بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب لبه تیغ | صفحه ۳ | طاقچه
کتاب لبه تیغ اثر سامرست موام

بریده‌هایی از کتاب لبه تیغ

نویسنده:سامرست موام
انتشارات:نشر ماهی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۹از ۲۹ رأی
۳٫۹
(۲۹)
شما نمی‌توانید با مردی که مشتی مثل پتکی آهنین دارد و بدون فکر از آن استفاده می‌کند یکی به دو کنید.
کاربر ۱۰۷۶۰۲۷
در پاریس آرایش نکنی، انگار لختی.
کاربر ۱۰۷۶۰۲۷
شاید خواننده تعجب کند چگونه ایزابل حاضر شد جزئیات زندگی‌اش را برای کسی تعریف کند که آشنایی چندانی با او ندارد. روی‌هم‌رفته او را هفت هشت باری بیش‌تر ندیده بودم و جز یک‌بار هیچ‌وقت با او تنها نبودم. خیلی تعجب نکردم، چون اگر از هر نویسندهٔ دیگری بپرسید، به شما می‌گوید که مردم حرف‌هایی را که به دیگران نمی‌گویند برای نویسندگان بازگو می‌کنند. دلیلش را نمی‌دانم. شاید چون یکی دو تا از کتاب‌های آن نویسنده را خوانده‌اند، احساس صمیمیت خاصی با او می‌کنند. شاید هم همذات‌پنداری می‌کنند و خود را جای قهرمان یک قصه می‌گذارند و آماده‌اند همان‌طور که در خیال خود شخصیت‌های داستان را با نویسنده یکرنگ و روراست می‌بینند، خود نیز با او این‌گونه باشند.
کاربر ۱۰۷۶۰۲۷
شاید خواننده تعجب کند چگونه ایزابل حاضر شد جزئیات زندگی‌اش را برای کسی تعریف کند که آشنایی چندانی با او ندارد. روی‌هم‌رفته او را هفت هشت باری بیش‌تر ندیده بودم و جز یک‌بار هیچ‌وقت با او تنها نبودم. خیلی تعجب نکردم، چون اگر از هر نویسندهٔ دیگری بپرسید، به شما می‌گوید که مردم حرف‌هایی را که به دیگران نمی‌گویند برای نویسندگان بازگو می‌کنند. دلیلش را نمی‌دانم. شاید چون یکی دو تا از کتاب‌های آن نویسنده را خوانده‌اند، احساس صمیمیت خاصی با او می‌کنند.
کاربر ۱۰۷۶۰۲۷
خوشبختانه بیش‌تر مردم آماده‌اند همان مسیر معمول را طی کنند. آنچه فراموش کرده‌ای این است که اشتیاق من برای یادگیری به قدر اشتیاق گری برای پولدارشدن است. یعنی واقعآ چون دوست دارم چند سالی را به دانش‌اندوزی بگذرانم، خائن به کشورم هستم؟ شاید وقتی کارم تمام شد، بتوانم چیزی در اختیار مردم میهنم بگذارم که خوشحالشان کند. البته این فقط یک فرصت است و اگر شکست بخورم، تازه مثل آدمی هستم که سرمایه‌گذاری کرده و ناکام شده.
کاربر ۱۰۷۶۰۲۷
سرمست می‌شد از این‌که می‌دید کنار لری انگار در خانهٔ خودش است.
کاربر ۱۰۷۶۰۲۷
... کی تا حالا دیده تو از مردی خوشت بیاید و از او دست بکشی، چون به زن دیگری تعلق دارد؟»
کاربر ۱۰۷۶۰۲۷
دورویی و نیرنگ مردها حدومرزی ندارد.
کاربر ۱۰۷۶۰۲۷
موضوع این است که من از پول زیاد خوشم نمی‌آید.» ایزابل زد زیر خنده و گفت: «عزیزم. حرف‌های احمقانه نزن. بدون پول که نمی‌شود زندگی کرد.» «من کمی پول دارم. این به من فرصتی می‌دهد تا کارهایی را که دوست دارم انجام دهم.» «یعنی ول بگردی؟» لبخندزنان جواب داد: «بله.»
کاربر ۱۰۷۶۰۲۷
«خب، پس چه کار می‌خواهی بکنی؟» لری با خونسردی جواب داد: «ول بگردم.»
کاربر ۱۰۷۶۰۲۷
«تماشای دختر و پسری که این‌قدر عاشقانه همدیگر را دوست دارند، خیلی لذت‌بخش است
کاربر ۱۰۷۶۰۲۷
هیچ منظره‌ای در دنیا تأثیرگذارتر از عشق دو جوان نیست. من که آن روزها مردی میانسال بودم، به آنان غبطه می‌خوردم و درعین حال، بی‌آن‌که علتش را بدانم، دلم برایشان می‌سوخت.
کاربر ۱۰۷۶۰۲۷
هرگز رمانی را این‌همه با تردید و نگرانی شروع نکرده‌ام. آن را رمان نامیده‌ام، چون نمی‌دانم چه نام دیگری باید بر آن بگذارم. قصهٔ درازی برای گفتن ندارم و پایان داستانم مرگ یا ازدواج نیست. مرگ می‌تواند پایان همه‌چیز و از این رو فرجامی بی‌چون وچرا برای قصه باشد، اما ازدواج هم قصه را خیلی خوب به سرانجام می‌رساند. پس آدم‌های باریک‌بین نباید آنچه را که بنا به عرف پایان خوش نامیده می‌شود به ریشخند بگیرند. مردم عادی غریزه‌ای منطقی دارند که مجابشان می‌کند با ازدواج گفتنی‌ها گفته می‌شود. وقتی زن و مرد بعد از فرازونشیب‌های فراوان سرانجام به هم می‌رسند، وظیفهٔ زیست‌شناختی‌شان را برآورده‌اند و نظرها متوجه نسلی می‌شود که بناست از آنان به وجود بیاید. اما من خواننده‌ام را بلاتکلیف نگه می‌دارم
کاربر ۱۰۷۶۰۲۷

حجم

۳۷۴٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۳۶۸ صفحه

حجم

۳۷۴٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۳۶۸ صفحه

قیمت:
۹۰,۰۰۰
تومان
صفحه قبل۱۲
۳
صفحه بعد