماست و میوه میخورد. تنها در یک اتاق زندگی میکند، با دیوارهای لخت و اثاثیهای اندک؛ رختخوابی روی زمین و کپهای کتاب. اینجا، نشسته روی پتویی گسترده بر زمین، تکیهداده به دیوار، از مهمانانش پذیرایی میکند، از جمله بلندپایهترین نمایندگان رسمی خارجی.
العبد
زمانی اروپا فرمانروای جهان بود. بازرگانان، سربازها و میسیونرهایش را به همهٔ قارهها میفرستاد و علایق و فرهنگ خودش را به دیگران تحمیل میکرد (معمولا هم در قالب روایتهایی جعلی). حتی در پرتترین گوشههای دنیا هم دانستن زبانی اروپایی نشان تمایز بود، گواه تربیتی بلندپروازانه، و اغلب هم شرطی ضروری برای زندگی، کار و ارتقای مقام و گاه حتی شرط اینکه داخل آدم حساب شوی.
Tamim Nazari
حجم
۱۵۱٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۴۸ صفحه
حجم
۱۵۱٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۴۸ صفحه
قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۸,۰۰۰۳۰%
تومان