به اتفاقات آینده فکر میکنم ـ به حرفهای نگفته. بیستوچهار سال ازدسترفته، تولدها و مسافرتهای نرفته. به کار و زندگی... و آغاز. به آغاز و آغاز و آغاز فکر میکنم.
n re
«شماها نمیتونین توی گذشته زندگی کنین.»
بگذر و بسپار به خدا.
n re
«خوشبختی این نیست که همیشه همه چی در بهترین حالت خودش باشه.»
n re
«هر چیزی بهوقتش خوبه.»
n re
«تو بهخاطر من برگشتی، اما اگه خودت نخوای که پیشم بمونی، این کافی نیست. من دوستت دارم، اما اگه تو خوشحال نباشی، این هیچ ارزشی نداره.»
n re
راههای زیادی برای ادامهٔ هر داستانی هست
n re
با عصبانیت دوری به وجود میآید.
n re
«زیبایی ساده، اونجوری که تو میگی، از جور نشدن همیشگی چیزها میآد. در بینقصی، هیچ زیبایی سادهای وجود نداره.»
n re
احساس کردم دنیا دارد روی سرم خراب میشود. میتوانم قسم بخورم که انگار خورشید داشت مستقیماً بهسمتم سقوط میکرد.
n re