بریدههایی از کتاب و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود
۴٫۳
(۹۲)
«همیشه هم مجبوریم انشا بنویسیم! یهبار معلم ازمون خواست دربارۀ اینکه معنی زندگی چیه انشا بنویسیم.»
«تو چی نوشتی؟»
«همراهی.»
بابابزرگ چشمهایش را میبندد.
«بهترین جوابی که تا حالا شنیدم.»
«معلممون گفت باید جواب طولانیتری بنویسم.»
«خوب تو چکار کردی؟»
«نوشتم: همراهی و بستنی.»
بابابزرگ لحظهای فکر میکند و بعد میپرسد: «چه نوع بستنیای؟»
نوآ لبخند میزند. درکشدن خیلی شیرین است.
atiye
«وحشتناک دلم برات تنگ شده.»
زن میخندد و اشکهایش روی صورت مرد میریزد.
«عزیزکِ کلهشق، میدونم که تو هرگز به زندگی بعد از مرگ اعتقاد نداشتی، ولی از تهِ تهِ تهِ دلم امیدوارم که اشتباه کردهباشی!»
Raha
نوآ میگوید: «معلم مجبورمون کرد یه داستان دربارۀ اینکه وقتی بزرگ شدیم میخوایم چیکاره بشیم، بنویسیم.»
«خوب تو چی نوشتی؟»
«نوشتم که در درجۀ اول میخوام تمرکز کنم که کوچیک بمونم.»
«جواب خیلی خوبیه.»
«خوبه مگه نه؟ من که ترجیح میدم پیر باشم تا آدمبزرگ. همۀ آدمبزرگا عصبانین، فقط بچهها و پیرها میخندن.»
Raha
پسرک دوباره زمزمه میکند: «چرا دستمو اینقدر محکم گرفتی بابابزرگ؟»
«چون همهچی داره ناپدید میشه نوآ-نوآ. و من میخوام تو رو طولانیتر از بقیۀ چیزای دیگه برای خودم نگهدارم.»
un rat de bibliothèque
ذهن ما بیحدومرزترین معادلههاست و اون زمانی که بشر حلش کنه، قدرتمندتر از وقتی خواهیم بود که تونستیم به ماه پرواز کنیم.
آوا
نوآ عاشق فضاست چون هیچوقت تمام نمیشود. هیچوقت نمیمیرد. تنها چیزی در زندگی که هیچوقت او را ترک نخواهدکرد.
Mizuki
«موقعیتهای زیادی برای تمرین داریم. توش خوب میشی. تقریباً همۀ آدمبزرگا پر از حسرت خداحافظیهایی هستن که آرزو میکنن کاش میتونستن برگردن و بهتر اداش کنن. خداحافظی ما نباید اونطوری باشه. میتونی اونقدر تکرارش کنی تا خوب از آب دربیاد. و وقتیکه خوب از آب دربیاد همون وقتیه که پاهای تو به زمین رسیده و من هم تو فضا هستم. این اصلا چیز ترسناکی نیست.»
Mizuki
«کسی که برای زندگی شتاب داره در واقع برای مرگ عجله میکنه.»
Mizuki
خیلی دردناکه که دلتنگِ کسی بشی که هنوز اینجاست.
فریبا
«کسی که برای زندگی شتاب داره در واقع برای مرگ عجله میکنه.»
کاربر ۵۲۰۳۶۴۰
بابابزرگ با سر تأیید میکند، نگاهی گذرا به بالای درختان میاندازد و نفس عمیقی از سر راحتی میکشد. پیشانیش را روی پیشانی پسرک میگذارد و میگوید: «نوآ-نوآ یه قولی به من بده، آخرین قول. وقتیکه خداحافظیت کامل شد، برو و پشت سرت رو هم نگاه نکن. زندگیتو بکن. خیلی دردناکه که دلتنگِ کسی بشی که هنوز اینجاست.»
MANSOUR 1239
«فقط زمانی شکستخورده محسوب میشی که دست از تلاش برداری.»
Eli K
یه ذهن بزرگ رو هیچوقت نمیشه رو زمین نگهداشت.
نیلوفر
«تو اصلاً آدم آروم و راحتی نبودی عزیزکِ اخموی سختگیر! سیاست هم نداشتی. خیلی وقتها میشد ازت متنفر بود. اما هیچکسِ هیچکس نمیتونه بگه که عاشق نبودی.»
نیلوفر
«خاطراتم ازم فرار میکنن عشق من، مثل وقتی که سعی کنی آب و روغن رو از هم جداکنی. من دارم مدام کتابی رو میخونم که بعضی صفحاتش نیستن. همیشه هم مهمترین صفحهها ناپدید میشن.»
نیلوفر
"تد، ما به این دلیل که از بیگانهها میترسیم به فضا نمیریم. این کار رو میکنیم چون از تنهایی میترسیم. تنها بودن تو کائنات به این بزرگی خیلی ترسناکه."
Shaghayegh
تقریباً همۀ آدمبزرگا پر از حسرت خداحافظیهایی هستن که آرزو میکنن کاش میتونستن برگردن و بهتر اداش کنن.
Shaghayegh
بابابزرگ عاشق درختهاست، چون درختها اهمیتی به افکار آدمها نمیدهند.
Shaghayegh
او همۀ عمرش را صرف محاسبۀ احتمالات کرد و زن نامحتملترین آدمی بود که تاکنون دیدهبود. این زن او را زیر و رو کرد.
Tasnim:)
پسرک میپرسد: «چطوری عاشقش شدی؟»
دستهایش فرود میآیند، یکی روی زانوی خودش و یکی روی زانوی پسرک.
«به نظرم اون توی قلب من گمشده و نمیتونه راه خروج رو پیدا کنه. حس جهتیابی مامانبزرگ افتضاح بود. ممکنه روی یه پلهبرقی گم شدهباشه.»
khazar
حجم
۶۹٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۶۴ صفحه
حجم
۶۹٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۶۴ صفحه
قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰۷۰%
تومان