بریدههایی از کتاب ویل
نویسنده:ویل اسمیت، مارک منسون
مترجم:محمدرضا شفایی
انتشارات:انتشارات میلکان
دستهبندی:
امتیاز:
۳.۶از ۱۴۵ رأی
۳٫۶
(۱۴۵)
شِری از من میخواست که او را برای گرفتن نمرههای خوب تحتفشار بگذارم، اما من سبکوسیاق سنتی مدارس را برای موفقیت الزامی نمیدانستم. بیشتر نگران تعهد او به تفکر نقّاد بودم. مدرسه را مانعی مقابل خودم میدیدم که نمیگذاشت با پسرم وقت کافی بگذرانم و به او درسهایی را که واقعاً بهدرد میخورد یاد بدهم. میخواستم او به کل دنیا به چشم یک مدرسه نگاه کند و هر انسانی را مثل یک معلم و هر مکانی را مثل یک کلاس ببیند.
Amin
ما انسانها معمولاً فکر میکنیم شخصیتهایمان ثابت و مستحکم است. فکر میکنیم علایق، باورها، ملیتها، وابستگیهای سیاسی و اعتقادات مذهبی، اطوار و اخلاق و خیلی چیزهای دیگرمان در ما ثابت شدهاند. ولی واقعیت این است که اکثر چیزهایی که فکر میکنیم ما را تشکیل میدهند، درواقع عادتها و الگوهای کسبشده همگی قابلتغییر و انعطافپذیرند.
mary
زندگی مثل مدرسه است، اما یک تفاوت عمده با آن دارد: در مدرسه اول درس را یاد میگیری و بعد امتحان میدهی، اما در زندگی اول امتحان میدهی و بعد کارت این است که درس بگیری.
sama1630
وقتی داری بالا میری با همه مهربون باش، چون ممکنه وقتی در حال سقوطی از کنار همون آدمها رد شی.
la lumière
با گذشت هفتهها، آجرها بالا میرفتند و سوراخ هم کمی کوچکتر میشد. کمکم دریافتم که تفاوت میان کاری که ناممکن بهنظر میرسد و کاری که انجامپذیر است در نحوهٔ نگرش است.
کاربر ۱۳۶۲۷۶۴
حرفهای پدرم به من ثابت شد. وقتی روی دیوار تمرکز میکردم، کار انگار ناممکن و تمامنشدنی بود، اما وقتی روی یک آجر تمرکز میکردم، همهچیز آسان میشد. میدانستم که یک آجر لعنتی را میتوانم درست سر جایش بگذارم.
کاربر ۱۳۶۲۷۶۴
حرفهای پدرم به من ثابت شد. وقتی روی دیوار تمرکز میکردم، کار انگار ناممکن و تمامنشدنی بود، اما وقتی روی یک آجر تمرکز میکردم، همهچیز آسان میشد. میدانستم که یک آجر لعنتی را میتوانم درس
کاربر ۱۳۶۲۷۶۴
در ذهن بابایی، همهچیز مسئلهٔ مرگ و زندگی بود. او فرزندانش را برای پیشرفت در دنیایی بیرحم آماده میکرد؛ دنیایی که او آن را آشفته و وحشیانه میدید. القای ترس شگرد فرهنگ تربیتی جامعهٔ سیاهپوستان بود و هنوز هم تا حد زیادی اینطور است. ترس لازمهٔ بقا است و این باوری عمومی است که کودکان سیاهپوست برایاینکه محافظت شوند باید از قدرت والدین بترسند. القای ترس بهمنزلهٔ عشقورزیدن تلقی میشود.
Samane Ashrafi
اگر نتوانید یا نخواهید در مقابل نوسانات بیوقفهٔ زندگی تغییر کنید و سازگار شوید، از زندهبودن لذت نمیبرید. گاهی اوقات انسانها تلاش میکنند با دستی که آرزویش را داشتند بازی کنند، بهجای اینکه سعی کنند با دستی که به آنها داده شده به بازی ادامه دهند. توانایی تغییر و ابتکار عمل مسلماً حیاتیترین توانایی بشر است.
mary
سفرم به لسآنجلس زیاد شد. اولینبار بود که متوجه قدرت انرژی زیاد این شهر میشدم. همینکه هواپیما در فرودگاه لسآنجلس به زمین مینشست، چیزی در درون من زنده میشد.
Amin
زندگی یعنی یادگرفتن. غلبه بر نادانی کل هدف این سفر است. اصلاً قرار نیست از اول چیزی را بدانید. هدف ورود به ابهام این است که به تاریکی نادانیمان نور بتابانیم.
mary
چیزی که من در خلال سالها دربارهٔ نصیحت آموختهام این است که هیچکس نمیتواند بهصورت دقیق آینده را پیشبینی کند، ولی همه فکر میکنیم میتوانیم. بنابراین، نصیحت در بهترین حالتش چشمانداز محدود یک شخص درخصوص امکانات نامحدود پیش روی شما است. نصیحت مردم مبتنی بر ترسها، تجارب و تعصباتشان است و اساساً مال آنهاست، نه شما. وقتی افراد به شما نصیحت میکنند، فرض را بر چیزی میگذارند که خودشان در موقعیت شما انجام میدهند؛ بر چیزی که خودشان درک کردهاند، بر چیزی که خودشان فکر میکنند شما باید انجام دهید.
mary
«هیچوقت با احمق بحث نکن، چون از فاصلهٔ دور مردم نمیتونن شما رو از هم تشخیص بدن.»
S.Abolqasem
کاستهایی را که من و جف تهیه میکردیم، با خودم به خانه میبردم و تمام شب پای کار تکثیر سریع ضبطهای نمایشیمان میماندم. این مال همان ایام قدیم است که مجبور بودید نوارها را یکییکی تکثیر کنید. کار کسلکننده و یکنواختی بود؛ میدانید، مثل ساختن یک دیوار آجری وقتی نُهسالتان است. ولی بایستی انجام میشد، بنابراین انجامش میدادم.
mary
کمکم دریافتم که تفاوت میان کاری که ناممکن بهنظر میرسد و کاری که انجامپذیر است در نحوهٔ نگرش است.
زهی :)
«چرا همیشه خوشحالی، جیجی؟»
حالا داشت کاملاً لبخند میزد. مانند باغبانی که میخواهد دانهای بکارد، چند لحظه مکث کرد. خم شد و در گوشم زمزمه کرد: «من به خدا ایمان دارم و شکرگزار رحمتش هستم. هر نفسی که میکشم برام نعمته. وقتی شکرگزارهستی، ناراحتبودن محاله. خدا خورشید و ماه رو توی آسمان گذاشته. تو رو به من داده. کل این خانواده رو به من داده. و در عوضِ همهٔ اینها فقط یک کار به عهده من گذاشته.»
«کارت چیه، جیجی؟»
گفت: «دوستداشتن و مراقبتکردن از فرزندانش. برای همین هرجا که میرم سعی میکنم اونجا رو بهتر کنم.»
mary
چشم شاگرد بهتری است و مشتاقتر از گوش، نصیحتِ خوب گیجکننده است، ولی الگو همیشه روشن...
zaynab
«۹۹ درصد همان صفر است».
narsis
حجم
۱٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۸۸ صفحه
حجم
۱٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۸۸ صفحه
قیمت:
۷۵,۰۰۰
تومان