«وقتی دردی رو تنهایی میکشی، وحشتناکه، اما وقتی میبینی دیگران درد میکشن، آدمهای بیگناه، اونهایی که کاری از دستشون برنمیآد، این از همه دردناکتره.»
n re
زخمی که بین من و جسیکا مانده عمیقتر از این حرفهاست. احتمالاً، دلیلش این است که دوستیمان قدیمی است و خاطراتمان هم عمیقاند.
بهنوش
«تمام چیزهای خوب روزی به پایان میرسند.»
n re
زندگی همین است ـ این لحظاتی که اصلاً فکرش را هم نمیکنیم زندگی ما را تعریف میکنند. یک تماس ازدسترفته. یک لغزش و افتادن از پلهها. یک تصادف ماشین. همه در یک لحظه اتفاق میافتند، در یک چشمبرهمزدن.
n re
سؤالهای زیادی داشتم. دلم میخواست بدانم وقتی میمیری، چه اتفاقی میافتد. خبری از آن تونل معروف هست؟ نوری میبینی؟ دلم میخواست بدانم میشود با دیگران نشست و برخاست کرد یا نه. آیا کسانی را که از دست دادی دوباره میبینی؟ یا اصلاً قضیهٔ تناسخ چیست؟
n re
«ما هر دومون بیشتر همدیگه رو دوست داشتیم، اما بهنوبت.»
n re
میتونم ببینمت، اما هیچ وقت نمیبینمت
n re
تنها جملهای که از حرفهایش به یاد دارم این بود: «مهربانی مقدم بر صداقت است.»
همیشه، به ما یاد دادهاند که صداقت مهمترین خصوصیت است. گفتن حقیقت. دروغ نگفتن و ... اما لحظات بیشماری در زندگی وجود دارند که صداقت داشتن با مهربانی در تناقض قرار میگیرد. لحظات و وقتهایی که کار مهربانانه این است که حرفی را که میخواهی بزنی برای خودت نگه داری.
n re
که ظرفیت اندازهگیری دنیا توسط بشر محدوده. اون وقت، ما چطور میتونیم سر از انتهای انتها دربیاریم؟
n re
«بعضی وقتها، گذشتن بدون اینکه بفهمی واقعاً چه اتفاقی افتاده، غیرممکنه.»
baaraan