بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود | صفحه ۱۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود

بریده‌هایی از کتاب و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود

نویسنده:فردریک بکمن
انتشارات:نشر نون
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۳از ۹۲ رأی
۴٫۳
(۹۲)
«وقتی ستاره‌ای می‌میره خیلی طول می‌کشه تا ما بفهمیم. به همون اندازه‌ای که طول می‌کشه تا آخرین پرتو نورش به زمین برسه.»
ددد
«فقط زمانی شکست‌خورده محسوب می‌شی که دست از تلاش برداری.»
Mohammad
تنها بودن تو کائنات به این بزرگی خیلی ترسناکه."»
Mohadese
«نیازی نیست از فراموش‌کردن من بترسی.» «واقعاً؟» نیش پسرک تا بناگوش باز می‌شود: «آره، چون هروقت فراموشم کردی این شانس رو داری که دوباره من رو بشناسی!
Mohadese
بگو که عاشق‌شدن چه حسی داره، به این می‌مونه که توی خودت نگنجی.»
Mohadese
«مرگ عادلانه نیست.» «نه، مرگ یه ضرب‌آهنگ آهسته است که هر تپش قلبمون رو می‌شمره. نمی‌شه زیاد باهاش چونه زد.»
Mohadese
نوآ می‌گوید: «معلم مجبورمون کرد یه داستان دربارۀ اینکه وقتی بزرگ شدیم می‌خوایم چیکاره بشیم، بنویسیم.» «خوب تو چی نوشتی؟» «نوشتم که در درجۀ اول می‌خوام تمرکز کنم که کوچیک بمونم.» «جواب خیلی خوبیه.» «خوبه مگه نه؟ من که ترجیح می‌دم پیر باشم تا آدم‌بزرگ. همۀ آدم‌بزرگا عصبانین، فقط بچه‌ها و پیرها می‌خندن.»
راحیـل
«حتی آسمون هم اونقدر که من دوستت دارم بزرگ نیس.»
Mohadese
پسر می‌گوید: «تو انشا نمرۀ اول رو گرفتم.» پدر می‌غرد: «ریاضی چی؟ با ریاضی چطوری؟ اگه تو جنگل گم بشی کلمات چطوری می‌تونن تو رو برگردونن خونه؟» پسر جواب نمی‌دهد. او اعداد را درک نمی‌کند، یا شاید اعداد او را درک نمی‌کنند. او و پدر هیچ‌وقت در چشم هم نگاه نکرده‌اند.
کاربر ۵۸۳۷۰۵۷
پسرک می‌پرسد: «روی اون کاغذپاره‌ها چی نوشته؟» بابابزرگ پاسخ می‌دهد: «همۀ ایده‌های من.» «به باد رفتن که!» «خیلی وقته که به باد رفتن.»
المیرا
وقتی ذهنی می‌میره خیلی طول می‌کشه تا بدن اینو بفهمه. بدن انسان اخلاقِ کاری خارق‌العاده‌ای داره. یک شاهکار ریاضیه.
friend moon :)
تقریباً همۀ آدم‌بزرگا پر از حسرت خداحافظی‌هایی هستن که آرزو می‌کنن کاش می‌تونستن برگردن و بهتر اداش کنن.
friend moon :)
یه نکتۀ مثبتِ فراموشی اینه که چیزایی که آزارت می‌دن رو فراموش می‌کنی.»
friend moon :)
مجبوریم انشا بنویسیم! یه‌بار معلم ازمون خواست دربارۀ این‌که معنی زندگی چیه انشا بنویسیم.» «تو چی نوشتی؟» «همراهی.» بابابزرگ چشم‌هایش را می‌بندد. «بهترین جوابی که تا حالا شنیدم.» «معلممون گفت باید جواب طولانی‌تری بنویسم.» «خوب تو چکار کردی؟» «نوشتم: همراهی و بستنی.» بابابزرگ لحظه‌ای فکر می‌کند و بعد می‌پرسد: «چه نوع بستنی‌ای؟» نوآ لبخند می‌زند. درک‌شدن خیلی شیرین است.
S.b
نوآ می‌گوید: «معلم مجبورمون کرد یه داستان دربارۀ اینکه وقتی بزرگ شدیم می‌خوایم چیکاره بشیم، بنویسیم.» «خوب تو چی نوشتی؟» «نوشتم که در درجۀ اول می‌خوام تمرکز کنم که کوچیک بمونم.»
hasti__88
«نوشتم که در درجۀ اول می‌خوام تمرکز کنم که کوچیک بمونم.» «جواب خیلی خوبیه.» «خوبه مگه نه؟ من که ترجیح می‌دم پیر باشم تا آدم‌بزرگ. همۀ آدم‌بزرگا عصبانین، فقط بچه‌ها و پیرها می‌خندن.» «اینا رو نوشتی؟» «بله.» «معلمت چی گفت؟» «گفت که من موضوع رو درست نفهمیدم.» «و تو چی گفتی؟» «گفتم اون جواب من رو درست نفهمیده.» بابابزرگ ترتیبی می‌دهد که با چشمان بسته بگوید: «عاشقتم.»
الهام جعفری
«خاطراتم ازم فرار می‌کنن عشق من، مثل وقتی که سعی کنی آب و روغن رو از هم جداکنی. من دارم مدام کتابی رو می‌خونم که بعضی صفحاتش نیستن. همیشه هم مهم‌ترین صفحه‌ها ناپدید می‌شن.»
mrzi
«کسی که برای زندگی شتاب داره در واقع برای مرگ عجله می‌کنه.»
mrzi
عاشقِ آن دختر شدن مثل این است که در خودت نگنجی.
mrzi
بهترین سال‌های زندگی مسلماً این نیست؛ زمانی که یک پسربچه اینقدر بزرگ شده که بداند جهان به چه منوال می‌گذرد اما نه آنقدر که آن‌را نپذیرد.
mrzi

حجم

۶۹٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۶۴ صفحه

حجم

۶۹٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۶۴ صفحه

قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰
۷۰%
تومان