بریدههایی از کتاب راهنمای کشف قتل از یک دختر خوب
۴٫۳
(۲۲۰)
دیگه نباید ادامه بدی، پیپا.
Ilomilo
همگی با هم از یه زندگی زیبا، افسانهٔ یه هیولا رو ساختیم. یه خونهٔ خانوادگی رو تبدیل به یه خونهٔ ارواح کردیم. و از این به بعد، باید بهتر عمل کنیم.»
red rose
«وظیفهٔ من نیست که اثباتش کنم.»
«کاری کردی که وظیفهات بشه.»
red rose
«وقتی کسی که عاشقشیم میمیره، همه همین کار رو میکنیم؛ خودمون رو مقصر میدونیم. من هم این کار رو کردم، پیپ. و زمان زیادی طول کشید تا متوجه بشم تقصیر من نبود. بعضی اوقات، اتفاقات بد خودبهخود پیش میآن.
red rose
آندی آدم چندان جالبی نبود و با این وجود، همه خیلی راحت هیولا بودنِ سال رو باور کردن.
red rose
زن گفت: «آره، نمیخوام اون بهم دست بزنه.»
«فکر کنم جا داره بگم اون هم نمیخواد تو بهش دست بزنی، لزلی. حماقت ممکنه واگیردار باشه.»
Azure Ocean
پرواضح بود که این مرد درشتهیکل نیجریهای ناپدری و جاشوآ برادر ناتنی او بودند. ولی پیپ دوست نداشت از چنین کلماتی، از این اصطلاحات سرد، استفاده کند. آدمهایی که دوستشان داری جبر ریاضی نیستند: که محاسبه شوند، تفریق شوند، یا با یک ممیز بین خودت و آنها فاصله بیندازی. اینطور نبود که فقط سههشتم ویکتور و جاش متعلق به او باشد و تنها چهل درصد خانوادهاش باشند، آنها کاملاً به پیپ تعلق داشتند: پدرش و برادر کوچک اعصابخردکنش.
Azure Ocean
زیبا، پرطرفدار و بامزه بود. دوستش بودن ـ اینکه کسی باشی که اون انتخاب کرده که باهات وقت بگذرونه ـ باعث میشد احساس خاص بودن کنی. خواستنی بودن. و بعد، اون به سرش میزد و از چیزهایی که بیشتر از همه بابتش خجالتزده بودی استفاده میکرد تا تحقیرت کنه و آزارت بده. و با این حال، هر دوی ما کنارش بودیم و منتظر دفعهٔ بعدی میموندیم که تحویلمون بگیره و دوباره، حالمون رو خوب کنه. میتونست عالی و افتضاح باشه و هیچ وقت، متوجه نمیشدی کدوم بُعدش در انتظارته. اصلاً تعجب میکنم که چطور عزتنفسم از بین نرفته.»
کیان
آدمهایی که دوستشان داری جبر ریاضی نیستند: که محاسبه شوند، تفریق شوند، یا با یک ممیز بین خودت و آنها فاصله بیندازی.
کیان
فکر میکردم شکستناپذیرم، ولی نیستم
za_moon
میدونی بهت احتیاج دارم. نمیتونی پا پس بکشی. این تو نیستی
za_moon
میدونی بهت احتیاج دارم. نمیتونی پا پس بکشی. این تو نیستی
za_moon
چشمانی که آنقدر قهوهای و عمیق بودند که میتوانستی غرقشان شوی
za_moon
گاهی اوقات، چیزهایی که مرتبط به نظر میآیند کاملاً اتفاقیاند، و بر عکس.
za_moon
آن احساسی را که وقتی کسی میپرسد خوبی و تو اصلاً خوب نیستی به آدم دست میدهد، پنهان کرد. «آره، خوبم.»
za_moon
مطمئن نیستم دیگر آن دختر خوبی باشم که زمانی فکر میکردم هستم. او را در طی این مسیر گم کردهام.
za_moon
ممکن است در نهایت، به تمام آشنایانم که شاید در یک زمانی از زندگیشان با آندی صحبت کرده بودند، مظنون شوم. و از پارانویا خوشم نمیآید.
za_moon
«اوه، لزلی، واقعاً باید بری پیش یکی تا اون عوضی بودنت رو از قیافهات پاک کنه.»
Book
پیپ گفت: «این منطق رو که توی سوراخ دماغت یه سوراخ دماغ درست کنی نمیفهمم.»
Book
هوای این داخل یکجورهایی سنگین بود. سکوت رازها را در خود محبوس کرده بود و آنها مثل ذرات نامرئی غبار، در فضا شناور بودند.
۱۱۱۴۸۷.D.p
حجم
۴۶۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۹۶ صفحه
حجم
۴۶۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۹۶ صفحه
قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰۷۰%
تومان